eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.1هزار دنبال‌کننده
293 عکس
13 ویدیو
0 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
51.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت‌خوانی در رونمایی روایت روزهای اصفهان مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «ای کاش مامان این یادداشت را نخواند» نوشتهٔ بار اولی که شعرم در روزنامه‌ای استانی منتشر شد، روزنامه را گرفت دستش و لبخند پهنی نشست روی صورتش. روزنامه تا مدت‌ها روی اُپن آشپزخانه بود. هر بار هم یادداشتی از من توی صفحه‌ای منتشر می‌شود آن را می‌خواند و در مورد جزئیاتش نظر می‌دهد. با وجود این گاهی او را نمی‌بینم. بعد از تولد دخترم روزهای سختی را تجربه‌ کردم و او تمام‌قد کنارم بود. آن روزها که درگیر تناقضات تجربه‌ای جدید بودم متوجه حضور همیشگی مامان شدم. فهمیدم نوعِ بودنش باعث شده درکی از نبودنش نداشته باشم و حتی گاهی ناخواسته ندیدمش. فکر کردن به مامان و نقشی که در زندگی‌ام دارد با خواندن کتاب آن‌قدر سرد که برف ببارد جدی‌تر شد؛ کتاب کوچک کم‌حجمی که هدیۀ دوستم بود. کتاب روایت سفر مادر و دختری به ژاپن است که از زبان دختر روایت می‌شود. آن‌قدر سرد که برف ببارد دومین کتاب جسیکا اَو، نویسندۀ استرالیایی چینی‌‌تبار است. عنوان کتاب از فضای سرد و رؤیایی آن حکایت دارد. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 در سایت ناموجود شد. برای تهیهٔ شمارهٔ دوم مجلهٔ مدام، به مراکز فروش حضوری مراجعه کنید. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
📣 #سفر_مدام در سایت ناموجود شد. برای تهیهٔ شمارهٔ دوم مجلهٔ مدام، به مراکز فروش حضوری مراجعه کنید.
‌📣 خرید حضوری مُــدام 📣 کتاب‌فروشی‌های دیگر استان‌ها: (این لیست به مرور تکمیل می‌شود...) برای دسترسی به پیج اینستاگرام کتاب‌فروشی‌ها، روی اسم‌شون کلیک کنید. 📍استان اردبیل • شهر اردبیل 🔹کتاب‌فروشی اِلدورادو 📍استان اصفهان • شهر اصفهان 🔹کتاب‌فروشی زمان 🔹کتاب‌فروشی هفت‌داستان 📍استان ایلام • شهر ایلام 🔹کتاب‌فروشی شازده کوچولو 📍استان خراسان جنوبی • شهر بیرجند 🔹کتاب دال 📍استان خراسان رضوی • شهر مشهد 🔹کتاب‌فروشی سوره‌مهر 📍استان خراسان شمالی • شهر بجنورد 🔹شهرکتاب بجنورد 📍استان خوزستان • شهر آبادان 🔹کتاب‌فروشی بوکیار • شهر اهواز 🔹کتاب‌فروشی رشد 📍استان قزوین • شهر قزوین 🔹کتاب‌فروشی ۲۰۰۲ 📍استان قم • شهر قم 🔹شهرکتاب قم 🔹کتاب‌فروشی کتابشهر 📍استان کرمان • شهر کرمان 🔹کتاب‌فروشی ماهان 📍استان کهگیلویه و بویراحمد • شهر یاسوج 🔹شهرکتاب یاسوج 📍استان گیلان • شهر رشت 🔹کتاب‌فروشی چشمهٔ رشت 📍استان لرستان • شهر خرم‌آباد 🔹شهرکتاب خرم‌آباد 📍استان همدان • شهر همدان 🔹کتاب‌فروشی سوره‌مهر 📍استان یزد • شهر یزد 🔹کتاب‌فروشی سرزمین کتاب مدام؛ یک ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی داستان «حسن یوسف در برمودا» نوشتهٔ «مامان می‌خوام برم رصد.» همین چند کلمه مثل چهار فشنگ نشستند روی شقیقه‌های مهسا. زبانش را به‌زحمت توی دهان چرخاند. می‌رفت طرف در که کتانی‌های گِلی‌ را از جاکفشی بردارد. ایستاد. پلک چپش شروع کرد به پریدن. برگشت و به صورت سرخ و سفید سهیل زل زد. «کجا؟» ستارۀ زیر چشم پسر سفیدتر از باقی پوست صورت بود و مهسا هر بار که نگاهش می‌کرد یاد دست لرزان پرستار موقع بخیه زدن می‌افتاد. شب بود و سهیل توی خانه فوتبال بازی می‌کرد که مچ پاش پیچید. صورتش به لبهٔ میز پذیرایی خورد و زیر چشم راستش مثل ستاره‌ای شکافت. توی درمانگاه شهرک پزشک نبود و نمی‌شد از شهرک بیرون بروند. بند خورده بود به پای‌شان. مهسا به سامان گفته بود انگار توی مثلث برمودا گیر افتاده‌اند. پرستار شش بخیهٔ درشت زد و آن ستاره برای همیشه زیر چشم سهیل خوابید. «رصد. حالا که تابستونه، درسم ندارم. بهونه نیارین. می‌خوام برم. آقای علیمرادی دوباره داره تور شبانه می‌بره.» 📷عکس از: Darya Rybalchenko مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار |  @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «جلدآبی» نوشتهٔ سه ‌ساعت از بامداد گذشته بود. برخلاف روزها و شب‌های دیگری که در آن خانه گذرانده بودم، هیچ صدایی از کوچه نمی‌آمد؛ حتی خِش‌خِش جاروی پیرمرد. تخت من درست زیر پنجرۀ اتاق بود و اهالی کوچه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم، همیشه بهانه‌ای برای سروصدا داشتند. پنج‌ ساعت بعد قرار بود خاور بیاید و وسایل را به خانۀ جدید ببرد. دوازدهمین اثاث‌کشی‌مان بود. کتاب‌هایم بیست‌ و پنج کارتُن شده بودند. خودم را برای طعنه‌های کارگران آماده کرده بودم. در اثاث‌کشی قبلی که فقط نوزده کارتُن کتاب بود، یکی‌شان گفت: «اگه یه پیانو و دو تا یخچال داشتین، به‌اندازۀ این کتابا خسته‌مون نمی‌کرد.» سرِ شب که لامپ اتاق را باز می‌کردم، احتمال نمی‌دادم که بی‌خواب شوم. گوشی‌ام دَه درصد شارژ داشت. چراغ‌قوه‌‌اش را روشن کردم و روی یکی از کارتُن‌ها گذاشتم تا نقش لامپ تازه‌بازشده را بازی کند. زیر نور دراز کشیده و به آرنجم تکیه دادم. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
31.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند دقیقه‌ای با ، میهمان روبه‌روی شمارهٔ دوم مدام و نویسندهٔ روایت سه روایت؛ سه قاب؛ سه سفر در رونمایی مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
مجلهٔ مدام
. اگر علاقمند هستید که عضوی از اعضای اصلی مدام باشید و این شرایط رو در خودتون می‌بینید، حتما رزومه‌تون رو به ما ایمیل کنید. 👇 modaam.magazine@gmail.com مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار |  @modaam_magazine
در مدام گفت‌وگویی را تجربه می‌کنیم که با گفت‌وگوهای مرسوم تفاوت دارد. به جای نشستن پای صحبت شخصی مطرح و شناخته‌شده، سراغ فردی ناشناس اما پرماجرا می‌رویم. کسی که سرد و گرم روزگار را چشیده و قهرمان زندگی خودش است. مسعود فروتن، یک سر مهم این گفت‌وگوهاست. او با تجربه و سابقهٔ کاری که دارد، کاراکتر را خوب می‌فهمد. فروتن در روبه‌رو، جزئیات و ناگفته‌های نهان زندگی مهمان را بیرون می‌کشد و پیش روی مخاطب می‌گذارد. مدام در شمارهٔ دوم میزبان فرامرز پارسی بود و مریم آرایش این گفت‌وگو را پیاده و تنظیم کرده است. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine