مردی کنارِ چاهِ خشکیده
درمانده از گمگشتگیهایش
بر سرنوشتِ مرگبارِ خویش میخندید
آن سوتر از خونخندههای مرد
در چادری پوسیده، یک زن دشنه بر میداشت
تا تکّههای پیکر خود را
بر سفرهی خونین کرکسها بیندازد
شاید دمی را چشم بردارند
از کودکِ رنجور و بیمارش...
در شهر، امّا مطربانی کر
با شعرهای شاعرانی کور
آواز باران و بهار و عشق میخواندند
تا غنچهی لبخندِ شاهنشاه
لطفی بفرماید
مستانه یک دم پرده بگشاید...
امّا کمی آن سوتر از دروازههای شهر
دور از نگاهِ پاسبانِ مست
شاهِ کویر آرام میآمد
با لشکری از تشنگی از مرگ
تا در میان شعلهی خشمش بسوزد گل
تا زیر پاهایش بمیرد برگ
۲۳ شهریورماه ۱۴۰۰
#علی_مؤیدی
#نیمایی
#شعر_اعتراض
@moayedialiqom
در شبِ مردن من
سگِ ولگرد به یک تکّهٔ نان دلخوش بود
باد همچون شبِ پیش
روی گندمزاری
با دلی صاف دوید
مرغکی از بغلِ لانه پرید
در پیِ روزیِ خویش
رفت تا آنسویِ دشت...
مزرعه، کلبه و باغ
پُر شد از پَرپر و آوازِ کلاغ
صبح با بانگِ خروس
خواب پروانهٔ زردی شد و از پیلهٔ هر چشم گریخت
مردمان در پیِ خرما و خدا
غافل از آنکه شبی
مردی از روی زمین رفته و در کولهٔ خویش
رنجِ ناگفته، هزاران بُردهست
غافل از آنکه در این گوشهٔ شهر
مردِ خاکستریِ ساکت و تنها مُردهست...
#علی_مؤیدی
#نیمایی
#شعر_مرگ
@moayedialiqom
توبهنامه:
هرچند کم است ارزشِ توبهٔ پیر
بر پای شکستهام ببخشا تقصیر
ای دوست، میان آن همه گوهرِ ناب
این چینیِ بندخورده را هم بپذیر
#رباعی
#توبه
#شعر_توبه
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
May 11
به بهانهٔ بهار:
آی، ای دانهی کوچک! پُری از هستی و عشق
در تو خورشید و هزار آینه پنهان شده است
میگذارم تنِ خاموش تو را در دل خاک
که بهار است و زمین مسجدِ باران شده است
دستِ من روی زمین است و نگاهم به خداست
تشنهای در برهوتم، پُرم از بیم و امید
پیرِ بی عائلهام، گریهکنان، در شبِ مرگ
کودکم، خندهکنان، در تب و تابِ شبِ عید
آی، ای دانه در آن خلوتِ تاریک و نمور
خواب خوش را بتکان از سر و بیدار بمان
یار خونینجگرت را مبر از خاطر خویش
خاک را چنگ بزن، تشنهی دیدار بمان
وای بر من! اگر آسوده در آن خلوتِ سرد
چشم افروخته را، یک سره، خاموش کنی
دانهی کوچک من؛ خواب تو در بسترِ خاک
همچو مرگ است مبادا که فراموش کنی
#علی_مؤیدی
#عید_نوروز
#بهار
#چهارپاره