#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#مدافعان_حریم_اهل_بیت علیهمالسلام
#قصیده
🔹وعده دیدار🔹
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
ناکام شد آنکس که به یک عمر ندانست
از ساغر دنیا نتوان کام گرفتن
از تیر و کمان اجلت نیست رهایی
هر گور نشانیست ز بهرام گرفتن...
تا چند سرا از قفس دام گزیدن؟
تا چند سراغ هوس خام گرفتن؟
ای دل بطلب وعده دیدار که زیباست
آرام دل از یارِ دلارام گرفتن
فرمود که باید دل از این دام گرفتن
عبرت ز دغلکاری ایام گرفتن
فرمود بترسید که رایج شود اینبار
مروان شدن و مردِ خدا نام گرفتن
از مثل یزید آیۀ تطهیر شنیدن
از آلامیه خطِ اسلام گرفتن
از خدعۀ دشمن بهراسید، روا نیست
پیغام به او دادن و پیغام گرفتن
باید به شب میکدۀ شوق، رسیدن
از جام شهادت میِ گُلفام گرفتن
قربانی جان را به منا بدرقه گفتن
اینگونه ز تن جامۀ احرام گرفتن
یا همره سردار حسین همدانی
امضای بهشت از سفرِ شام گرفتن
یا مثل حبیب و وهب و عابس و عباس
با سوختنِ جان و تن آرام گرفتن
پروانه علیاکبرِ مولاست که آموخت
با شمع سحر بالِ سرانجام گرفتن
اظهار عطش کرد پسر تا بتواند
از کوثر لبهای پدر کام گرفتن
فرمود مخواه آب که دیگر شده نزدیک
از دست رسول دو سرا جام گرفتن
خیزید و به صیاد بگویید روا نیست
مرغانِ حرم را به چنین دام گرفتن
میخواست پدر فدیه و قربانی حج را
با جان جوانان خود انجام گرفتن
این وعدۀ وصل است که هر آینه باید
با وصلت این فاصله فرجام گرفتن
برخیز بسیجی صف اعزام شلوغ است
سخت است کمی برگۀ اعزام گرفتن
📝 #جواد_محمدزمانی
📗 #شهادتنامه
@mkomeit
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_صادق علیهالسلام
#ترکیب_بند
🔹صبح صادق🔹
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت...
به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش
هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت
چه با شُکوه غم خود به دل نهان میکرد
چه شِکوهها که از آن فرقهٔ منافق داشت
به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید
چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت
خلیل بود ولی آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت
سخن به محضرش این است ای حقیقت علم
ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم
کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود
که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود
هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست
حریم مدرسههایی که رزمگاهت بود
گواه گفتهام این نخلها که همچو علی
شب مدینه پر از بغضِ سر به چاهت بود
نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم
که بین خانه فقط شعلهها پناهت بود
چنان به نیمهشبی میشکست حرمت تو
که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود
چه خوب میشد اگر دست کم سه شمع و ضریح
به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود
برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود
و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/532
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل_مثنوی
🔹راه پر حادثه🔹
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
در بهاران مشو از یاد حقیقت غافل
جلوۀ اوست همه، آنچه گلستان دارد
سینه را آینۀ باغ شقایق كردهست
خاطراتی كه دل از داغ شهیدان دارد
صبح جمعه دل ما هم نفس باد صبا
شكوه از فُرقت آن زلف پریشان دارد
جان ما لحظه به لحظه ز غمش سوخته است
چشم ما ثانیه در ثانیه باران دارد
آری این راه، به پایان نرسیدهست هنوز
راه عشق است بسی آتش سوزان دارد...
راه ما راه جهاد است، ره بیداریست
امت واحده! برخیز كه وقت یاریست
این همان راه خدا، راه فنا، راه بقاست
راه زهرا و علی، راه شهیدان خداست
این همان عهد ازل، عهد خدا با همه بود
كه وفادارترین فرد به آن فاطمه بود
همه دیدند شجاعانه به مسجد رو كرد
آری آن بانوی فرزانه به مسجد رو كرد
چشم پر ابر، ولی جلوۀ خورشیدی داشت
در پی غصب فدک، خطبۀ توحیدی داشت...
از خدا گفت و سپس نعمت بیپایانش
وای از آن دل كه اطاعت نكند فرمانش
خطبه میخواند و از آن نعمت برتر میگفت
آری آن روز ز الطاف پیمبر میگفت
گاه از امت و گاهی ز امامت میگفت
گاهی از سختی فردای قیامت میگفت
گفت مردم! نشده آتش دل، سرد هنوز
نگذشتهست ز داغ پدرم چندین روز
آه، لب بستن از این غم ز توان بیرون است
خواهم آرام نشینم! چه كنم؟ دل خون است!
همتی داشت در آن روز به اثبات علی
عزم آن یار خلاصه به همین نیست ولی
رفت در پشت در و سوخت به شوق مولا
شعلهها بر جگر افروخت به شوق مولا
با همان زخم جگرسوز برون زد، آری
معركه گرم جنون بود، به خون زد، آری
رفت دنبال علی تا كه علی را نبرند
دست بر جامۀ مولا... كه علی را نبرند
رفت در معركۀ خون و مصاف شمشیر
وای من بازوی زهرا و غلاف شمشیر
ناله زد ناله، از این ناله چهها باید كرد
آری این نالۀ زهراست، حیا باید كرد...
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/1955
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر انقلاب
نهم دی باقیست
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
پشت بتها نشود راست پس از ابراهیم
بتشکن رفت ولی باز تبرها باقیست
گفت فرزانهای، امروزِ شما عاشوراست
جبهه باقیست و شمشیر و سپرها باقیست
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقیست
گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرطها مانده و اما و اگرها باقیست
«شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
در ره منزل لیلی که خطرها» باقیست
نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنهها میرود و خونِ جگرها باقیست...
قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
صبرتان میرود از دست! بگویم یا نه؟
شاید از قصۀ ما خُلق شما تنگ شود!
یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود
قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد
آتش فتنه چنان شد که خدا میداند
آنقدر دل نگران شد که خدا میداند
قصه آن بود که یک طایفه که فتنه از اوست
دوست را دشمن خود خواند، وَ دشمن را دوست
آری آن طایفه خود را ز خدا منفک کرد
روی بر سامری آورد به موسی شک کرد
سامری گفت بیایید به شهرت برسیم
با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم
سامری گفت که در شور حکومت شعف است
باید اینبار به قدرت برسیم این هدف است
آری آن صدرنشینان بنیصدر شده
خویش را قدر ندانسته و بیقدر شده
گرچه یاران علی... حیف که سازش کردند
با معاویه نشستند و خوش و بش کردند
نکتهها بر لبمان رفت و خریدار نبود
گوش آن طایفه انگار بدهکار نبود
آری آن طایفه میگفت: نصیحت کافیست
خستهایم از سخن مفت! نصیحت کافیست
نیست در حافظۀ دهر، زهیر و طلحه
کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه
کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست
«این همان قصه اسلام ابوسفیان» نیست
داشت آن طایفه هر چند صدایی دیگر
آب میخورد ولی فتنه ز جایی دیگر
قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آبکشان، عافیتاندیش شدند
گاه از این سوی سخن، گاه از آن سو گفتند
هر چه گفتند در آنروز دو پهلو گفتند
خواستند امر نماید به حمیّت مولا
تن دهد باز به امر حکمیّت مولا
همچو امروز پر از فتنه شود فرداها
اُفتد این کار به تدبیر ابوموسیها...
چشم ما در پی این حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود
آه از آن فرقۀ با اجنبی خودنشناس
گونهگون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس
مُهر بر لب زده بودند و تماشا کردند
از پس حادثهها چهره هویدا کردند
این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟!
چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟!
کوفه کوفهست ولی ترک سفر جایز نیست
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن
دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن
همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت
کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان، سفری پیدا شد
شب تاریخ پر از قهقهۀ غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد
بانگ زد عقل که «اقبالِ» شقایق با اوست
«نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد»
گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مَدُزدید اگر فتنهگری پیدا شد
وای اگر اهل بصیرت اُحُد از یاد بَرَند
چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد بَرَند
وای اگر مزرعهها سوخته با رعد شود
مُلک ری آفت عُمْرِ عُمَر سعد شود
گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداریِ صد حر و زهیر است این راه
گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد
ای جوانان عرب! امر به معروف چه شد
این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم
با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم
این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هر چه داریم من و تو ز محرم داریم
هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشهست
که نماد شرف و عاطفه و اندیشهست
آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن
بر سر ابرههها فوج ابابیل شدن
بین محراب دعا چون زکریا بودن
در دل طشت زر حادثه یحیی بودن
این چنین بود که ایران همه عاشورا شد
با سر انگشت دعا مُشتِ خیانت وا شد
و حسین بن علی باز به امداد آمد
و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد
عبرتآموز ز تاریخ که خائن کم نیست
این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقیست
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقیست
✍🏻 #جواد_محمدزمانی
🏷 #حماسه_نه_دی | #فتنه
🇮🇷 @Shere_Enghelab
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
بگو فضایل خود را که نور چهرهٔ تو
گرفته است ز ما فرصت تماشا را
به احترام تو باید فرات برخیزد
بزن به آب دوباره عصای موسی را
برای آنکه شفا گیرد از تو موج علیل
بخوان بر آب، حدیث لب مسیحا را
چه آب را برسانی، چه تشنه برگردی
تو فتح میکنی آخر تمام دلها را
و آب مهریهٔ فاطمهست، میدانیم
چه ظالمانه ربودند حق زهرا را!
بکار دست خودت را، که پر شکوفه کند
اذان روشنِ گلدستههای فردا را
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/837
✅ @ShereHeyat
✅ @mkomeit
#امام_صادق علیهالسلام
#ترکیب_بند
🔹صبح صادق🔹
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت...
به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش
هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت
چه با شُکوه غم خود به دل نهان میکرد
چه شِکوهها که از آن فرقهٔ منافق داشت
به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید
چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت
خلیل بود ولی آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت
سخن به محضرش این است ای حقیقت علم
ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم
::
کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود
که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود
هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست
حریم مدرسههایی که رزمگاهت بود
گواه گفتهام این نخلها که همچو علی
شب مدینه پر از بغضِ سر به چاهت بود
نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم
که بین خانه فقط شعلهها پناهت بود
چنان به نیمهشبی میشکست حرمت تو
که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود
چه خوب میشد اگر دست کم سه شمع و ضریح
به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود
برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود
و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/532
@ShereHeyat
@mkomeit