eitaa logo
شهدای مدافع حرم
903 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ در بروجن ، شهري سنتی و صميمی حدود 60 كيلومتری شهركرد؛ به كتابخانه ای زيبا و پربار ميرسی كه بر سينه آن نوشته اند : كتابخانه ی می پرسی معصومه كيست؟ می گويند دختری كه شهيد عفاف خويش شد و او كتابخانه !!! 🍂دختري كه به عشق می ورزيد ، شيفته بود و فرصت های خويش را پس از كلاس و مدرسه در كتابخانه ميگذارند و با تأمل هاي ژرف به جست و جوی ناشناخته ها ميپرداخت و شور يافتن و تكاپوي فهميدن زندگيش بود. 4⃣
✨ يك روز در كتابخانه غرق مطالعه بود. كم كم کتاب خانه خالی از افراد شد و معصومه که غرق در مطالعه بود متوجه این موضوع نگشت. خلوت كتابخانه مستخدم كتابخانه را كه شراره ی شهوت از او جهنمی متحرك ساخته بود برانگيخت تا به حريم و پاكی دختر دست تعدی بگشايد. 5⃣
✨ معصومه ناگهان او را مقابل خود ديد ؛ خواهش شيطانی ، شعله در چشمانش انداخته بود چنگ انداخت تا اورا به دست آورد اما معصومه و عصمتش به ايستادند. كوشيد تا خود را از چنگال او برهاند و اين مقاومت او را رقم زد و معصومه " " خود شد🌷 مستخدم وقتی دید نمیتواند اورا به دست آورد ؛ دست به تهدید برد و در نهایت وقتی معصومه را تسلیم خواست خود نیافت؛ تهدید خود را عملی کرد. كارد به حلقومش نشست و او كه با انس داشت و شهيد شمشير را میشناخت حلقومش را به سپرد اما تن به و نداد.🍃 6⃣
🔺چند روز بعد پيكر او كه در چادر پيچيده و ضربات كارد جای جای بدن مطهرش را شكافته بود *(قاتل پیکر شهیده را تکه تکه کرد تا پیکر را سرنگون کند و ردی از آن باقی نماند)* در گوشه ای پيدا شد و قاتل در ميدان شهر به دار آويخته شد🍁 7⃣
🔶بار ديگر شيطانِ ، دست از آستينِ انسان نمایی گمراه، برون آورد  و فرشته ای معصوم كه تنها جرمش و بود را مظلومانه شهيد كرد🥀 🌱پاسداری كه تا آخرين لحظه ی حيات پر افتخارش از سنگر و دفاع کرد و با مرگِ با عزت و ، وفاداريش را به عقيده اش، به پرچمدار عصمت و عفت، "حضرت فاطمه زهرا(س)"و دفاع از ارزشهای مقدس اسلام به اثبات رساند. 8⃣
شادی ارواح طیبه ی شهــداء ص‍ل‍‍وات🌷
🔸پایان مطالب شهدایی🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺روز دختر مبارکت بانو 🌸پدر تو چه کوثری دارد 🌺بنویسید حضرت کاظم(ع) 🌸چه عزیزی چه دختری دارد (س) ✨💐 مبارک باد✨💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید حمید سیاهکالی مرادی ❣ 🥀 ما لقا را به بقا بخشیدیم جان را به اهالی زمین بخشیدیم 🌎 💞 تکه جایی در کنار مولا مابقی را به خزان بخشیدیم 💝 💚 @moarefi_shohada 💚
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 همونطور ڪہ با بهار از پلہ‌های‌دانشگاہ پایین مےرفتیم، نفسم رو بیرون دادم و گفتم : ــ مرگ مریم هنوز باورم نشدہ، یہ حس و حال گنگے دارم!😕 بهار دستم رو گرفت و گفت : ــ من ڪہ اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم، چہ برسہ بہ تو ڪہ دخترشم جلوی چشمتہ!😒رسیدیم نزدیڪ در دانشگاہ🏢یڪے از دخترهای ڪلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت : ــ بیاید ڪمڪ!😰 نفس‌نفس زنون بہ بیرون دانشگاہ اشارہ ڪرد و ادامہ داد : ــ استاد سهیلے! نگاهے بہ بهار انداختم😥👀 و دویدم بیرون! چندنفر هم پشت سرم اومدن، همونطور ڪہ چادرم رو بہ دست گرفتہ بودم بہ دو طرف خیابون نگاہ ڪردم، چندنفر سر خیابون حلقہ زدہ بودن!👥👥با عجلہ دوییدیم بہ اون سمت، رو بہ جمعیت گفتم : ــ برید ڪنار...😥 دو تا از طلبہ‌ها👳👳جمعیت رو ڪنار زدن،سهیلے نشستہ بود روی زمین، از گوشہ سرش خون مےچڪید، صورتش از درد جمع شدہ بود😣 سریع گفتم : ــ بہ آمبولانس زنگ بزنید...!😰🚑 ڪسے گفت : ــ تو راهہ...!💨🚑 یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت : ــ نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ!😣 بهار با عصبانیت گفت :😠 ــ بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ! سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم :🗣 ــ ڪسے چیزی ندارہ پاشو ببندیم؟ چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن، نمیتونستم معطل این جمعیت بشم!😐 چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روی سهیلے! همونطور ڪہ نگاهش مےڪردم گفتم : ــ ڪدوم پاتونہ؟😥 چشم‌هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد : ــ چپ!😣 سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش! با صدای خفیف گفت : ــ مراقب خودت باش!✨ از فعل مفرد😟استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست! صدای آژیر🚨 آمبولانس اومد، چندنفری ڪہ درمورد ماجرا صحبت مےڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید :👤 ــ یه ماشین با سرعت💨🚙 از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مےرفت طرف دانشگاہ، بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش! زیر لب گفتم : ــ بنیامین...!😥 حالا متوجہ حرفش شدم! سریع سهیلے رو بردن بیمارستان، بهار بازوم رو گرفت : ــ هانے منو ڪہ نفرین نڪردی؟!😨😄 با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم : ــ چے؟!😳 با خندہ گفت : ــ آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ!😄 محڪم بغلم ڪرد : ــ شوخے میڪنما...ناراحت نشے! ازش جدا شدم... بدون توجہ بہ حرفش گفتم : ــ حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم!😒 بهار بہ شوخے گونہ‌م رو ڪشید : ــ فیلم زیاد می‌بینی‌ها حالا بذار مشخص بشہ، چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد!😉😄 زل زدم بہ مسیری ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود. ــ بهار...امیرحسین چیزیش نشہ!😒 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی