eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_سی‌وسوم #پاكت حاج باقر شيرازي دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه ه
داستان پسرک فلافل فروش🌹 هادي در كنار درس خواندن براي طلبه‌ها صحبت ميكرد و به شرايط روز عراق و موقعيت آمريكا و دشمني اين كشور با مسلمانان اشاره ميكرد. حالا ديگر زبان عربي را به خوبي تكلم ميكرد. خيلي از طلبه‌ها عاشق هادي شده بودند. او با درآمد شخصي خودش بارها دوستان را به خانه‌ي خودش دعوت ميكرد و براي آنها غذا درست ميكرد. منزل هادي محل رفت و آمد دوستان ايراني نيز شده بود. در ايام اربعين، خانه را براي اسكان زائران آماده ميكرد و خودش مشغول پخت و پز و پذيرايي از زائران ابا عبدالله الحسين ميشد.🌹🍃 برخي از دوستان عراقي هادي ميگفتند: تو نميترسي كه در اين خانه‌ي بزرگ و قديمي و ترسناك، تك و تنها زندگي ميكني؟ هادي هم ميگفت: اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر اين خانه را ميدانستيد! بعد از آن رفت و آمد هادي با منازل دوستان طلبه‌اش بيشتر شد. در اين رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتر دوستان طلبه، از خانواده‌هاي مستضعف نجف هستند. بسياري از اين خانواده‌ها در منازلي زندگي ميكنند كه از نيازهاي اوليه محروم است. اين خانه‌ها آب لوله‌كشي نداشت. با اينكه آب لوله‌كشي تا مقابل درب خانه آمده بود، اما آنها بضاعت مالي براي لوله‌كشي نداشتند. اين موضوع بسيار او را رنج ميداد😔. براي همين به تهران آمد و به سراغ دوستانش رفت. دستگاههاي مربوط به لوله‌كشي را خريد و چند روزي در مغازه‌ي يكي از دوستانش ماند تا نحوه‌ي لوله‌كشي با لوله‌هاي جديد پلاستيكي را ياد بگيرد. هر چه را لازم داشت تهيه كرد و راهي نجف شد. حالا صبح تا عصر در كلاس درس مشغول بود و بعد از ظهرها لوله تهيه ميكرد و به خانه‌ي طلبه‌هاي نجف ميرفت. از خود طلبه‌ها كمك ميگرفت و منازل مردم مستضعف، ولي مؤمن نجف را لوله‌كشي آب ميكرد. خستگي براي اين جوان معنا نداشت. از صبح زود تا ظهر سر كلاس بود. بعد هم كمي غذا ميخورد و سوار بر دوچرخه‌اي كه تازه خريده بود راهي ميشد و در خانه‌هاي مردم مشغول كار ميشد. برخي از دوستان هادي نميفهميدند! يعني نميتوانستند تصور كنند كه يك طلبه كه قرار است لباس روحاني بپوشد چرا اين كارها را انجام ميدهد؟! برخي فكر ميكردند كه لباس روحانيت يعني آهسته قدم برداشتن و ذكر گفتن و دعا كردن و... براي همين به او ايراد ميگرفتند. حتي برخي‌ها به اينکه او با دوچرخه به حوزه ميآيد ايراد ميگرفتند!☝️ اما آنها كه با روحيات هادي آشنا بودند ميفهميدند كه او اسلام واقعي را شناخته. هادي اعتقاد داشت كه لباس روحانيت يعني لباس خدمت به اسلام و مسلمين به هر نحو ممكن.👌 با اينكه فقط دو سال از حضور هادي در نجف ميگذشت اما دوستان زيادي پيدا كرده بود. برخي جوانان طلبه، كه كاري جز مطالعه و درس و بحث نداشتند، با تعجب به كارهاي هادي نگاه ميكردند😳. او در هر كاري كه وارد ميشد به بهترين نحو عمل ميكرد. كم‌كم خيليها فهميدند كه هادي در كنار درس مشغول لوله‌كشي آب براي خانه‌هاي مردم محروم شده. هادي با اين كار كه بيشتر مخفيانه انجام ميشد خدمت بزرگي با خانواده‌هاي طلاب ميكرد. اخلاص و تقوا و ايمان هادي اثر خود را گذاشته بود. او هر جا ميرفت ميخواست "گمنام" باشد. هيچ گاه از خودش حرفي نميزد. هرگز نديديم كه به خاطر پول كاري را انجام دهد.👌 اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود☺️😌. بعد از شهادت همه از اخلاص او ميگفتند. چندين نفر را ميشناختم که در تشييع هادي شرکت کردند و ميگفتند: ما مديون اين جوان هستيم و بعد به لوله‌کشي آب منزلشان اشاره ميکردند. هادي غير از حوزه هر جاي ديگر هم كه وارد ميشد بهترين نظرات را ارائه ميكرد. در مسائل امنيتي به خاطر تجربه‌ي بسيج و فتنه‌ي 1388 بسيار مسلط بود. از طرفي ديدگاه‌هاي فرهنگي او به جهت تجربه‌ي فعاليت در مسجد بسيار مؤثر بود. شايد به همين خاطر بود كه مسئولان حشدالشعبي به اين طلبه‌ي ايراني بسيار علاقه پيدا كردند. رفت و آمد هادي با نيروهاي مردمي زياد شده بود. او به كار هنري و ساخت فيلم علاقه داشت و اين روند را بين نيروهاي حشدالشعبي گسترش داد. داستان شهید هادی ذولفقاری🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 هـمـه فـن حـریـف آن روز که با بچه های بسیج محلشان رفتیم پادگان اسلحه ام 16و کلاشینکف را کرد.بعد از کلاس از من پرسید:تدریسم چطور بود😁؟گفتم خیلی زدی😒.روان صحبت نمی کنی. باورت می شود من تا حالا نکرده بودم؟ فارسی این چیزهایی را که همیشه به عربی می گویم پیدا نمی کردم بگویم.☝️ گفتم:مگر به تدریس می کنی؟گفت گفته هرکس با خودش می برد ،اصلا کلاس نرود.☝️ با نیروهای مقاومت کار کرده بودو عربی را کمی از آنها و کمی هم از یکی از دوستان اش که عربی تدریس می کردیاد گرفته بود👌🍃.عربی محاوره ای را خوب صحبت می کرد و می فهمید. در ایام ماه مبارک سال 1391قسمت هایی از یک سریال را که تلویزیون عراق پخش می کرد می دیدم👀.چون در سریال به عربی محلی تکلم می کردند ،خیلی چیزها را نمی فهمیدم😒.چند قسمت از این سریال را ضبط کرده بودم .یک بار که در همان ایام آمده بود سریال را گذاشتم و از او خواستم برایم کند📄.چند دقیقه از سریال را ترجمه کرد و آن روزچندتا اصطلاح محلی هم از یاد گرفتم آن روزها آموزش محاوره عربی را تازه شروع کرده بودم🤗 و های شامی،عراقی ،خلیجی و مصری را باهم مقایسه می کردم.یک بار به او گفتم لهجه ی عراقی را خیلی دوست دارم😍 و کم و بیش می فهمم ولی عربی لبنانی ها را اصلا نمی فهمم😶 و علاقه ای هم به یادگیری اش ندارم .گفت اتفاقا ها و سوری ها خیلی شیرین است☺️.و بعد تعریف کرد که یکبار با تقلید لهجه آنها از ایست بازرسی شان در یکی از مناطق سوریه به راحتی گذشته است.کتابی بود به نام قصه الانشا الاطفال،مخصوص آموزش عربی در مدارس .من کپی این کتاب را از کلاس یکی از اساتید زبان عربی در تهران که درآن شرکت می کردم و به دست آوردا بودم.📝 نسخه ی اصلی اش را از آورد و داد به من. من هم در قبالش یکی از های خودم را به او دادم.📗 🍂 پـلـه پـلـه تا مـیـدان تـکلـیف غیر از من،هیچ کدام از را از برای به نکرده بود و تا آخر نکرد😒.حضور مستشاری بچه های سپاه اوایل جنگ در سوریه بسیار مکتوم بود.برای همین به هیچ وجه درباره حضورش در سوریه چیزی نمی گفت.☝️ آن اوایل برای می آمد و به من می گفت که مثلا فردا یا روز دیگر هستم.☺️🚶 حضورش در سوریه حساب شده بود.از این لحاظ من جدا به او می کردم،کسی نباید فکر کند پشت سر این ها نبوده،من قدم به قدم رشد فکری مخصوصا و رسیدنش به را از سال های نوجوانی دیده بودم.👌 همیشه می خوردم به موقعیتی که او برای داشت و من نداشتم.😔 من هیچ گاه بابت رفتارهایش ممانعتی نکردم،حتی به ذهنم هم خطور نکرد❌.اعتقاد داشتم اهدافی که برای آن می رود،بزرگتر از ما و همه چیز و حتی خود .❤️ هر بار که برای خداحافظی می آمد تبریز،به او می گفتم:برو کار را انجام بده و جای مرا هم خالی کن و خدا انشالله حافظ است🍃.این اواخر به او میگفتم: .😔 @modafeaneharaam