به نام الله
روزی مردِ زائر وارد یکی از قصابی های کربلا میشود و مقداری گوشت میخرد و به حرم #امام_حسین(ع) میرود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش میدهد و میگوید آبگوشتی درست کن
ظهر که میشود همسرش به مرد میگوید گوشت نپخته است و مرد میگوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد
شب که میروند سراغ گوشت میبینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش میکنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و میگذارند تا صبح بپزد
صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است مرد با عصبانیت ظرف غذا را میبرد قصابی و میگذارد روی میز و میگوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (ع) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است
قصاب لبخندی زد و به او گفت؛
وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین(ع)؟
زائر گفت چطور؟ بله رفتم
قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (ع) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری قبلش به تو میگفتم
در روایات آمده است سوزاندن بدن #زائر امام حسین (ع) بر آتش #جهنم #حرام است
#داستانهای_شگفت
#شهید_محراب_دستغیب
به نام خدا
#حاج_مؤمن_شیرازی می گوید:
در جوانی محبت و شوق شدیدی به #زیارت حضرت مهدی #امام_زمان(عج) در من پیدا شد که لحظه ای قرار و آرام نداشتم
به طوری که از خوردن و آشامیدن غافل می شدم تا کار به جایی رسید که باخود عهد کردم آنقدر از خوردن و آشامیدن خودداری خواهم کرد تا تشرف خدمت امام(ع) برایم حاصل شود یا آنکه بمیرم
چند روز غذا نخوردم و روز سوم در مسجد سردزک که افتخار خدمتگزاری آن مسجد را داشتم از ضعف، بیهوش افتاده بودم که ناگاه صدای دلنواز روح بخشی با عظمت، که پر از لطف و عنایت بود به گوشم رسید:
#حاج_مؤمن!
برخیز و از این غذایی که برای تو آورده اند تناول کن، مگر نمی دانی این
عملی را که انجام دادی درشرع مطهر اسلام #حرام است
بعداً، از این قبیل کارهای غیر مشروع بپرهیزید
به مجرد شنیدن این صدا قدرت و قوه ای در من پیدا شد بی اختیار برخاستم و نشستم
صورتی نورانی دیدم - امید است نصیب همه دوستان و عاشقان راهش بشود - مانند ماه می درخشید
فرمودند:
حاج مؤمن آقای سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک) به مشهد می روند شما هم با ایشان بروید
در قم شخصی را ملاقات خواهید نمود به دستور او رفتار کنید
حاج مومن بعد از این دیدار در مسیر تشرف به مشهد در قم به محضر یکی از یاران حضرت می رسد، و با ملحق شدن آن ولی خدا در تهران و همسفر شدن حاج مومن با وی بسیاری از عجایب دیده و می شنود
می فرمود:
به آن مرد نورانی گفتم تکلیف من چیست؟
فرمود: سیدی؛
(آیت الله #شهید_محراب_دستغیب)
از اهل #شیراز که تحصیلاتش در #نجف انجام شده و به شیراز برمی گردد با او مجالست و مصاحبت داشته باش برای تو بسیار نافع است
و علامتش آن است که آن سید #مسجد_جامع_شیراز را که زیر خاک پوشیده است خاکهای آن را برمی دارد و به کمک مردم، مسجد را می سازد و احیا می کند
و دیگر اینکه به حاج مومن فرمود:
بدان که شما قبل از آن سید خواهید مرد و آن سید متکفل غسل و کفن و دفن شما می شود
و آن سید را #شهید می کنند
حاج مومن سالها ملازم #آیت_الله_دستغیب بود و #شهید_دستغیب در کتاب، #داستانهای_شگفت ماجرای وی را مفصل نقل می کند
مرحوم #علامه_طهرانی ره در کتاب #معاد_شناسی می نویسد:
دوستی داشتم از اهل شیراز به نام حاج مومن که به رحمت ایزدی پیوسته است؛
بسیار مرد صاف ضمیر و روشن دل و با ایمان و تقوایی بود
می گفت:
خدمت حضرت #حجه_ابن_الحسن(عج) مکرر رسیده ام و بسیاری از مطالب را نقل می کردند و از بعضی هم اِبا مینمود
آرامگاه این مرد خدا در شیراز، #قبرستان_دارالسلام قرار دارد
به نام الله
یکی از خیرین اصفهان؛
که به #علامهمجلسی ارادت داشت شبی بعد از نماز جماعت خدمت ایشان آمد و گفت:
گرفتاری مهمی برایم پیش آمده است
#علامه_مجلسی گفت: چه گرفتاری؟
آن مرد گفت:
لوطی باشی محل ، به من خبر داده است که امشب با دوستانش میخواهند به خانه من بیایند و شام #میهمان من باشند و قهرا میدانم اسباب لهو و لعب را هم میآورند و موجبات ناراحتی ما را فراهم میکنند و ما را در #حرام میاندازند
علامه مجلسی گفت:
خودم میآیم و به لطف خداوند مساله آنرا آنطوری که خدا بخواهد حل و فصل میکنم
جناب علامه از راه مسجد جلوتر از میهمانها به خانه آن مرد رسید ، وقتی بعد از مدتی لوطی باشی و رفقایش وارد شدند ، ناگهان چشمشان به شیخ الاسلام اصفهان ؛ مرحوم #مجلسی افتاد ، تنبک و تنبورهای خود را پنهان کردند و مؤدبانه در محضر او نشستند
اما لوطی باشی از میزبان سخت ناراحت و دلگیر شده که او علامه مجلسی را موی دماغ و مزاحم عیششان کرده بود
لوطی باشی شروع به سخن گفتن کرد و گفت:
جناب مجلسی؛
ما لوطی ها صفات خوبی هم داریم ، کمتر از اهل علم هم نیستیم
علامه مجلسی گفت:
من که چیزی از خوبی های شما نمیدانم
لوطی باشی گفت:
جناب مجلسی تو با ما #معاشرت نداری که بدانی ما چه صفات خوبی داریم ؛ ما در نمک شناسی بینظیریم.
لوطی کسی هست که اگر نمک کسی را چشید تا آخر عمر یادش نمیرود و به صاحب نمک #خیانت نمیکند
علامه گفت:
من این حرف شما را نمیتوانم بپذیرم که شما نمک شناسید و #نمکدان نمیشکنید
بگو ببینم چند سال از سن ما میگذرد؟
لوطی باشی گفت: چهل سال
علامه مجلسی گفت:
چهل سال است نعمت خدا را میخوری و معصیت خدا را میکنی ای نمک به حرام!
این جمله را که علامه گفت مثل آبی که به آتش بریزند لوطی باشی خاموش شد و راستی که او را تحت تاثیر قرار داد و تا آخر مجلس دیگر یک کلمه هم حرف نزد و در فکر فرو رفت
مجلس تمام شد و هر کس به خانه اش رفت
لوطی هم به خانه اش رفت تا بخوابد اما مگر خوابش می برد!
چرا که چهل سال عوض نمک شناسی نسبت به کسی که به او همه چیز داده ؛ #سلامتی ، بضاعت ، ثروت ، و . . . نمک بحرامی کرده فکر کرد و فکر کرد تا آخر تصمیم خود را گرفت
فردا صبح پس از اذان ، علامه مجلسی شنید که کسی در خانه اش را میزند ، در را باز کرد ، دید لوطی باشی است
گفت:
آقای شیخ!
آیا اگر من #توبه کنم خدا مرا میبخشد و میآمرزد و قبولم میکند؟
علامه مجلسی گفت:
بله ، البته خدا کریم و #غفور است ، انسان هر قدر هم گناهش زیاد باشد اما اگر حقیقتا پشیمان شود و به درگاه خداوند بزرگ توبه کند خداوند تعالی گناهان او را میبخشد و او را قبول میکند
پس لوطی باشی گفت:
من پشیمانم و #توبه کردم تو از خدا بخواه تا مرا بیامرزد
#فاتحه_الکتاب - ص۱۲۱
#شهیدمحرابدستغیب