eitaa logo
مبیّنات
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
240 ویدیو
0 فایل
هرگاه خسته شدی، بیا و کمی اینجا بنشین. به قدر یک استکان چای خستگی ات را در کن و راهی زندگی شو☕🌹...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: قسمت سیزدهم مادر وقتی نیست، ماشینش در اختیار من است. جلوی در دانشگاه منتظر زینبم. دانشگاه اصفهان باصفاست. پر از درخت های درهم تنیده و قدیمی که وقتی مادر در اینجا درس خوانده نهال بوده اند. و پر از زمین های چمن و باغ های مطالعه با صفا که در بهار م**س.ت تماشایشان می شدم. گاه ساعتها روی چمن های کنار مسجد دانشگاه درس میخواندم، در خیابان هایش که مانند یک دالان سبز با درختان احاطه شده بود قدم می زدم، و مهمان همیشگی کتابخانه مرکزی اش بودم. مخصوصا تابستان ها که از گرمای وحشتناک بیرون کتابخانه به کولرهای سالن مطالعه پناه می بردم. تا همین چندوقت پیش، من هم دانشجوی رشته مهندسی نرم افزار اینجا بودم. سال اول تمام نشده، به این نتیجه رسیدم آن چیزی که می خواهم را میان انبوه صفر و یک نمی توان پیدا کرد. زودتر از همسن و سال هایم مدرکم را گرفتم که معطل نشوم و برای فوق لیسانس، مطالعات زنان خواندم. الان هم از طرف چندتا از دانشگاه های آلمان و کشورهای دیگر دعوتنامه دارم برای ادامه تحصیل و فرصت مطالعاتی. بین مطالعات زنان و چند رشته دیگر مردد بودم که مادر پیشنهاد داد این رشته را انتخاب کنم. گفت می توانم در موسسه خودش دست به کار شوم و کمکش کنم. مادر یک موسسه خیریه دارد برای زنان آسیب دیده اجتماعی. کلاس های انگیزشی، ایجاد شغل و توانمند سازی اجتماعی و شغلی و حرف های قشنگ دیگر... حرف هایی که از یادآوری شان پوزخند تلخی گوشه لبم می نشیند. حالا که چشمانم باز شده، فهمیده ام شاید آن زن ها در دام افتاده اند و خودشان نمی دانند. شاید دلیل پیشنهاد مادر برای همکاری،روابط عمومی خوب و قدرت جذب بالایم باشد؛ یکی از معدود چیزهایی که از مادر به ارث برده ام. من همیشه کار فرهنگی را دوست داشته ام و نسبت به جامعه احساس مسئولیت دارم و مادر این را خوب می داند. برای همین همیشه تلاش کرده من را در اداره موسسه با خودش همراه کند. من هربار که مادر نبود به موسسه اش سر می زدم، در بعضی جلسات هیئت مدیره یا گعده های دخترانه شان حضور داشتم و حتی گاهی به عنوان مشاور، امین بعضی از دخترها و زن ها بودم. چیزی که فکر میکردم اگر لیلا(اسم فرضی دوست خانم حسینی!!) بفهمد، ناراحت شود اما خوشحال شد. در این فکرهایم که زینب می رسد و سوار می شود. می گویم: -چقدر دیر کردی! گردنش را برایم کج می کند: -ببخشید آبجی بزرگه! می خندم و راه می افتیم. می گوید: -جا نداشتنا. به زور جات دادم. -خدا خیرت بده. -میگم اریحا... تو واقعا میتونی بری یه کشور دیگه درس بخونی؟ ینی سختت نیست؟ دور از مامان و بابات؟ تلخندی کنار لبم می نشیند: -اصلا من همینطوریشم مامان و بابامو نمی بینم. راستش دلم برای عزیز و آقاجون تنگ میشه ولی خب فقط شش ماهه. تازه برای من که کشورش غریبه نیست. ناسلامتی یه ژن آلمانی ام دارم! -باشه بابا کشتیمون. آخه تو کجات به آلمانیا رفته؟ نه چشمت آبیه، نه موهات طلاییه... شانه بالا می اندازم: خب ژن غالبم ایرانیه. بعدم مگه بده؟ قیافه به این خوشگلی... شرقی و آسیایی! زینب شانه بالا می اندازد و می گوید: -توی ژنم شانس نیاوردی! بی توجه به حرفش می گویم: -من یه سر باید برم موسسه مامانم. اجازه می فرمایین؟ -باشه بریم. ولی زود که من دارم از گشنگی می میرم! ⚠️ ... 🖊 🦋🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912 🍃🦋🌼
Hamed Zamani - Eshghe Paak(128).mp3
2.93M
🌸عشق پاک 🌸 اول ذی الحجه سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک باد.❤️
⚘﷽⚘ پیوند دو نور آسمانی😍 ═══🌸🌿🌿🌸═══ @koocheyEhsas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: قسمت چهاردهم موسسه درخت زندگی، موسسه ای ست که چندسالی ست به انبوه مشغله های مادر اضافه شده است. مادر روابط عمومی بالایی دارد و همین اخلاق جذاب، در مددکاری به کارش می آید. در این موسسه هم اصل کارش کمک به زن ها و دختران آسیب دیده اجتماعی ست و اشتغال زایی برای آنها. وارد موسسه می شوم و زینب در ماشین می ماند. این ساعت، وقت کلاس کارآفرینی و یکی از دورهمی هایشان است. صدای خنده و گفت و گو از یکی از اتاق ها به گوش می رسد و از اتاق دیگر، صدای بلند خانم نمازی که درباره اهمیت بازاریابی اینترنتی می گوید. منشی موسسه جلویم بلند می شود: -سلام خانم منتظری! امری داشتین؟ -سلام. نه فعلا کار خاصی نداشتم. فقط مامان گفته بودن بیام یه سری بزنم. -به سلامتی کی برمیگردن از مسافرت؟ -فکر می کنم دو سه روز دیگه بیان. -به سلامتی... ماشین را جلوی در خانه شان پارک می کنم. زنگ می زنم و دو دل می شوم که چمدان را از صندوق عقب بردارم یا نه؟ و آخر هم از ترس دزدی که ممکن است به طور اتفاقی ماشین من را انتخاب کند، چمدان را برمیدارم. در را باز می کند و در حیاط به استقبالم می آید. خانه شان قدیمی ست، مثل خانه عزیز. چمدان را در همان حیاط می گذارم. مادرش از پنجره گردن می کشد و سلام می کند. زینب هم مثل من یک عزیز دارد که جانش به جان زینب وابسته است. همیشه دلم میخواست عزیز من هم مثل مادربزرگ زینب، با ما زندگی می کرد. دوستی خانواده های ما قدیمی ست. پدر زینب، برادرخانم عمویوسف بوده و رفیق صمیمی اش. مادربزرگ زینب مثل همیشه مرا می بوسد و دست بر سرم می کشد. زینب می گوید: -بابا و داداشم خونه نیستن، راحت باش. مریم خانم، مادربزرگ زینب مرا می نشاند کنار خودش و حال عزیز را می پرسد. -الحمدلله، مشهد دعاگوتون هستن. -زیارتشون قبول باشه. راستی تصمیم گرفتی دخترم بالاخره؟ مادر زینب چایی می آورد. شانه بالا می اندازم: -تقریبا. اگه کارام درست بشه میرم ان شالله. چهره اش کمی نگران می شود. می پرسد: -اونجا تنهایی سختت نیست؟ -نه تنها نیستم. خانواده داییم هستن. قرار شده یه مدت برم پیششون تا برام یه آپارتمان بگیرن. مادر زینب که الان نشسته کنارم می گوید: -زبانشون رو بلدی دیگه؟ می خندم: -آره... البته نه مثل مامانم. ولی درحدی که گلیمم رو از آب بیرون بکشم بلدم. مریم خانم شانه بالا می اندازد و دست بر سرم می کشد: -ان شالله خیر توش باشه. نگاهش مهربان است و با وجود لبخند، غم دارد. غمی که با کمی دقت می شود فهمید از داغ دو فرزند جوانش است؛ پسر شهیدش و دخترش که همراه عمو یوسف من در آن تصادف جان داد. عزیز هم لبخندهایش پر است از غصه فراق یوسفش. دلم از گرسنگی ضعف می رود. ناهار فقط سیب زمینی خوردم. مادر که نبود، پدر هم ناهارش را در محل کارش می خورد، و لازم نبود برای یک نفر – که خودم باشم – غذا درست کنم. غذا هم از قبل نداشتیم. فکر کنم مادر زینب از چشم هایم می خواند که گرسنه ام. می پرسد: -ناهار نخوردی عزیزم؟ رودربایستی را کنار می گذارم و می گویم: -نه! زینب که لباسش را عوض کرده می گوید: -مامان منم دارم می میرم از گشنگی! مادرش جواب میدهد: -غذا هنوز گرمه. برای خودت و اریحا بیار. تا شب که زینب وسایلش را جمع کند، با مادربزرگش درباره آلمان حرف میزنیم و درباره عمو یوسف من و شباهتم به او. مریم خانم می گوید دیشب خواب دخترش را دیده. پیداست حسابی دلش لک زده برای در آغوش گرفتن و بوییدن دخترش. ⚠️ ... 🖊
💛🌈 [وقتی عاشق خــدا بشـــے🌱 دیگہ هیـــچ گنـاهے🔥بهتـ حـال نمےده😌🤚🏻♡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دلم هوای تو کرده... بگو چه چاره کنم؟!! 🦋
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت خطبه ی عقد یک زوج جوان توسط رهبر معظم انقلاب انتشار به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها 🎈🍃🎉🎈🎉🍃🎈🍃🎉🎈🍃🎉 •┈┈••✾•🌺•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• درباره_ازدواج شما نگاه کنید به دختر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، بهترین دخترهای عالم، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود. بهترین زنهای اولین و آخرین، فاطمه زهرا(سلام الله علیها)بود. هرگز دختری و زنی به آن خوبی، به آن شرافت و به آن عظمت نیامده است. همه زنهای عالم از اوّل تا آخر در مقابل او مثل خدمت کارهایی هستند. مثل ذرّاتی هستند در مقابل خورشید جهان افروز. شوهرش هم امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بهترین مردان عالم. اگر چنانچه همه‌ی فضائل و مکارمشان را جمع کنیم. همه‌ی مردان عالم به یک ناخن او هم نمی‌رسند؛ این دو مظهر عظمت، مظهر زیبایی و فضیلت، با همدیگر ازدواج کردند. جهیزیّه‌شان همان چند قلم ارزان قیمتی بود که در کتابها نوشته‌اند و ضبط کرده‌اند: یک تکّه حصیر،‌یک تکّه لیف خرما،‌یک دست رختخواب و یک دستاس، یک کوزه، یک کاسه همه‌اش را اگر چنانچه به پول امروزی روی همدیگر بگذارند، معلوم نیست که چند هزار تومان مختصری بیشتر بشود. جهیزیّه را مختصر بگیرید. به این و آن نگاه نکنید. همان مهریّه را از امیرالمؤمنین(علیه السلام)گرفتند و پولش را دادند جهیزیّه‌ی مختصری را فراهم کردند و بردند خانه‌ی شوهر. حالا ما نمی‌گوییم دخترهای ما مثل فاطمه زهرا(سلام الله علیها) جهیزیّه بگیرند. نه دخترهای ما مثل فاطمه زهرا هستند و نه خود ماها مثل پدر ایشان هستیم و نه پسرهای ما مثل امیرمؤمنان(علیه السلام)، شوهر فاطمه زهرایند. ما کجا و آنها کجا؟ زمین تا آسمان با هم فرق داریم. اما معلوم می‌شود راه، آن راه است. جهت، آن جهت است. جهیزیّه را مختصر بگیرید. به این و آن نگاه نکنید، خرج زیادی نکنید. کار را برای کسانی که ندارند مشکل نکنید. حضرت آیت الله خامنه ای/ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۵/فروردین/۱۳۷۲ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
مبیّنات
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• درباره_ازدواج شما نگاه کنید به دختر پیغمبر اکرم(صلی الله عل
اگر توجه کنید اصولا جهیزیه در اسلام به این معنا نبوده که چیزی در ذمه ی زن باشد. بلکه این طور بوده که مرد مهریه را به زن بدهد و زن آن را به جهیزیه برای زندگیش تبدیل کند. اینطوری چیزی زاید بر زندگی نیست. و فشاری به طرفین وارد نمی شود. این برخلاف رسم غلط شیربها و ... است. اگرچه امروز در عرف خانواده ها این مسائل آن قدر پر رنگ شده که اگر دختر بیچاره یک قلم جنس را نداشته باشد، خانه را روی سرش ویران میکنند. و یا مهریه را آن قدر زیاد میزنند که پسر از زیر آن شانه خالی میکند و توانایی پرداختش را ندارد. بماند از جهیزیه های پر از تجمل و چشم هم چشمی. بگردید ببینید اختلاف زن و شوهرها اصولا از کی شروع شد؟ از شب ازدواج، از مهریه و جهیزیه و شیربها وکنایه ی مادرت و خواهرت و ... ان شاء الله روزی برسد همه ی ما بتوانیم از این رسوم خرافی فاصله بگیریم. و همانند الگوی اسلام زندگی را بسازیم. •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•