eitaa logo
مبیّنات
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
240 ویدیو
0 فایل
هرگاه خسته شدی، بیا و کمی اینجا بنشین. به قدر یک استکان چای خستگی ات را در کن و راهی زندگی شو☕🌹...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا میدونی که با تو دلخوشم ...😢 •┈┈••✾•❤️•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبرے جگرم آب شد و از تو نیامد خبرے عاشقانی ڪہ مدام از فرجٺ میگفتند عڪسشان قاب شد و از تو نیامد خبرے 😭 🌷 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
مبیّنات
🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌 🌻بِسمِـ رَبِّـ العُشاقـ🌻 {چشمـ هایشـ شروعِ یکـ واقعه بود... #پارت_ششم ‏انسان هرقدر
🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌 🌻بِسمِـ رَبـِّ العُشاقـ🌻 {چشمـ هایشـ شروعِ یکـ واقعه بود... معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود و در میان دل اقامت دارد شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید و چگونه آغاز می شود اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد همیشه موهبتی خاص می بخشد و شما متوجه می شوید که دوستی ارزشمندترین نعمت خداوند است! بهاره! دوستش داشتم...چون لحظه لحظه تلاشش برای بودن کنار خودم رو می دیدم وقتی که بقیه میجنگیدن برای دور کردن ما! لذت می بردم از این اهمیت دادن! خیلی علاقه ای به بودن تو اکیپ رو نداشتم،تنها دلیل حضورم خواست بهاره بود... اوایل دلایل و بهونه مختلفی برای این دوستی میگفت! مثلا میگفت باهات دوست شدم چون شبیه فلانی که دوستش دارم نه برای خودت! با اینکه اون لحظه دلم میخواست خفه اش کنم ولی درعین حال برام مهم نبود....همین که میخواست کنارم باشه برام کافی بود... و البته واقعا این شباهت عجیب وجود داشت و داره!! تقریبا همه هم به این شباهت اعتراف کرده بودن! منم هم خوشم میومد هم بهم برمیخورد! خوب بود چون بهاره کنارم بود ولی اینکه به خاطر شباهت با منه اذیت میشدم و ترس ازدست دادن هرلحظه با من بود... این رفاقت دائم با تنش همراه بود... نه از طرف من و بهاره...دوستای بهاره به بودن من راضی نبودن...مخصوصا الهام الهام بهاره رو برای خودش میخواست و با اخلاق های عجیبی که داشت بهاره رو از خودش دور میکرد ولی همیشه من مقصر بودم...من نفر سوم یه رابطه بودم! من رو عامل دوری خودش از بهاره میدونست! فکر میکرد اگه من نباشم بهاره هر جوری شده باهاش می مونه... هیچ وقت نخواست قبول کنه بهاره تنوع طلبه و نمیتونه دائم با یه نفر باشه و دورش همیشه شلوغه... برای همین همیشه من طبقه بالا پشت پنجره راهرو می ایستادم و به حیاط زل میزدم و بهاره هم با اکیپ میرفت توی حیاط این تنهایی من خیلی طولانی نشد...با بچه هایی که تو کلاس نزدیک هم بودیم دوست شدم...نه صمیمی ولی خب دیگه تنها نبودم توی خونه هم اوضاع دائم عوض میشد یا اروم و دوستانه یا دعوا...دعوا هم که فقط دوتا عامل داشت: من و مامانم... درک نشدن و تنهایی و عصبی شدنم و جنگیدن دل و عقلم دست به دست هم دادن و یه کلاف سردرگم و جرقه آماده برای آتیش سوزی... یه مدت گذشت... دعواها و تنشِ دنیای رفاقت و رقابت دخترا کم شده بود و من و بهاره بیشتراز قبل باهم وقت می‌گذروندیم... یه روز که باهم بویم، بهاره شروع کرد به حرف زدن: _زهرا میخوام یه چیزی بهت بگم _بگو! |به قلم: ز_الف| 💌🔗💌 مورد رضایت نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه می کشد. تو از کدام راه میرسی؟ خیال دیدنت چه دلپذیر بود. جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی و ... دیر شد ... همین!‌.. 🌱هوشنگ‌ابتهاج🌱 @khoodneviss
توبه کـــردم که قلم دست نگیرم اما هاتفی ‌گفت که این بیت شنیدن دارد و خدا خواست که ‌یعقوب نبیند یک عمر شهــــر بی یار مگــــر ارزش دیدن دارد! 🍃 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا... گذرے کن که زغم راهگذر نیست مرا...🍃🍃🍃 بنظرم وقتش بود حاج حسام الدین سفره ے دلشو باز کنه...خب توکل کرده اما باید قبلش یه حرکتے از خودش نشون بده... برعکس برادرش ظاهر براش اهمیت نداره، تقواو زیبایے درون هیوا هستش که اونو در برابر چشماے حسام زیبا جلوه میده... اینجا حتے خودش از گفتن حرفش خجالت میکشه و حیا داره... دست رفتگر رو هم طورے میخواد بگیره که به غرورش بر نخوره، بدون ریا وتکبر... چه زیباست دستانے که عهد بسته اندبامهربانے و سخاوت... [وخذ بقلبے الےمراشدے] ودلم را به نقطه اے که خیرم درآن است متوجه ساز🍃🌼 نهج البلاغه ماشاء الله خوشم میاد جزء به جزء داستان رو میخونید و تحلیل میکنید.احسنت👏 به امید این که بقیه هم راه بیفتن.❤️🌹
سر مشق های آب بابا یادمان رفت رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت گل کردن لبخند های همکلاســـــی دریک نگاه ساده حتی یادمان رفت ترس ازمعلم حل تمرین پای تخته آن رنگهای بی کلک را یادمان رفت 🍃 •┈┈••✾•🌺•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
‌•💔🌿• 🎗 گره ڪورظـهورتو منم که میدانم هر جمــعه برای گناهانم خوݩ گریہ میکنے اما باز هــم گناه‌میکنم ! گرہ ڪورظـهورتو منم کہ میدانم نگاھم میکنی اما در مقابل نگاه مھربانت گناه میکنم و دلت را میشکنم ....! گره ڪور ظـهور تو منم کہ میدانم چقدرغریبی ... اما من حتی اراده ترڪ یک گناه‌را برای‌کم شدن غیبتت ندارم ....💔 ایـن جـمـعـه هـم گـذشـت و نـیامـدی...🤍 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
🦋🌞🌺 زندگی در جریان است، چه بخواهیم چه نخواهیم اتفاقات خوب و بد وجود دارند و این ما هستیم که باید پرانرژی روزهای خوب و بد را بگذرانیم. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
مبیّنات
🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌 🌻بِسمِـ رَبـِّ العُشاقـ🌻 {چشمـ هایشـ شروعِ یکـ واقعه بود... #پارت_هفتم معجزه ای
🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌🔗💌 🌻بِسمِـ ربِـ العُشاقـ🌻 {چشمـ هایشـ شروعِ یکـ واقعه بود... من عـــــاشقی را از خـــــدا یاد گرفتم همان لحظه که گفت صدبار اگر توبه شکستی بازآ   _بگو! _راستش رو بخوای من برای شباهت چهره ت باهات رفیق نشدم...از همون دفعه اول که اومدی تو کلاس دیدمت و حضورت رو حس کردم حرفش رو قطع کردم: ولی تو که گفتی سه شنبه وسط کلاس خانوم جلالی منو دیدی!!گفتی اصلا من یه بارم متوجه من نشدی!! گفتی برای خودم نبود که... حرفم رو قطع کرد: _دروغ گفتم! همش برام عجیب بود چرا میری پشت اون پنجره و ساکتی! راستش از همون اول دنبال بهونه بودم که تو رو بکشونم سمت خودم که سه شنبه وقتی دقت کردم دیدم این شباهت میتونه دلیل محکمی باشه! _اون لحظه که گفتی فکر نکن به خاطر خودت باهات دوست شدم دلم میخواست خفه ات کنم _آره یکم تند رفتم چون نمیخواستم بهونه دست اونا بدم تا اوضاع بدتر بشه! تو دلم غوغا بود! رفیقی که اینهمه برام مهم بود بالاخره اعتراف کرده بود و غرور تیکه شده منو وصله پینه زد! برام مهم نبود کی بدخواه شده، مهم نبود بقیه چی میخوان...همین که بهاره حرف دلش رو زده بود برام یه دنیا ارزش داشت... از اون موقع وقتی مطمعن شد به بودنم، هربار به یه بهونه ای منو میکشوند تو حیاط و باهام حرف میزد... یه بار بهم گفت بیا من فرمول روبیک رو بلد نیستم منم رفتم تو حیاط تا خواستم شروع کنم روبیک از دستم گرفت و گفت: بده بلدم خودم _وا! پس براچی منو کشوندی تو حیاط! _میخوام باهم باشیم، نمیخوام جلو چشم اونا باشه یه بار به بهونه درس پرسیدن و درس خوندن ، چندبارم می رفتیم تو دکه مدرسه که به قول خودش جلو چشم نباشیم و مزاحم نشن!! از اینهمه توجه به وجد می اومدم... ناگفته نمونه که کم حرف نمی شنیدم، تیکه و طعنه و نگاه که میخواست حرص بده ولی خیالم از بابت بهاره راحت بود و مهم نبود چی میشه... بعداز یه مدت دوباره بهم ریختم...ذهنم درگیر شد... درگیر زندگی...انگاری آروم و قرار ازم گرفته شده بود...حالم پریشون بود...منتظر یه تلنگر بودم که به خودم بیام! "گاهی وقتا یه چیزی رو میدونی ولی دلت میخواد یه نفر بهت یادآوری کنه!" ظهر یه روز جمعه میون حرف زدن با بهاره بحث رسید به دغدغه ذهنی من... بهش گفت: حالم خوب نیست...بهم ریخته ام...انگار بریدم... بهم گفت یه چیزی میگم قول بده عمل کنی...همین الان برو دو رکعت نماز بخون و قرآن رو باز کن و بخون...قطعا حالت عوض میشه دو رکعت نماز با توجه حالمُ زیر و رو کرد...حس شرمندگی عذابم میداد...اشک راهش از از پرده خونه چشمم پیدا کرد و گونه هام خیس شد... قرآن رو باز کردم؛ سوره مریم... قفل شدم رو آیه ها، همونجا که خدا بهم گفت: تنهات نمیزارم..."خدا مهربان ترین مهربانان است".... آروم شدم...دلم قرار گرفت... ترس ها و نگرانی هام رو سپردم دست خدا و با قطره قطره اشکم از خدا خواستم ببخشه این بنده سروپا تقصیر رو... یارب ار نگذرے از جرم و خطایم چه کنم؟ ندهے گر به در خویش پناهم چه کنم؟ گر برانے و نخوانے و کنی نومیدم به که روی آرم و حاجت ز که خواهم چه کنم؟  اگر آنهایے که به من پشت کرده‌اند مےدانستند که من چه اندازه انتظار ديدن آنها را مےکِشم و چه مقدار "مشتاق توبه و بازگشت" آنها هستم؛ هر آينه از شدت شور و شوق نسبت به من جان مےدادند و تمام بند بند اعضايشان به خاطر "عشق به من" از هم جدا مےشد.* |به قلم: ز_الف| 💌🔗💌 مورد رضایت نیست! 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 *حدیث قدسی
زمین گرتاج سر دارد تو هستی یابن الحسن ...❤️ •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•