eitaa logo
بیرق/محمد حسین صفاریان
135 دنبال‌کننده
317 عکس
30 ویدیو
0 فایل
شعر و ترانه
مشاهده در ایتا
دانلود
همین که داغ تو افتاد بر لبان فرات طنین مرثیه پیچید در دهان فرات هنوز کوفه پر از اشتیاق دعوت بود که موج دلهره افتاد در جهان فرات فرات: آینه‌ی رودهای بی دریا فرات: شرم روان در دل زمانه فرات چگونه جاشد در چشم های کوچک مشک خروش بغض تو و اشک بی کران فرات میان شیون زنجیرها وسینه زنان هنوز می شکند بغض بی امان فرات نگاه رود روان تا همیشه منتظر است مگر قدم بگذاری بر آستان فرات @mhsaffarian
همین که داغ تو افتاد بر لبان فرات طنین مرثیه پیچید در دهان فرات هنوز کوفه پر از اشتیاق دعوت بود که موج دلهره افتاد در جهان فرات فرات: آینه‌ی رودهای بی دریا فرات: شرم روان در دل زمانه فرات چگونه جاشد در چشم های کوچک مشک خروش بغض تو و اشک بی کران فرات میان شیون زنجیرها وسینه زنان هنوز می شکند بغض بی امان فرات نگاه رود روان تا همیشه منتظر است مگر قدم بگذاری بر آستان فرات @mhsaffarian
روضه آغاز شد و دلبر و دلدار زمین خورد ساقی تشنه لب آینه‌کردار زمین خورد روضه آغاز شد و اسب زمان از نفس افتاد وقتی از اهل حرم میر و علمدار زمین خورد روضه آغاز شد و رو به فلک رفت سه‌شعبه ماه بی بال و پر آن اسوه‌ی ایثار زمین خورد ماتم آغاز شد و رود امید از طپش افتاد مشک زخمی شد و خالی شد و سردار زمین خورد سیدالعشق خودش را به لب رود رسانید علم عشق ز دست مه عیّار زمین خورد شاه بی‌یار چنان از طرف علقمه برگشت که گمانم وسط معرکه صدبار زمین خورد شاهِ تنها به سکوت و به دم و اشک سخن گفت هر که پرسید چه شد؟ یک نفر انگار زمین خورد! بعد از آن ظهر دهم خواهر سلطان شهیدان در اسارت وسط کوچه و بازار زمین خورد سال‌ها پیش مدینه مادر آینه و آب در تَف آتش و هیزم پشت دیوار زمین خورد ابری از کوفه برآمد، کربلا، شام و نجف را دور زد، اشک شد و در دل رگبار زمین خورد @mhsaffarian
بنویس خط امان مرا به غبار چادر فاطمه بنویس نام و نشان مرا به غبار چادر فاطمه چه نوشت ساقی کربلا روی خاک تشنه‌ی نینوا که گشود شعر و زبان مرا به غبار چادر فاطمه بنویس از همه کمترم ولی عاشقم من و نوکرم که رساند آسمان مرا به غبار چادر فاطمه؟ من و خواهر شه سرجدا من و دست ساقی کربلا شب و روز روضه بخوان مرا به غبار چادر فاطمه شب و صبح قصّه‌ی سیلی و شب و صبح صورت نیلی و بشکن دل پیر-جوان مرا به غبار چادر فاطمه بزنم به آتش ناوکی چو گلوی پاره‌ی کودکی ببر اشک و آه و فغان مرا به غبار چادر فاطمه من اگر به گناه دچارم و من اگر دل صاف ندارم و تو بپوش عیب نهان مرا به غبار چادر فاطمه به فدای عشق تو یا حسن تن و قلب و روح و روان من بپذیر نسیه‌ی جان مرا به غبار چادر فاطمه @mhsaffarian
بنویس خط امان مرا به غبار چادر فاطمه بنویس نام و نشان مرا به غبار چادر فاطمه چه نوشت ساقی کربلا روی خاک تشنه‌ی نینوا که گشود شعر و زبان مرا به غبار چادر فاطمه بنویس از همه کمترم ولی عاشقم من و نوکرم که رساند آسمان مرا به غبار چادر فاطمه؟ من و خواهر شه سرجدا من و دست ساقی کربلا شب و روز روضه بخوان مرا به غبار چادر فاطمه شب و صبح قصّه‌ی سیلی و شب و صبح صورت نیلی و بشکن دل پیر-جوان مرا به غبار چادر فاطمه بزنم به آتش ناوکی چو گلوی پاره‌ی کودکی ببر اشک و آه و فغان مرا به غبار چادر فاطمه من اگر به گناه دچارم و من اگر دل صاف ندارم و تو بپوش عیب نهان مرا به غبار چادر فاطمه به فدای عشق تو یا حسن تن و قلب و روح و روان من بپذیر نسیه‌ی جان مرا به غبار چادر فاطمه @mhsaffarian
روضه آغاز شد و دلبر و دلدار زمین خورد ساقی تشنه لب آینه‌کردار زمین خورد روضه آغاز شد و اسب زمان از نفس افتاد وقتی از اهل حرم میر و علمدار زمین خورد روضه آغاز شد و رو به فلک رفت سه‌شعبه ماه بی بال و پر آن اسوه‌ی ایثار زمین خورد ماتم آغاز شد و رود امید از طپش افتاد مشک زخمی شد و خالی شد و سردار زمین خورد سیدالعشق خودش را به لب رود رسانید علم عشق ز دست مه عیّار زمین خورد شاه بی‌یار چنان از طرف علقمه برگشت که گمانم وسط معرکه صدبار زمین خورد شاهِ تنها به سکوت و به دم و اشک سخن گفت هر که پرسید چه شد؟ یک نفر انگار زمین خورد! بعد از آن ظهر دهم خواهر سلطان شهیدان در اسارت وسط کوچه و بازار زمین خورد سال‌ها پیش مدینه مادر آینه و آب در تَف آتش و هیزم پشت دیوار زمین خورد ابری از کوفه برآمد، کربلا، شام و نجف را دور زد، اشک شد و در دل رگبار زمین خورد @mhsaffarian
بنویس خط امان مرا به غبار چادر فاطمه بنویس نام و نشان مرا به غبار چادر فاطمه چه نوشت ساقی کربلا روی خاک تشنه‌ی نینوا که گشود شعر و زبان مرا به غبار چادر فاطمه بنویس از همه کمترم ولی عاشقم من و نوکرم که رساند آسمان مرا به غبار چادر فاطمه؟ من و خواهر شه سرجدا من و دست ساقی کربلا شب و روز روضه بخوان مرا به غبار چادر فاطمه شب و صبح قصّه‌ی سیلی و شب و صبح صورت نیلی و بشکن دل پیر-جوان مرا به غبار چادر فاطمه بزنم به آتش ناوکی چو گلوی پاره‌ی کودکی ببر اشک و آه و فغان مرا به غبار چادر فاطمه من اگر به گناه دچارم و من اگر دل صاف ندارم و تو بپوش عیب نهان مرا به غبار چادر فاطمه به فدای عشق تو یا حسن تن و قلب و روح و روان من بپذیر نسیه‌ی جان مرا به غبار چادر فاطمه @mhsaffarian
سلام ای ماه زیبای خداوند نگاهی کن به این دلتنگ دربند رهایم کن از این خاک بلاخیز بلندم کن شبیه عطر اسفند @mhsaffarian
چه می‌شد ساقه‌ی احساس باشم طلوع عطر خوب یاس باشم نشد آدم شوم ای کاش می‌شد نخی از پرچم عباس باشم @mhsaffarian