#حدیث
❤ #امام_حسن_مجتبی_ع:
🌼به مردم بگوييد براى فرج و تعجيل
ظهور امام زمان (عج) دعا كنند. اين
دعامانند نمازهاى واجب روزانه بر همه
واجب است كه انجام دهند.
📕مكيال المكارم/ج۱/ص۷۳۸
اصلا کسـی به فکر شما نیست ظاهراً!
لطفا خودت برای خودت العجل بخوآن ..
#سلامآقایغریب💔
#امام_زمانم
🍃
عشق یعنی:
بنویسی غزلی
از چشمش
درهمان
مصرع اول
قلمت گریه ڪند
#شهیدجلیل_خادمی
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
#شهیدانہ♥️🌱
نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید.
ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت.
هر چه گفتیم:"نگو! می زننت!"
فایده ای نداشت.آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد.
هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند.
فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:" آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست".
پرسیدم:چرا؟
گفت:" به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.باور کنیم ما هم مثل شما شیعه هستیم؛ وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند؛ در جنگیدن با شما تردید می کردیم.اما امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین _علیه السلام_ رو آورد، با خودم گفتم:داری با برادرای خودت می جنگی؛نکنه مثل ماجرای کربلا...".
دیگه گریه امان صحبت به او نداد .
دقایقی بعد ادامه داد:"برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه؟"
گفتم:"آره زنده است".
تمام هیجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند.
#شهیدابراهیمهادی
🌸_____★♥️★_____🌸
دیروز سه نفر از عوامل مرزبانی که از من و شما و کشورشون محافظت میکردن به طرز فجیحی شهید شدن..
شهید🥀 (استوار دوم مالک طاهر)
شهید🥀(استوار دوم مسلم جهان آرا)
شهید🥀(سرباز وظیفه کامران کرامت)
کسی هم فهمید؟!(:
فاتحه ای نثار روح پاکشون...
✨الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨
#شادی_روح_شهدا_صلوات 📿
▪️|کپی با ذکر صلوات|
@moarefi_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚و شُهدا بهترین رفیق راه...🌿
•[﷽]•
#شهیدگمنام🍃
نام تو را دوبار
قرعه کشـیـدند؛
یـــک بـار بــــرای
"شهــادت" درآمــد
و بـار دیــگـر بـــرای
"گمنامـــی"و هـر بـار
پیروز، خـودت بـودی...
#بی_نام_و_نشان🔖
#فرزندان_روح_الله✌️
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
قسمت سی و هشتم:
و جعلنا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ...
باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ...
تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ...
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ...
غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ...
بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ...
چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ...
زمان برای من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
قسمت سی و نهم:
برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ...
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ...
کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...😭
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
قسمت چهلم:
خون و ناموس
آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ...
بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ...
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علی ... علی هنوز اونجاست ...
و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ...
هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ...
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ...
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ...
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...
یا علی گفت و ... در رو بست ...
با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ...
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ...
ادامه دارد....
📚 📖 📖
•❃•|🦋💙|•❃•
#عاشقــانـہهاییازجنسشهید🌂💜
قَهربودیم
درحال نمازخوندن بود
نـــمازش که تمومـ شد؛
هنوز پشت به اون نشسته بودم
کتاب شعرش رو برداشت
و با یه لحن دلنشین
شروع کرد به خوندن
ولے من باز باهاش قهربودم!!
کتابو گذاشت کنار
بهم نگاه کرد
و گفت:
"غَزَلــــ تَمامـ؛
نَمازشـــ تمامـ؛
دُنیـا مٰـات؛
سکوت بین
من و واژه ها
سکونت کرد!
بازهم بهش نگاه نکردم
اینبارپرسید :
عاشقمے؟؟؟
سکوت کردم؛
گفت :
عاشقم گر نیستے
لطفی بکن نفرت بورز
بےتفاوت بودنت
هرلحظه آبم مےکند
دوباره با لبخند پرسید:
عاشقمــــے مگه نه؟؟!!!
گفتم:نـــــه!!!
گفت:
لبت نه گوید
و پیداست مے گوید دلت آری
که این سان دشمنے
یعنے که خیـلے دوستـم دارے"
زدم زیرخنده
و روبروش نشستم؛
دیگه نتونستم بهش نگم
که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم
و ازته دل گفتم
خداروشکرکه هستے😍#همسر_شهید_عباس_بابایی ♥️🕊
#زندگینامه_شهدا
#قسمت_اول
📌 معرفێ #شهید_روحالله_قربانی
🔖نام جهادێ: حاج علێ
🎂تاریخ تولد : ۱۳۶۸/۰۳/۰۱
محل تولد : تهران
🕊تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۸/۱۳
محل شهادت: تل عزان – حلب – سوریه
💍وضعیت تاهل: متاهل
🌹محل مزار شهید: تهران – بهشت زهرا"س" – قطعه ۵۳
📔نام کتاب: دلتنگ نباش
#ما_ملت_امام_حسینیم 🇮🇷
#شهید_روح_الله_قربانی♡🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات♡
#زندگینامه_شهدا
#قسمت_دوم
دلش برای یاری رساندن به مردم میتپید❗️💓
همسر بزرگوار #شهید_قربانی درباره ویژگیهای شخصیتی وی میگوید:
« #روحالله دلش پر میکشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بیوقفه دلش برای دیگران بتپد💗. با آن روحیه مردم دوستی که از #روحالله سراغ داشتم، رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود.
«دو سال پیش بود که با هم از خیابان انقلاب رد میشدیم. مردی کنار خودرویش🚗 ایستاده بود و از رهگذران کمک میخواست. بخشی از ماشینش آتش🔥 گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمیرفت. #روحالله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب💧 داشتیم. آبها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد رانندهاشک میریخت و از #روحالله تشکر میکرد. میگفت: جوان! خدا عاقبت به خیرت کند. همین دعاها #روحالله را عاقبت به خیر کرد.»❤️
.
یک هفته قبل از شهادتش به من زنگ زد📞؛ قرار بود برگردد اما گفت:
«اجازه بده بمونم؛ دلم برای بچههایی که اینجا به ناحق کشته میشوند میسوزد. تو هم دلت بسوزد بگذار بمونم اینجا به من احتیاج دارند گفتماشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.»♡
هیچ وقت از رفتن به سوریه منصرفش نکردم...
#ما_ملت_امام_حسینیم 🇮🇷
#شهید_روح_الله_قربانی♡🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات♡
#زندگینامه_شهدا
#فسمت_سوم
📝فرازی از #وصیتنامه_شهید:
.
"همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، دوستای خوبم! اگر شهید شدم، یک کلام وصیت اینکه حاجآقا مجتبی به نقل از حضرت علی"؏" میگفتند که منتهای رضای الهی تقواست. شهادت خوب است و تقوا بهتر. تقوا میخواهد، تقوایی که در قلب❤️ است و در رفتار بروز میکند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یکروزه هم دارد؛ ولی حاجی میگفت پی ساختمان، فندانسیون آن است.
چیزی که نمیدونید عمل نکنید، ادای کسی رو درنیارین، بدون عملِ درست وارد کاری نشوید مخصوصاً دین. اول واجبات بعداً مستحبات مؤکد، مثل کمک به پدر و مادر و مردم و دستگیری دوروبریها، نه حج و کربلا و ... صد بار ...🌱
#ما_ملت_امام_حسینیم 🇮🇷
#شهید_روح_الله_قربانی♡🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات♡
#زندگینامه_شهدا
#قسمت_چهارم♡
♦️همسر بزرگوار شهید:
"من با #روحالله بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم ..."🕊♡
.
#آقاروحالله هدیه امام رضا"؏"به من بود.❤️😍 همسری که امام هشتم به آدم هدیه میدهد و امام حسین"؏" او را میگیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم ...(:💍
.
♢من میدانستم روزی #آقاروحالله شهید میشود اما فکر نمیکردم اینقدر زود، ما حلقههای ازدواجمان💍 را نذر حرم امام حسین"؏" کرده بودیم، چون عقیده داشتیم هیچگاه از هم جدا نمیشویم.در حال حاضر خودم را خوشبختترین دختر دنیا میدانم."
#ما_ملت_امام_حسینیم 🇮🇷
#شهید_روح_الله_قربانی♡🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات♡
AUD-20201103-WA0002.mp3
7.58M
بهیاد #شهداےمدافعحرم
میاداونروزےشہیدراهشماباشم😍
همرهزهراشبجمعهکربلاباشم😭
ـــــــــــــــــــــــــ
اگہرخصتبدهسیدعلےغوغامیکنم❤️
جونموجوونیموتقدیمزهرامیکنم❤️
#آسیدرضانریمانے
ای عشق!❤️
🌻از این قفس رهاڪن ما را
بادست شهادتت سوا ڪن مارا🕊
ای مردِ مدافـعِ👨
حرم هاےدمشق!🌺
درسنگروسجاده دعاڪن مارا💫
#شهیدبابڪنورے🦋
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄