eitaa logo
بی نام و نشان
114 دنبال‌کننده
80 عکس
6 ویدیو
1 فایل
در این دفتر عاریه‌ای، برخی اشعار تازه و کهنهٔ علی مؤیدی را خواهید خواند. درود بر آن رفیقِ گرمابه و گلستانم که این دفتر کاهی را سامان داد! نقد و نظر: @Ali_MoayedI
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی کنارِ چاهِ خشکیده درمانده از گمگشتگی‌هایش بر سرنوشتِ مرگبارِ خویش می‌خندید آن سوتر از خون‌خنده‌های مرد در چادری پوسیده، یک زن دشنه بر می‌داشت تا تکّه‌های پیکر خود را بر سفره‌ی خونین کرکس‌ها بیندازد شاید دمی را چشم بردارند از کودکِ رنجور و بیمارش... در شهر، امّا مطربانی کر با شعرهای شاعرانی کور آواز باران و بهار و عشق می‌خواندند تا غنچه‌ی لبخندِ شاهنشاه لطفی بفرماید مستانه یک دم پرده بگشاید... امّا کمی آن سوتر از دروازه‌های شهر دور از نگاهِ پاسبانِ مست شاهِ کویر آرام می‌آمد با لشکری از تشنگی از مرگ تا در میان شعله‌ی خشمش بسوزد گل تا زیر پاهایش بمیرد برگ ۲۳ شهریورماه ۱۴۰۰ @moayedialiqom
نمی‌دانم چرا این نیمایی را به اصطلاح دکلمه کردم! تقدیم به شما 👆👆👆
در شبِ مردن من سگِ ولگرد به یک تکّهٔ نان دلخوش بود باد همچون شبِ پیش روی گندمزاری با دلی صاف دوید مرغکی از بغلِ لانه پرید در پیِ روزیِ خویش رفت تا آن‌سویِ دشت... مزرعه، کلبه و باغ پُر شد از پَرپر و آوازِ کلاغ صبح با بانگِ خروس خواب پروانهٔ زردی شد و از پیلهٔ هر چشم گریخت مردمان در پیِ خرما و خدا غافل از آنکه شبی مردی از روی زمین رفته و در کولهٔ خویش رنجِ ناگفته، هزاران بُرده‌ست غافل از آنکه در این گوشهٔ شهر مردِ خاکستریِ ساکت و تنها مُرده‌ست... @moayedialiqom
توبه‌نامه: هرچند کم است ارزشِ توبهٔ پیر بر پای شکسته‌ام ببخشا تقصیر ای دوست، میان آن همه گوهرِ ناب این چینیِ بندخورده را هم بپذیر @moayedialiqom
به بهانهٔ بهار: آی، ای دانه‌ی کوچک! پُری از هستی و عشق در تو خورشید و هزار آینه پنهان شده است می‌گذارم تنِ خاموش تو را در دل خاک که بهار است و زمین مسجدِ باران شده است دستِ من روی زمین است و نگاهم به خداست تشنه‌ای در برهوتم، پُرم از بیم و امید پیرِ بی عائله‌ام، گریه‌کنان، در شبِ مرگ کودکم، خنده‌کنان، در تب و تابِ شبِ عید آی، ای دانه در آن خلوتِ تاریک و نمور خواب خوش را بتکان از سر و بیدار بمان یار خونین‌جگرت را مبر از خاطر خویش خاک را چنگ بزن، تشنه‌ی دیدار بمان وای بر من! اگر آسوده در آن خلوتِ سرد چشم افروخته را، یک سره، خاموش کنی دانه‌ی کوچک من؛ خواب تو در بسترِ خاک همچو مرگ است مبادا که فراموش کنی