مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_شصت و هشتم: یه الف بچه با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... ـ چرا نمیری؟ ... توی
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_شصت و نهم: مثل کف دست
برگشتم توی اتاقم ... بی حال و خسته ... دیشب رو اصلا نخوابیده بودم ... صبح هم که
رفته بودم دعای ندبه ... بعد از دعا ... سه نفره کل مسجد رو تمییز کرده بودیم ... استکان
ها رو شسته بودیم و ...
اما این خستگی متفاوت بود ... روحم خسته بود و درد می کرد ... اولین بار بود که چنین
حسی به سراغم می اومد ...
- اگر من رو اینقدر خوب می شناسی ... اینقدر خوب که تونستی توی یه حرکت ... همه
چیز رو از زیر زبونم بکشی... پس چرا این طوری در موردم فکر می کنی و حرف میزنی؟
... من چه بدی ای کردم؟ ... من که حتی برای حفظ حرمتت ..
بی اختیار، اشک از چشمم فرو می ریخت ... پتو رو کشیدم روی صورتم ... هر چند
سعید توی اتاق نبود ...
ـ خدایا ... بازم خودمم و خودت ...
دلم گرفته ... خیلی ...
تازه خوابم برده بود ... که با سر و صدای سعید از خواب پریدم... از عمد ... چنان زمین
و زمان و ... در تخته رو بهم می کوبید ... که از اشیاء بی صدا هم صدا در می اومد ...
اذیت کردن من ... کار همیشه اش بود ...
سرم رو گیج و خسته از زیر پتو در آوردم ... و نگاهش کردم...
ـ چیه؟ ... مشکلی داری؟ ... ساعت 10 صبح که وقت خواب نیست ... می خواستی
دیشب بخوابی ...
چند لحظه همین طور عادی بهش نگاه کردم ...
و دوباره سرم رو کردم زیر پتو ...
ـ من همبازی این رفتار زشتت نمیشم ... کاش به جای چیزهای اشتباه بابا ...
کارهای خوبش رو یاد می گرفتی ...
این رو توی دلم گفتم و دوباره چشمم رو بستم ...
- خدایا ... همه این بدی هاشون ... به خوبی و رفاقت مون در...
شب ... مامان می خواست میز رو بچینه ... عین همیشه رفتم توی آشپزخونه کمک ...
در کابینت رو باز کردم ... بسم الله گفتم و پارچ رو برداشتم .. تا بلند شدم و چرخیدم
... محکم خوردم به الهام ... با ضرب، پرت شد روی زمین ... و محکم خورد به صندلی
@mjholat
مجهولات
وای انیمیشن درون و بیرون۲ معرکه بود.. جداً.. جداً.. چیزیه که هر نوجوونی نیاز داره ببیندش.. اینقدررر
بعد از مدتها رفتم سینمایی پلتفرم رو دیدم. خیلی این ور و اون ور تعریفشو شنیده بودم و هی میگفتم ببینمش و هی نمیشد تا بالاخره دیدمش..
و حسام، دقیقاً مثل وقتیه که کتاب ملت عشق رو خوندم!
دقیقاً بعد از شنیدن کلی تعریف و نقد و نقل زبونا بودن، با کلی تاخیر رفتم سراغشون و بعد هر دو شدیدا تو ذوقم زدن🚶🏻
فکر کنم در واقع دلیلی که این دلزدگی برام پیش اومد اینه که فیلم الکی خشن بود.. خیلی الکی! این حجم از خون و حمله و خشونت لازم نبود🚶🏻
در ثانی مشخص نبود بچه از کجا اومده بود جدا؟ چرا مامانه تو این همه رفت و برگشتا یه بار ندید بچه رو؟ پایان خیلی باز! جوری که با خودت میگی وا من این همه صحنه دردناک و سناریو تکراری رو تحمل کردم که آخرشم نفهمم چی میشه؟!
بهم وایب آدمایی رو میداد که میخوان بگن خیلی گنگ و دارک و الهام آمیز و کشف نشدهان ولی تهش هیچی بارشون نیس🚶🏻
ایده، ایدهٔ جالبی بود برای نشون دادن وضع جهان و فاصله طبقاتی، ولی فیلمنامه جالب نبود حقیقتا. حس میکنم نویسنده کلی ایده خفن الهام آمیز داشته که از سرِ ندونستن اینکه باهاشون چکار کنه سر هم بندی کرده و داده به یه جانی که باهاش فیلم بسازه که اصن واه! مجبورید مگه؟
اصن هر طبقه و هر هم اتاقی پتانسیل اینو داشت که خودش یه سینمایی جدا باشه! میتونست کشفای خیلی بیشتری به وجود بیاد نه که تهش فقط معلوم شه طبقات بیش از ۲۵۰ تاان و بچهای هم وجود داره🚶🏻
در نهایت حتی نگهش نداشتم که مامانمم ببیندش و زارت پاکش کردم و یه «حیف نت و حافظه که حروم تو شد»م نثارش.
هدایت شده از ˖ درختِ نوزدهساله𐇲 ˖
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- امیدوارم همهتون این ویدیو رو ببینید و یه هرکسی در اطرافتون که راجعبه خودش و پوستش اعتمادبنفس نداره نشون بدید!
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_شصت و نهم: مثل کف دست برگشتم توی اتاقم ... بی حال و خسته ... دیشب رو اصلا نخ
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_هفتاد: دشتی پر از جواهر
اونقدر آروم حرکت می کرد ... که هیچ وقت صدای پاش رو نمی شنیدم ... حتی با اون
گوش های تیزم ...
چشم هاش پر از اشک شد ... معلوم بود خیلی دردش گرفته ... سریع خم شدم کنارش ...
ـ خوبی؟ ...
با چشم های پر اشکش بهم نگاه کرد ...
ـ آره چیزیم نشد ...
دستش رو گرفتم و بلندش کردم ...
ـ خواهر گلم ... تو پاهات صدا نداره ...
بقیه نمی فهمن پشت سرشونی ... هر دفعه یه
بلایی سرت میاد ... اون دفعه هم مامان ندیدت ... ماهی تابه خورد توی سرت ... چاره
ای نیست ... باید خودت مراقب باشی ... از پشت سر به بقیه نزدیک نشو ...
همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد ... گفت ...
ـ می دونم ... اما وقتی بسم الله گفتی ... موندم چرا ... اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا
می خونی؟ ...
ناخودآگاه زدم زیر خنده ...
ـ آخه توی کابینت که جای دعا خوندن نیست ...
به زحمت خنده ام رو کنترل کردم ... و با محبت بهش نگاه کردم ...
ـ هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی... میشه عبادت ... حتی
کاری که وظیفه ات باشه ... مثل این می مونه که وسط یه دشت پر جواهر ... ولت کنن
بگن اینقدر فرصت داری ... هر چی دلت می خواد جمع کنی ...
اشک هاش رو پاک کرد ... و تند تر از من دست به کار شد ... هر چیزی رو که برمی
داشت ... بسم اهلل می گفت ...
حتی قاشق ها رو که می چید ...
دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ...
خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ...
ـ فدای خواهر گلم ... یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره ... کفایت می کنه ...
مالئک بقیه اش رو خودشون برات می نویسن ...
مامان برگشت توی آشپزخونه ... و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده ... پشت سرش هم ...
چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد ... و سرم رو انداختم پایین
@mjholat
الان یادم اومد که من و دوستم اوایلی که مدارس مجازی شده بود، از یه ربع قبل شروع کلاس با هم تماس گرفتیم و صحبت کردیم و بعد بدون قطع کردنش رفتیم سر ایتا و در حال اتصال بود کلی با هم راهای مختلفو امتحان کردیم و به دوست دیگه مون هم پیامک دادیم و گفت نه همه هستن اوکیه، بعد به مدیرمون پیامک دادیم و به ناظم و گفتیم به خدا ما بیداریم ولی به مشکل خوردیم و بعد با ناامیدی چند دقیقه دیگهام با هم صحبت و نهایتا قطع کردیم و بعد وقتی برای تلاش آخر رفتیم تو ایتا دیدیم وصل شد و تازه دو ریالیمون افتاد بله، بخاطر تماس نت خط نمیداده. و دیگه اواسط زنگ دوم بود :)))
لطفاً برسونید به دست نویسنده پت و مت😔😂
مجهولات
بعد از مدتها رفتم سینمایی پلتفرم رو دیدم. خیلی این ور و اون ور تعریفشو شنیده بودم و هی میگفتم ببین
دیدن سینمایی مدرسه خیر و شر بدترین ایده امشب بود
اونم با دوبله و سانسور.. جوک بود جوک..نصف فیلم نبود و همه چیو باید خودت میفهمیدی!
از طرفی قطعا سانسور نشدهاش هم چیز جدا حال به هم زنیه که اینقدررر نیاز به سانسور داره.
انتخاب بازیگرا افتضاح، انتخاب دوبلرا افتضاح تر.. رژ لب صوفی تو سکانس آخر یه فاجعه تمام عیار بود انگار آبجی کوچیکه ی من گریمورش بوده حتی واسه جوشاشم کاری نکرده بودن..
یه سری نقاط مثبتش توصیف خوب مدرسه خیر و شر و بئاتریکس و هستر و آنادیل و هورت و... بود.
کتابش واقعا نسخه قابل تحمل تر و بی نقص تری بود.
نتفلیکس داره لحظه به لحظه منو از خودش ناامیدتر میکنه🚶🏻
مجهولات
📪 پیام جدید مارول و بر اساس سال ساخت ببینیم یا خط دلستانی؟ و اینکه همون ۳۶/۳۷ تا فیلم به که اسمش تو
سوالای سخت میپرسید😔😂
نمیدونم من اینقدر جدی سراغش نرفتم، در واقع از جاهای مختلف چندتا فیلم بهم معرفی شد و دیدم همهشون جالبه و بعد فهمیدم مارول هستن.
لوسی. اینسپشن. تنت. دکتر استرنج. اینتراستلار. پرستیژ. و... تقریبا اینارو دیدم و دوست داشتم✨
و خب من خودم همیشه همه فیلما رو با سانسور میبینم ولی مارولها تنها دستهایه که لزومی نداره این کارو کنید.
نهایتا تو کل فیلم دو تا بوسه که خب دستتو میزاری رو صفحه کار در میاد..
ولی سانسورچیا گندددد میزنن تو فیلم!!
صحنههای خیلی معمولی اما مهم رو حذف میکنن و چون مارول هر تیکهاش یه کده و مهمه، نهایتاً اصلا نمیفهمی چی شد.🚶🏻