نظر برو بچه های گروه نقد و نظر #خوشهیماه❤️
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@koocheyEhsas
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
❤ ۹۹/۹/۹ بهانه ای باشد برای توسل به دامان امام نهم، حضرت جواد الائمه علیه السلام، برای فرج مولای عزیزمان؛
سهم هر عاشق، ۹ بار ذکر شریف «یا جواد» به نیت تعجیل فرج.
#نشر_دهیم
#امام_جواد_علیه_السلام
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@koocheyEhsas
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
مبیّنات
♡﷽♡ #جدالشاهزادهوشبگرد💜 ✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام #قسمت25🍃 _کیمیا اگر بدترین آدم هم باشی همین قد
♡﷽♡
#جدالشاهزادهوشبگرد💜
✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام
#قسمت26🍃
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
_ببین کیمیا من الان هرچی به تو بگم این ارتباط سم هست ممکنه جلو من قبول کنی بگی باشه، اما بعد تو خلوت خودت نمی تونی استقامت کنی.
باید اراده داشته باشی. مثل ترک اعتیاد
درد داره و دردشو باید تحمل کنی.
اول این که برای مدتی باید تب لت و سیم کارتت رو کنار بذاری.
گارد گرفت که "نمی تونم کانال دارم توش مطلب میذاریم با دوستام"
باید چه میگفتم؟ "ببین! سرنوشت و اعتقادات و حال روحیت مهم تر از کانال و این جور چیزها هست. گفتم درد داره. ممکنه خیلی چیزها رو از دست بدی. تازه این خوبه شاید نیاز باشه از این بدتر هم انجام بدی!
ببین بعضی وقت ها خود آدم نمی تونه یه کار مهم و حیاتی رو انجام بده نیاز حتما دیگری اونو مجبور کنه .حالا به خاطر خودت باید این کارو کنی!
کمی مکث کرد سپس گفت: اگر نکنم؟
_مگه نمی خواستی با خدا آشتی کنی؟
سکوت کرد.نفس عمیقی کشیدم.
_اگر نکنی مجبورم ...
_به مامان می گی؟
با سر تایید کردم! دلم نمی خواست از تهدید استفاده کنم اما احساس کردم این جا لازم بود.
درمانده نگاهم می کرد. مثل آدمی که یک چیز با ارزش دارد و نمی تواند آن را به هیچ کس بدهد.
_بیا این جا بشین. تب لتت رو بیار
کنارم نشست.
گفتم: مگه دلت نمیخواد واقعا ترک کنی؟
گفت: چرا.
_خب پس جلوی من بهش پیام بده بگو از این به بعد دیگه ارتباطی نداریم.
با چشم هایی که در آن ترس موج می زد گفت: عکسام چی؟ یه وقت ممکنه ...
_ان شاء الله این کار و نمی کنه.
سرم را به تأسف جنباندم. ببین وقتی آدم فکر نتیجه کارشو نکنه آخرش این جوری میشه. اینه که همیشه میگم برای هر چیزی بگو خب بعدش چی؟ قرار به کجا برسه؟
سرش را پایین انداخت. رنگ پشیمانی در صورتش پیدا بود.
_ تو حالا نگران اون نباش.
سرش را کج کرد و گفت: اسراء خدا منو می بخشه؟
_معلومه عزیزم. وقتی تو پشیمون شدی اون هم می بخشه. استغفار کن و بگو
"یا مبدل السیئات بالحسنات "
ای کسی که می تونه گناهان را تبدیل به نیکی و ثواب کند.
فقط کافیه پشیمون باشی و تصمیم بگیری دیگه اون کار اشتباه رو انجام ندی!
دعا کن هیچ وقت خدا آبروتو نبره .
کیمیا جلوی من به امین پیام داد.
_حالا تب لتو بده به من
با چشم های گشاد پرسید: چی کار می کنی؟
_تمام اکانت ها و برنامه های ارتباطیتو باید حذف کنی.
تمام برنامه ها را حذف کردم. سیم کارتش را از تب لت برداشتم .
_فعلا تا این جا کافیه، گاهی باید به خودت بقبولونی و بگی من جنبه بعضی چیزها رو ندارم. بهتره که نداشته باشمش. پس حسرت تب لت رو نخور
اگر مامان ازت پرسید بگو به خاطر مدرسه ات تب لت رو برداشتی و می خوای درس بخونی. واقعا هم همینطوره
لب و لوچه اش آویزان بود. حسابی دمغ شد.
بعضی وقت ها بهت کتاب می دم تا بخونی. کتاب های خوب و مفید. باید سرتو مشغول کنی. می دونم به اقتضای سن ات دوست داری تو اتاق تنها باشی ولی از امروز خیلی کم اجازه این کارو داری . هرچی در خلوت نباشی بهتره.
دست به صورتش برد و پوف بلندی کشید.
_ببین کیمیا جان عشق چیز خوبیه. خیلی هم خوب. بعضی وقت ها اونو با آدم هایی تقسیم می کنیم که ارزششو ندارن. عشق باید موجب بالندگی بشه. باعث رشد بشه نه که آدمو منفعل کنه. می دونی این جور روابط همش استرسه، آرامشی درش نیست.
درسته در عشق حقیقی آرامش نیست ولی زیبایی خاصی داره که آدمو به یه نقطه آرامش بخش متصل می کنه
پرید روی تخت و دراز کشید.
گفت: عشق، عشق...
دستش را گرفتم.
_عاشق شدن بد نیست اما باید عاشق یه چیز بزرگ و والا شد.
نفسم را آه مانند بیرون دادم.
_اسراء تو هم عاشق شدی؟
از سوالش لبخند تلخی بر لبانم نقش بست. کدام آدمی می تواند بگوید من عاشق نشده ام؟
_ هرکسی ذره ای از عشق رو چشیده. یکی عشق را در جنس مخالف می بینه و یکی در پول، یکی در پست و مقام و ...
همه ی عشق های دنیا مجازی اند. چون که با وصال تغییر ماهیت می دهند.
_چطوری؟
لبم را به طرف بالا کشیدم و گفتم: همم... خب ببین خیلی از زن و شوهرا اول زندگی عاشقانه زندگی میکنند مخصوصا در دوران عقد و اول عروسی، بعدش عادی میشن. خب علتش اینه که تب و تاب اولی خوابیده دیگه.
نیمخیز شد و گفت: آره راست میگی. داداش ندا دوستم، ۵ سال یه دختر رو میخواست. کشته مرده اش بود. این قدر رفت و اومد تا بالاخره خونواده اش رضایت دادند. اما سر سه سال نکشیده کارشون به طلاق رسید.
ابرویی بالا انداختم.
_خوب بلدی ها، آره خب این ها ممکنه راهشون رو درست انتخاب نکنند. بیشتر درگیر هیجان هستن تا حقیقت زندگی.
عشق واقعی ارامش میاره تو زندگی. باید دنبال یه چیز دائم بود نه موقت.
#ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
✅این رمان فقط مجوز انتشار در کانال نویسنده( کوچهخاطرات) را دارد.
https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
چه جنتے چه بهشتی؟چه دوزخے چه عذابی؟
بهشت من حرم است و...جھنم ، از تو جدایی ...
#امام_رضا_جانمون 🌱
.
ببین به گوشه صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمیخواهد..؟
[ #یاامامرئوف ]
•┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
@koocheye_khaterat
•┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
مبیّنات
♡﷽♡ #جدالشاهزادهوشبگرد💜 ✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام #قسمت26🍃 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• _ببین کیمیا
♡﷽♡
#جدالشاهزادهوشبگرد💜
✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام
#قسمت27🍃
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
_میخوام بهت بگم دنبال کم نباش. دنبال عشقی برو که تو رو روز به روز تشنه تر کنه.
مطمئنم این احساس در جنس مخالف پیدا نمیشه. بهتره اون احساساتی که فکر می کنی بهش نیاز داری و توی یه صندوقچه نگه داری درشو قفل کنی ،قایمش کنی برای روز مبادا. تو الان موقعیت ازدواجو نداری .
پس اصلا بهش فکر نکن.بر عکس عشقت رو در مسیر تازه ای ادامه بده .
_خب ...خب باید از کجا شروع کنم؟
لبخند زدم.
_فردا اول محرمه ... از امام حسین شروع کن !
می دونی میتونه تو رو مجنون کنه ؟
حیفه آدمی همین جوری زندگی کنه، بخوره و بخوابه و برای یه بار هم که شده عشق رو تجربه نکنه.
نفس عمیقی کشیدم و سرم را از پشت به لبه ی تخت تکیه دادم
_ اشک بر حسین دریچه های دلت رو باز می کنه . و آماده ات میکنه برای دیدن نادیدنی ها ...
فقط اشتباه منو تکرار نکن.
پرسید: چی؟ چه اشتباهی؟
_عجول بودن ... عجله داشتم میخواستم ره صدساله رو یک شبه طی کنم. واسه همین زمین خوردم !
_چطور؟
به طرفش چرخیدم
_خودت رو با هیچ کس مقایسه نکن. قرار نیست چیز خاصی رو ببینی یا کار خارق العاده ای انجام بدی. دنبال نادیدنی ها نباش.
صدای مادر، ما را از خلوت خواهرانه مان بیرون کشید.
_اسراء مادر بیا این ظرف ها رو بشور که خیلی خسته شدم
کیمیا را تنها گذاشتم تا به حرف هایم فکر کند. امیدوار بودم صحبت هایم روی او اثر گذاشته باشد.
بعد از شستن ظرف ها، به اتاق رفتم و پارچه عزای محرم را در آوردم و به دیوار خانه و دم در نصب کردم.
از فردا غمی جانسوز تمام وجود عالم را فرا می گرفت.
صبح به محض ورود به دانشگاه یک راست به اتاق بسیج رفتم.
بچه ها در حالِ سیاه پوش کردن اتاق بودند.
من هم یک گوشه ی کار را گرفتم .
همزمان با کار کردن، مطهره مداحی گذاشته بود و بچه ها با آن زمزمه می کردند.
کوثر به سمتم آمد و گفت :
اسراء جان اردو رو گذاشتیم تاسوعا، عاشورا فکه .
از بچه ها داریم اسم نویسی می کنیم. این جوری با یه تیر دو نشون می زنیم.
سخنرانی و برنامه اون جا براشون عالیه. مراسم فکه که قطعا برای جدید الورودی ها باید جذاب باشه.
از این خبر خوشحال شدم.
دلم برای مراسم عاشورای فکه تنگ شده بود.
با ساغر و محبوبه صحبت کردم تا با خانواده ها هماهنگ کنیم و برای این سفر اجازه شان را بگیریم.
شماره لاله را گرفتم و بهش گفتم: به هر کدوم از دوستات میخوای بگو تاسوعا، عاشورا که تعطیله داریم میریم اردو جنوب. مراسم عاشورا دوست دارن شرکت کنن اون جا عالیه. از کم و کیف برنامه ها گفتم.
بعد از انجام کارهای اساسی با محبوبه راهی کلاس شدیم.
با گوشیم ور می رفتم که محبوبه آرام کنار گوشم گفت :شاهزاده مصطفی با لباس مشکی وارد می شوند.
با حرفش لبخندی به لبم آمد. این ها هم دست بردار نبودند با این شاهزاده ...
_خب که چی؟ به من چه ربطی داره.
_هیچی خواستم بگم یه وقت فکر نکنی کافره، اون هم معتقده به این چیزها
اخم هایم در هم رفت.
_تو کجا سِیر می کنی و من کجا؟ کی گفت بنده خدا کافره! از من خیلی هم بهتره.
نگاهم را به تخته کلاس دادم.
_خب پس برای چی؟
نگاه غضب آلودم را به طرفش چرخاندم
_ای بابا باز که تو شروع کردی محبوب. من دلیل خاص خودمو دارم. اگر خیلی دلت می سوزه تا بفرستمش برای خودت
لبش را کج کرد و گفت: نخیرم ...لازم نکرده. من به چشم برادر بهش نگاه می کنم.
سرم را بالا و پایین دادم
_چه جالب ... از دشمن تبدیل به برادر شد. باشه هرچی تو میگی.
_من که باهاش مشکل نداشتم تو داشتی.
_بیخیال این بحث شو لطفا... حالا امشب مراسم کجایی؟
_میرم هیئت تو هم میای؟
_اگر خدا بخواد. هماهنگ می کنم باهات
کلاس امروز حقوق بین الملل بود. چند باری سوال پرسیدم و استاد جوابم را داد.
آخر وقت کلاس، کمی از حال و هوای محرم و قیام عاشورا حرف زده شد.
یکی از دانشجوها در مورد واقعه عاشورا حرفی زد که توجهم را جلب کرد.
گفت که ما با عاشورا باید یاد بگیریم که با دنیا اول با گفتگو حرف بزنیم و بعد موارد دیگر، مثل شاخ و شونه کشیدن!
در دلم به حرفش پوزخند زدم.
همان موقع بود که میکائیل معینی گفت : آفرین ما باید از عاشورا درس مذاکره رو یاد بگیریم.
#ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
✅این رمان فقط مجوز انتشار در کانال نویسنده( کوچهخاطرات) را دارد.
https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
ڪاش...
علت حال خوب هم باشیم
باور ڪنید دنیا خـــــودش
به اندازه ے ڪافی مهارت دارد.
ڪہ دل آدمی را بدرد بیاورد...
ڪاش علت حال
خوب یکدیگر باشیم...
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
@koocheye_khaterat
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
این مرد دوست داشتن نداشت؟
من ایستاده ام پشت در نه، پشت دردهای دل خسته ی این مرد
من چقدر خودخواهم که چاره انداخته ام در ناچاری این مرد
این مرد دوست داشتن نداشت؟
مردی که فرو ریخت برای دل من.
مردی که چاره میکند برای بیچارگی من.
مردی که پشت دردهای من ایستاده است.
تصورمی کردم اومانند آهن است
امااشتباه میکردم اومانند من است
من خمارگشته ام برای دل این مرد
مرد من همدل و همدرد است. چه خوب بلد است
من را همدم کند.
من زندگی اش میکنم نه زندگی با او. ❤️
خوشه ی ماه 🌙
🍃
مادر، من میوه شیرینی نمیخوام...
همین که سلامت باشی و
به من سر بزنید،
به خدا از همــه چی بهتره...
این حرف خانومجان بود
🔆 بعضی وقتا، دم غروب که به
دیدنش میرفتیم
کنار درِ خونه ایستاده بود،
بلکه یکی از بچهها یا نوهها از راه برسن
همین هم که
🌿 ما رو از دور میدید
انگار دنیا رو بهش داده بودند....
خانومجان
قدر آدمها رو میدونست...
اونقدر که حتی با شنیدن صداشون
از پشت تلفن،
💜 قلبش پر میشد از شوق
کاش قدر مادربزرگ
پدربزرگها رو بدونیم؛ کاش
🌸🍃 هیچوقت تنهاشون نگذاریم . . .
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@koocheyEhsas
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─