9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت خطبه ی عقد یک زوج جوان توسط رهبر معظم انقلاب
انتشار به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها
🎈🍃🎉🎈🎉🍃🎈🍃🎉🎈🍃🎉
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
@koocheye_khaterat
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
درباره_ازدواج
شما نگاه کنید به دختر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، بهترین دخترهای عالم، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود. بهترین زنهای اولین و آخرین، فاطمه زهرا(سلام الله علیها)بود. هرگز دختری و زنی به آن خوبی، به آن شرافت و به آن عظمت نیامده است. همه زنهای عالم از اوّل تا آخر در مقابل او مثل خدمت کارهایی هستند. مثل ذرّاتی هستند در مقابل خورشید جهان افروز. شوهرش هم امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بهترین مردان عالم. اگر چنانچه همهی فضائل و مکارمشان را جمع کنیم. همهی مردان عالم به یک ناخن او هم نمیرسند؛ این دو مظهر عظمت، مظهر زیبایی و فضیلت، با همدیگر ازدواج کردند. جهیزیّهشان همان چند قلم ارزان قیمتی بود که در کتابها نوشتهاند و ضبط کردهاند: یک تکّه حصیر،یک تکّه لیف خرما،یک دست رختخواب و یک دستاس، یک کوزه، یک کاسه همهاش را اگر چنانچه به پول امروزی روی همدیگر بگذارند، معلوم نیست که چند هزار تومان مختصری بیشتر بشود.
جهیزیّه را مختصر بگیرید. به این و آن نگاه نکنید.
همان مهریّه را از امیرالمؤمنین(علیه السلام)گرفتند و پولش را دادند جهیزیّهی مختصری را فراهم کردند و بردند خانهی شوهر. حالا ما نمیگوییم دخترهای ما مثل فاطمه زهرا(سلام الله علیها) جهیزیّه بگیرند. نه دخترهای ما مثل فاطمه زهرا هستند و نه خود ماها مثل پدر ایشان هستیم و نه پسرهای ما مثل امیرمؤمنان(علیه السلام)، شوهر فاطمه زهرایند. ما کجا و آنها کجا؟ زمین تا آسمان با هم فرق داریم. اما معلوم میشود راه، آن راه است. جهت، آن جهت است. جهیزیّه را مختصر بگیرید. به این و آن نگاه نکنید، خرج زیادی نکنید. کار را برای کسانی که ندارند مشکل نکنید.
حضرت آیت الله خامنه ای/ خطبهی عقد مورخهی ۵/فروردین/۱۳۷۲
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheye_khaterat
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
مبیّنات
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• درباره_ازدواج شما نگاه کنید به دختر پیغمبر اکرم(صلی الله عل
اگر توجه کنید اصولا جهیزیه در اسلام به این معنا نبوده که چیزی در ذمه ی زن باشد.
بلکه این طور بوده که مرد مهریه را به زن بدهد و زن آن را به جهیزیه برای زندگیش تبدیل کند. اینطوری چیزی زاید بر زندگی نیست. و فشاری به طرفین وارد نمی شود.
این برخلاف رسم غلط شیربها و ... است.
اگرچه امروز در عرف خانواده ها این مسائل آن قدر پر رنگ شده که اگر دختر بیچاره یک قلم جنس را نداشته باشد، خانه را روی سرش ویران میکنند. و یا مهریه را آن قدر زیاد میزنند که پسر از زیر آن شانه خالی میکند و توانایی پرداختش را ندارد.
بماند از جهیزیه های پر از تجمل و چشم هم چشمی.
بگردید ببینید اختلاف زن و شوهرها اصولا از کی شروع شد؟
از شب ازدواج، از مهریه و جهیزیه و شیربها وکنایه ی مادرت و خواهرت و ...
ان شاء الله روزی برسد همه ی ما بتوانیم از این رسوم خرافی فاصله بگیریم. و همانند الگوی اسلام زندگی را بسازیم.
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@koocheye_khaterat
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت پانزدهم
شاید بخاطر خواب دیشبش هوایی شده که از طیبه اش می گوید. طیبه ای که من هیچ وقت ندیدمش اما دوست داشتنی بوده برای همه. می گویند وقتی من به دنیا آمده بودم هم خیلی ذوق داشته و برایم لباس و عروسک می خریده.
-هروقت از یه چیزی ناراحت بودم، به طیبه می گفتم. انگار اون مادر من بود. می نشست گوش میداد، انقدر که حرفام تموم شه و تخلیه بشم. بعدش شروع می کرد نصیحت کردن. وقتی از کنارش بلند می شدم، حس میکردم هیچ غم و غصه ای ندارم.
ناگاه بلند می شود و به زینب می گوید:
-مادر اون دفترها رو کجا گذاشتی؟
-رو طاقچه اتاقمه عزیز. چطور؟
-میخوام به اریحا نشونش بدم.
زینب قبل از اینکه مادربزرگش قدمی به سمت پله ها بردارد از جا می پرد:
-شما بلند نشین. خودم میرم میارمش.
-خدا خیرت بده.
و رو به من می کند:
-طیبه عادت داشت روزانه یا هر چندروز یه بار بنویسه. بیشتر وقتا سرش توی کتاب و دفتر خم بود. یا می خوند، یا می نوشت. چندتا سررسید و دفتریادداشت پر کرده... وقتی انقلاب شد، من سواد نداشتم. یه مدت بعد که نهضت راه افتاد هم بدم نمی اومد برم یاد بگیرم اما همت نمی کردم. تا اینکه محمدحسین و طیبه انقدر اصرار کردن که رفتم. طیبه اون موقع خودش کلاس اول بود. می گفت مامان بیا باهم سواد یاد بگیریم. محمدحسینم می گفت مامان به دردتون میخوره یه روز... ببینین کی گفتم. وقتی اولین بار چشمم به وصیتنامه محمدحسین خورد فهمیدم منظورش چی بوده... بچه هام میخواستن من بتونم وصیتنامه و یادداشت هاشونو بخونم و آروم بشم. وقتی یادداشتای طیبه رو میخونم حس میکنم جلوم نشسته و نصیحتم می کنه.
به طرز عجیبی دوست دارم بازهم درباره زن عمو طیبه بدانم. عکسش روی طاقچه است. روی چمن ها نشسته، سرش پایین است و می خندد. عمو یوسف هم کنارش نشسته و دستش را دور شانه های طیبه گذاشته.
زینب با چند دفترچه و سررسید می رسد. یاد سررسیدهای خودم می افتم که یکی یکی پر می شوند. من هم زیاد می نویسم... انقدر که یکی از معضلات همیشگی ام، جور کردن دفتر و سررسید جدید و خرید خودکار جدید است!
مریم خانم دفترها را از زینب می گیرد و تاریخ هایشان را نگاه می کند؛ بعد یکی را انتخاب میکند و به من می دهد:
-بیا مادر. یکی ش پیشت باشه. هروقت دوست داشتی بخونش. اگه خواستی، میتونی با خودت ببریش خارج. فقط خیلی مواظبش باش، باشه؟
طول و عرض دفتر خیلی بزرگ نیست؛ فکر کنم مریم خانم حساب کرده اگر یکی از سررسیدهای جلد چرمی را بدهد بارم سنگین می شود. راستش من هم خوشحالم که بزرگ ها را نداد. چون دوست دارم طوری باشد که بتوانم همه جا همراهم ببرمش. فکر کنم جلدش مقوایی ست اما زن عمو آن را با روزنامه و نوارچسب پهن جلد کرده.
زینب می گوید:
-خیلی برای عزیز عزیزی که دارن اینو میدن بهت ببری بلاد کفر!
مریم خانم چشم غره می رود به زینب. زینب ادامه می دهد:
-ولی خداییش عمه خیلی قلمش خوب بوده ها... من خیلی نوشته هاشو دوست دارم.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
چون پروانه
به دنبال تو
می آیم
گفتی تا کجا؟
می گویم تا آخر دنیا ...
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheye_khaterat
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت شانزدهم
با چادر نشسته ام روی پله های حیاطشان و درحالی که دفترچه طیبه را ورق می زنم منتظرم با سلام و صلوات زینب را راهی کنند. رهایش نمی کنند، مادرش از یک سو و مریم خانم از سوی دیگر خوراکی و تجهیزات استراتژیک در چمدانش جا می دهند و مریم خانم سفارش می کند که این ها نصفش برای اریحاست و زینب نباید تنها بخورد. بالاخره مریم خانم برای جا دادن یک بسته آجیل و بیسکوییت در چمدان زینب به بن بست می خورد و می آید به حیاط:
-چمدونتو باز کن مادر.
خنده ام می گیرد:
-دستتون درد نکنه. آخه ما که نمی تونیم این همه رو بخوریم. روزه ایم!
-اینا برای بعد افطارتونه. باید بخورین که جون داشته باشین روزه بگیرین.
تسلیم می شوم و چمدان را باز می کنم. می پرسد: سحری چی بردی؟
من و من کنان و زیرچشمی به ظرف غذای زینب که در گوشه چمدانش جا خوش کرده نگاه می کنم. چیزی نبود که ببرم. می گویم:
-تو راه ساندویچ می خرم.
مریم خانم لبش را می گزد:
-نمیشه که. ساندویچ که نشد غذا. بذار الان برات غذا میذارم.
شرمنده می گویم:
-آخه زشته اینجوری! دستتون درد نکنه، نمیخواد!
از خدایم است غذای خانگی بخورم بجای ساندویچ. اما تعارف است دیگر! مریم خانم بی توجه به تعارف های رگباری من، می رود برایم غذا بکشد.
ل**ب هایم را روی هم فشار میدهم. خیلی زشت شد...
پدر زینب می رسد خانه و به احترامش بلند می شوم. من را که می بیند، لبخند مهربان و پدرانه ای بر چهره اش می نشیند و به گرمی سلام می کند. حال پدر را می پرسد و آقاجون را. اهالی این خانه دقیقا برعکس خانه خودمان بودند. کاش پدر من هم مثل پدر زینب وقتی از سرکار می رسید پیشانی ام را می بوسید. رابطه پدر و دختری ربطی به سن ندارد. بزرگ شده ام، اما هنوز دخترش هستم. به محبتش نیاز دارم. گاه حتی دلم می خواهد مثل زینب بیماری قلبی داشتم، شاید به این بهانه پدر مثل پدر زینب داروهایم را پیگیری می کرد. من بی نهایت به پشتیبانی پدرانه اش نیازمندم...
چشم از اتاقشان می گیرم و روی پله ها می نشینم. اشک هایی که از چشمم بیرون دویده را پاک می کنم که کسی نبیندشان.
بالاخره رضایت می دهند زینب بیرون بیاید. پدرش جلوتر می آید و از من می پرسد:
-چجوری میخواین برین دخترم؟
می گویم: ماشین دارم. با ماشین میریم.
-خوب نیست دوتا دختر تنهایی شب برین. بذار من می رسونمتون. ماشینت رو هم میذارم تو حیاط.
لبم را می گزم. کاش نمی آمدم، فقط دارند شرمنده ام می کنند با محبتشان. می گویم:
-آخه جاتون تنگ میشه!
می خندد:
-نه بابا چرا تنگ بشه؟ حیاط بزرگه دیگه.
با اکراه می پذیرم. راستی پدر نگران نشده که من این وقت شب کجا رفته ام؟ یادش هست قرار است بروم اعتکاف؟
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
عهد میبندم دیگه اشکاتو درنیارم......😔
#استوری ...
♡♡♡♡♡♡♡♡
صدایت میکنم آقا...
همین جایم... خودم...تنها...
از این پایین به آن بالا...
صدایم می رسد آقا؟؟
نگاهم در زمین گیر است...
خودم هم خوب میدانم...
بســـــــی دیر است...
بســــــی دیر است برای پر زدن اما
امیدم را نگیر آقا...
از این سقف گناهانم دعا بالا نمی آید...
دعا آنجا نمی آید...
دعایم را ببر بالا...
شفاعت کن مرا آقـــــــــــا...
شما را میدهم سوگند...
به حق مادرت زهرا...
نگاهت را نگیر آقا........
❣#اللهمعجللولیکالفرج❣
•﷽•
برای رفع مشکلات مادی به محضر
امام جواد(ع) متوسل شوید. روزی
یک سوره یاسین قرائت کرده و بـه
محضر امام جواد(ع) هدیـه کنیـد!
#آیت_الله_کشمیری(ره)