🌹خاطره زیبایِ یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر۱۴۰۱
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!
صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت.
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید💔
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
"هدیهی خاص با پایانی خاص تر"
واکنش جالب مردم به هدیهی یلدایی😅
و در آخر...😍✨
#یلدا
#کلیپ_مردمی
🌐#انتشار_حداکثری_با_شما
@Modafeaneharaam
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_بیست_یک
برایم
🎤به روایت قاسم سلطان آبادی
نزدیک ظهر نیروهای به عقب برگشته در قرارگاه تاکتیکی شهید قطبی بودند برای سرکشی به آنجا رفتند .فضای عزای گرفته و ماتم زده ای پیدا کرده بود.
چشم میتواند تا سید را پیدا کنم برخورد چند ساعت پیشم اصلا باهام خوب نبود. میخواستم دلش را به دست بیاورم گوشه ای کز کرده و حسابی توی خودش بود .به طرفش رفتم سلام کردم.
چشمان سرخ بود و ورم کرده بی آنکه جواب دهد رویش را برگرداند.
_چیه سید جواب سلام من هم نمیدی؟
با غیظ نگاهی به من انداخت.
_چرا دروغ گفتی؟!
نزدیکتر رفتم و دستم را گذاشتم روی شانه اش که میلرزید. _اگر دروغ گفته بودم که توحالا اینجا نبودی.
_قرارمون بود با همدیگه بریم. قرارمون بود جنازه هامونو با هم برگردونن. تومن رو پیش حاجی بدقول کردی .حداقل جنازهاش را که می تونستم برگردونم.
جوابش اشک در چشمم دواند .آرام کنار جاده را پیش گرفتم و رفتم.
از دستم دلخور شده بود اما نه برای مدت زیادی. ۱۵ روز بعد هم در کربلای ۵ رفت .ولی همراه حاجی به شیراز فرستاده شد خودم دستهای هردو جنازه را در دست هم گذاشتم.
🌺🌺🌺🌺
🎤بر گرفته از خاطرات کیومرث ایوبی
چهار تا گلوله آرپی جی ،چهار سنگر تیربار دشمن که یکریز آتش می ریخت. ۴ بعد از ظهر بود ،چهار نفر ،کربلای ۴..
بلبشوی غریبی بود تونل عبور نیروهای پیاده هنوز باز نشده بود . انگار تمام کار ها گره خورده بود حرکت کردیم .سید جلوی بقیه و آرپی جی در دست می دهید من هم با گلوله ها پشت سرش. تیر و ترکش بود که مثل باران می بارید هنوز فرصت نکرده بودیم لباس های غواصی را عوض کنیم. با هر دردسری بود معبر را باز کردیم. حرکت نیروها را با آتش حمایت میکردیم که گلوله ای....
_باید بفرستیمش عقب بدجوری داره از گلوش خون میره..
_نمیشه سید! مگه نمیبینی اگر از جا تکون بخوریم سوراخ سوراخ میشیم.
_پاش را بگیر..یالا بگیر یه جوری می بریمش دیگه..
با مکافات بسیاری از میدان گلوله ها به پشت خاکریزی رساندیمش جوان محجوبی به نظر می رسید .خیلی سعی داشت زخمش را جزئی نشان دهد اما خونی که از گلویش سرازیر میشد پاهایش را سست کرد.
#ادامه_دارد
@Modafeaneharaam
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
مهدیجان همه منتظریم.mp3
1.95M
اینکه امشب یک دقیقه بیشتر برای مادرت تنها گریه میکنی دل دانههای انار را هم خون کرده است...
اُمیدِ مادر برگرد...
@Modafeaneharaam
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
۱۰ سال در انتظار جنازه اصغرم بودم...
اصغر من ۵ سال در جبهه ماند تا اینکه آخرین بار در #شب_یلدا خواهرش او را به خانه شان میهمان دعوت کرد؛
اصغر دانه های هندوانه را با حالت خاصی مثل گلوله پرتاب می کرد و خوش حال بود...☺️
دامادم گفت: اصغر حال دیگری دارد، اجازه ندهید بار دیگر به جبهه برگردد.
اصغر فردای آن شب رفت و دیگر برنگشت و ۱۰ سال منتظر جنازه اش نشستم تا جنازه ی او را در بیست و یکم ماه رمضان آوردند....🕊💔
.
#سردار_شهید #اصغر_قصاب_عبدالهی
لشکرآسمانی۳۱عاشورا
@Modafeaneharaam
4_5897506541455541237.mp3
4.26M
کلیپ صوتی ویژه شب یلدا
🎤با نوای حاج سعید حدادیان
@Modafeaneharaam
♦️آقای بوشهری می گفت که ما دونفر در یک جا زندانی بودیم و زندان جواد که ده سال در آن حبس بود در زیر زمین قرار داشت و هیچ نوری به آن راه نداشت، آن هم به مدت ده سال در یک فضای یک و نیم با دومتری زندگی کرد که هم سلولش بود، هم دستشویی و حمام او بود...♦️
سالگرد شهادت مرد مقاومت و استقامت #شهید_محمدجواد_تندگویان🌹گرامیباد...
@Modafeaneharaam
پویش #یلدای_فاطمی
با اشتراک گذاری این تصویر در این ثواب شریک باشیم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم♥️
سلام بر خورشید تاریڪیها
و ماه ڪامل
سلام آفتاب حقیقت
سلام ماه تمام قلبم
داشتنت، داشتهاے است
بسیار عظیم تر از حد تصورات ما ؛
بسان ذرهاے ڪه
خورشید داراییش باشد!!
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
تعجیل در فرج مولامون صلوات
@Modafeaneharaam
امام على عليه السلام:
بخيل، انواع عذر و بهانه را مى آورد
البخيلُ مُتَحَجِّجٌ بالمَعاذِيرِ و التَّعالِيلِ
غررالحكم حدیث 1275
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ها آدمند
مے آیند مے روند
قاسم سلیمانے میرود
قاسم سلیمانے دیگرے مے آید..
@Modafeaneharaam
حمید فرخنژاد در گفتوگوی با سعودیاینترنشنال:
«شما ارتش ایرانید و باید از معرتضین حمایت میکردید (در پازل رجوی و آلبانی نشین ها بازی میکردید) و نکردید، این ننگ تاریخی بر شما خواهد ماند»
🔴 یک نفر به این نادان بگوید، نام مقدس ارتش از دهان حقیری چون تو بسیار بزرگتر است.
گویا فراموش کرده یا نمیداند که #ارتش_قهرمان_ایران بود که با فرماندهی #امیر_صیاد_شیرازی در #مرصاد، مزدوران وطن فروش رجوی را در هم کوبید 😅
#ارتش_قهرمان
@Modafeaneharaam
❤️ #زندگی_به_سبک_شهدا
🌹 رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد، او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.
🌸 شهید رضا حاجی زاده
✍🏻 راوی همسر شهید
@Modafeaneharaam
به عشق حضرت مادر من هم سهیم میشوم 🥀
مشارکت در اطعام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
جهت مشارکت در این امر خیر شماره کارت به نام هیئت حراس الحرم
5859837008685139
لطفاً بعد واریزی کلمه ی یا زهرا به این شماره 09134431862 پیامک کنید
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری
تولد
شهید مدافع حرم
محمد تقی سالخورده🌹🌹
@Modafeaneharaam
🌱 امام به خدمتکار منزلشان به نام سیدمرتضی می گوید: «شنیده ام که وقتی در صف نان می ایستی می گویند این خدمتکار آقاست و تو را جلو می برند و بی نوبت نان می دهند، این کار را نکن، تو هم مانند سایر مردم در صف بایست، خوب نیست که از این خانه کسی برای خرید بیرون رود و بی نوبت خرید کند🌱...»
#امامِ_شهدا
#آیت_الله_خمینی(رحمت الله علیه)
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌#یکی_از_علائم_آخرالزمان
✅ از گرونی ها و تورم اگه خسته ای این کلیپ رو نشر بده تا شاید دل یه نفر باهاش آروم شد «برکتش روببینی تو زندگیت جوون😀😉🌹»
.
✅ به عشق شما برای آروم شدن دل مردم کشورم این کلیپ رو ساختم
🎤#امیرحسین_دریایی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری پنجشنبه های حسینی💔
_____________
مه عالمینی
مرا نور عینی
به عشق تو هستم حسینی
@Modafeaneharaam
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_بیست_دو
. کفشهای غواصی مان را در آورده بودیم تا بهتر بتوانیم حرکت کنیم. پشت قایقی گشتم و پتوی پیدا کردم روی پتو خوابوندمش و دوسر پتو را با سید بلند کردیم و راه افتادیم. شدت خونریزی اش بیشتر شده بود نفس نفس میزد و یا حسین گفتن هایش بوی خون میداد.
زمین بدجوری گلی و ناهموار قرمزی همچنان ما را به خط اول متصل می کرد و دیگه مشخص نبود از خونی که از پایین پتو به زمین می چکد یا از پاهای برهنه و زخمی من و سید .
نزدیک سنگرهای بودیم که تا ساعتی پیش متعلق به عراقیها بود .برانکاردی را کنار یکی از سنگر ها دیدم.
_سید بهتر نیست چندتا از این اسیرها را بیاریم تا با آن برانکارد برسونیم عقب؟!
_یا علی فقط هر کاری میخوای بکنی سریع خون زیادی ازش رفته.
دوباره راه افتادیم. برانکارد را چهار اسیر عراقی حمل میکردند و ما هم همراهشان. جوان زخمی دچار تشنج شده بود. خون زیادی از بدنش میرفت .تکانهای به اجبار بحران کارت هم اذیتش میکرد .صدای حسین حسین گفتن هنوز توی گوشم است.
مسیر زیادی بود با سرعت در حال حرکت بودیم .یواش یواش آثار خستگی در قیافه های آن ۴ نفر معلوم میشد نفر جلوی که سید کنارش حرکت میکرد از لحاظ هیکل کوچکتر از ۳ نفر دیگر بود نفس زدنش سریع شده بود. صورت استخوانی اش خیس از عرق بود .چشمان درشتی داشت و سبیل نازک پشت لبهای کلفتش را سیاه کرده بود.کمی می لنگید شاید در درگیری با بچه ها موقع اسارت صدمه دیده بود گوشه برانکارد را سید از دستش گرفت .من هم متوجه نفر بغل دستی من شدم که خسته شده بود اما سعی میکرد نشان ندهد .سبیل پرپشت و کلفتی داشت. روی صورتش زخمی بود که معلوم بود مربوط به سال ها قبل است. لباسش پر از لکه های خون بود. وقتی دسته برانکارد را از دستش گرفتم نگاه قدرشناسانه به من کرد و بعد به صورت مجروح خیره شد.
دیگر کلماتی که جوان مجروح بر لب می آورد بریده بریده و هذیان وارد و به خوبی نمی شد تشخیص داد چه میگوید. فکر کنم شهادتین می خواند .صورتش دیگر کاملاً کبود شده بود .با دیدن این وضع سرعت قدم هایمان را بیشتر کردیم سمت عقب برانکارد راهم دوتا جوان بسیجی که از آن مسیر رد میشدند گرفتند.
۴ اسیری که مقداری از راه برانکارد را حمل کرده بودند دنبالمان میدویدند.
#ادامه_دارد
@Modafeaneharaam
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*