📚 #کاردینال
#قسمت_نوزدهم
✍ #م_علیپور
"" "" مجری رو به تلویزیون و دو نفری که برای گفتگوی ویژه ی خبری حاضر شده بودن گفت :
- در هر حال آقای کریمی ادعا میکنن مافیای خودرو اینطور هم که شما میفرمایید وجود نداره.
حتماً ادعای جدید یکی از خودروسازان رو که رسانه ای شده رو شنیدین که گفتن :
- ما هر روز در حال ضرر دهی هستیم ...!
نماینده ی مخالف زیر خنده زد و گفت :
- حتماً دوستان برای رضای خدا دارن تولید میکنن!!
البته نمیفرمایند که این مدت با دلار جهانگ...
عذرمیخوام با عرض نیمایی الی ماشاءَالله قطعات خودرو رو وارد کردن و هنوز هم مثل قطره چکون هزار تا قرعه کشی و طرح پیش فروش و نیم فروش و پَس فروش گذاشتن تا با هزار بدبختی به دست مردم برسه ...!
خب این بزرگواران اگه ضرر میدن چرا تولیدشون رو متوقف نمیکنن؟
به والله که مردم حاضرن نصف این پول رو با رضایت بدن و ماشین لوکس و دست دوم خارجی بخرن!
مجری در ادامه صحبت نماینده گفت :
- خب این آزاد کردن واردات خودرو هم بستگی به طرح و نظر دوستان شما در مجلس داره ...!
نماینده موافق گفت :
- ما منکر اینکه خودروهای داخلی ایراداتی هم دارن نیستیم، اما قطعاً قبول دارین که خودروهای قدیمی که تولید شدن خیلی فرق میکنن،
ما به سمت پیشرفت داریم میریم ...!
نماینده ی مخالف با نیشخند جواب داد :
- اتفاقاً مردم کوچه بازار هم کاملاً با شما موافق هستن که خودروهای قدیم و جدید خیلی فرق دارن.
قدیمی ها خیلی کیفیت شون بهتر بود!
ماشین رو از کارخونه در میارن انگار ماشین اسباب بازیه ...
یه بچه رو تصادفی روی کاپوت بزاری ،
ماشین ننه مرده به احترامش گود میشه!!
آقای کریمی رو به نماینده مخالف گفت :
- ایشون بیشتر از اینکه منتقد باشن برای تمسخر تشریف آوردن ظاهراً ...
حضرت آقا این همه از تولید داخلی حمایت میکنن، باید به تولیدکننده فرصت اصلاح و تمرین و خطا داد!
نماینده مخالف سری تکون داد و گفت :
- شما که سخنرانی حضرت آقا رو در بابِ حمایت از تولید داخلی شنیدین،
پس چطور اون تیکه رو که بصورت واضح به خودروسازان عزیز تذکر داد رو نشنیدین...؟
امید کنترلو برداشت تلویزیون رو خاموش کرد.
رو بهش گفتم :
- داشتم گوش میکردم ها ...!
امید در حالی که روی تشکش میپرید گفت :
- حرفای اینا تمومی نداره ، شک نکن همین دو نفر هم که اومدن فقط نمایش بازی میکنن!
در حالی که پتو رو باز میکردم جواب دادم :
- اتفاقاً از حرفای این نماینده ی مخالف خیلی خوشم اومد، چه صدای خوبی هم داشت
محکم و با جذبه ...!
ته چهره ش هم شبیه فرهاد قائمیان بود نه؟
از اون تریپ ها که ازش حساب میبری.
من که جای این بودم به جای نماینده ی مجلسی میرفتم گوینده یا دوبلور میشدم ...!
امید بالش رو برام پرت کرد و گفت :
- خداروشکر جای اون نبودی ...
با این صدای و داغونت ! "" ""
از افکارم بیرون اومدم ...
آقای نماینده در حال رانندگی بود و من به این فکر میکردم که قانون جذب واقعاً موثر بود ...؟
به یکی از محلات بالای شهر تهران رسیدیم.
برای من که هیچوقت قبل از این به تهران نیومده بودم نیازی نبود اسم محله رو بدونم.
تغییر ناگهانی مدل ماشین های پارک شده و سر و ریخت ساختمون ها،
باعث شد خیلی زود بفهمم که داریم وارد قسمت اعیان نشین میشیم.
من که فکر میکردم دیگه توی شهرهای بزرگ خبری از خونه ی ویلایی و باغ های آنچنانی نیست،
با خونه هایی رو برو شدم که از کاخ سفید و کاخ سعدآباد کم نمی آوردن ...!
" " سخنران رو به جمعیت گفت :
- مردم قارون رو دیدن و با آه گفتن :
هذا حَظٍّ عَظِيمٍ
بعد اینجوری شد که وقتی قارون هلاک شد حضرت موسی اول خونه زندگی و طلا ملا هاش رو از بین برد!
چون گفت خوی اشرافیگری و تجملاتی که آه مردم رو در میاره از حربه های شیطانه ...!
گرچه مردم الان همگی یه پا فرعون و قارون شدن ...!
فرعون ننه مرده تو گرمای مصر،
چهار تا خدمتکار داشت فقط بادش میزدن!
یه تخت کج و کوله داشت که ۶ نفر به بدبختی دو قدم تکونش میدادن تا جناب فرعون رو ۱۰ متر جا به جا کنن!
تو که زیر باد خنک کولر برای خودت لم میدی و به وقتش هم سرمات به راهه هم دوش آب گرمت،
هم ماشینت که راحت و با سرعت تو رو به مقصد میرسونه ؛
وضعت از قارون و فرعون خیییییلی بهتره ...! " "
انگار که نماینده ی خوش صدا و با جذبه افکار درونی منو شنید و دکمه ی ریموت رو زد
تا با نمای کاخ خودش روبرو بشیم.
وارد حیاط خونه که چه عرض کنم ،
عمارت شاهنشاهی شدیم !
در حالی که همچنان تا در خونه روی مسیر سنگ فرش شده رانندگی میکرد رو به من گفت :
- پسر جون با خودت فکر نکنی هر کی نماینده ست دزد و کلاهبرداره و اختلاس گره!
این خونه زندگی و مال و اموال هم از قدیم و الایام از ارث آبا و اجدادی به من رسیده ...!
البته اینکه برادرم تو جوونی عمرش رو به شما داد
و من تک پسر شدم هم توی ارث بری بیشترم بی تاثیر نیست!
👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_نوزدهم ✍ #م_علیپور "" "" مجری رو به تلویزیون و دو نفری که برای گفتگوی ویژه ی خ
با خجالت جواب دادم :
- خدا امواتتون رو رحمت کنه ...!
این چه حرفیه بنده در حدی نیستم زندگی بقیه رو قضاوت کنم!
آقای مقدم از ماشین پیاده شد و رو به من گفت :
- بفرمایید پیاده شین اینجا آخر خطه ...
و خودش با خنده به سمت پله های ورودی به راه افتاد!
بادیگاردی که تا الان کنار من نشسته بود جای راننده نشست.
ظاهراً میخواست جای ماشین رو عوض کنه و یا با خودش بیرون ببره ...!
همراه خانم مقدم از ماشین پیاده شدیم.
از فرصت استفاده کردم و رو به خانم مقدم گفتم :
- ظاهراً قراره امشب بابت کارِ نکرده و آش نخورده بسوزیم!!
خانم مقدم ایستاد و رو به من گفت :
- مطمئن باشید نمیزارم بخاطر چیزی که خودم مقصر بودم کس دیگه ای رو مجازات کنن!
به من پشت کرد و از پله ها بالا رفت.
نفس عمیقی کشیدم و بسم اله گفتم و پام رو روی پله ها گذاشتم.
وارد سالن اصلی که شدیم نما از اون چه که بنظر می اومد مجلل تر و قشنگ تر بود!
یهو زن میانسالی که چادر رنگی به سر داشت با عجله به سمت ما دوید
و بدون اینکه واکنشی به من نشون بده ،
خانم مقدم رو بغل کرد و شروع کرد به گریه زاری :
- هیچ معلوم هست تو کجایی دختر؟
نمیگی من نصفه عمر میشم گوشیت خاموشه؟
حالت چطوره؟ چرا قیافه ت اینجوری شده ...؟
چی میگه بابات؟
برای چی گرفته بودَنِت؟ تو مگه طرفدار این ماجراها بودی ...؟
بابات که پیام داد با هُدی و یه پسره ...
تازه متوجه حضور من شد ...
چادرش رو مرتب کرد و گفت :
- ای وای ببخشید من یه لحظه هُدی رو دیدم متوجه شما نشدم.
سرم رو پایین انداختم و گفتم :
- سلام اختیار دارین ...
شما ببخشید که نصفه شبی مزاحم تون شدیم!
خانم میانسال که ظاهراً مادرِ خانم مقدم بود سرش رو به علامت نفی تکون داد و گفت :
- این چه حرفیه ...
خیلی خوش اومدین!
بفرمایید بشینید تا یه چایی تازه دم براتون بیارم ظاهراً خیلی خسته شدین.
ای که خدا ازشون نگذره ...!
خانم مقدم که میخواست بشینه ، مادرش دستش رو گرفت و رو بهش گفت :
- چی چی نشستی؟
پاشو بیا کارت دارم ! این رخت و لباس خاکی خولی رو برو عوض کن ...
انگار از سطل آشغال دَرِت آوردن.
همچنان که دور میشدن و تنها شده بودم به اطراف نگاه کردم.
گوشه ی سمت چپ سالن شومینه ی طرح روز و خیلی شیکی خودنمایی میکرد
اما من توجه م به تابلوی بزرگی بود که روی شومینه نصب شده بود.
یه تصویر قدیمی از یه پیرمردی که عمامه به سر داشت و توی تصویر روی صندلی چوبی نشسته بود و عصا به دست داشت.
نگاه نافذ و پر جذبه ای داشت.
اونقدر که خیلی راحت متوجه می شدی باید پدر یا پدربزرگ آقای نماینده باشه ...!
آقای مقدم با لباس عوض شده و خونگی از پله های مارپیچ پایین اومد.
رو به من که نگاش میکردم گفت :
- گفتم الان آقا عطا براتون لباس بیارن.
با خجالت جلوی پاش از جام پاشدم و گفتم :
- نه متشکرم!
نیازی به لباس عوض کردن نیست، یه سری سوءتفاهم ها رو خدمتتون بگم رفع زحمت میکنم.
روی صندلی روبرویی نشست و با صدای آرومی گفت :
- حاج خانم ما یه مقدار وسواس دادن،
هر کی از راه برسه باید لباسش رو عوض کنه بعد بشینه ... !
شما هم به داد ما برس و عوض کن
و گرنه فردا بساط بشور و بساب راه میندازه همه رو عاصی میکنه ...!
قبل از اینکه بخوام جوابی بدم مرد میانسال دیگه ای که ظاهراً آقا عطا بود از در دیگه ای که معلوم نبود کجا بود بیرون اومد.
لباس رو به سمت من گرفت و رو به آقای مقدم گفت :
- از لباس های آقا هادی برداشتم،
فکر کنم سایزشون باشه ...
آقای مقدم با لبخند گفت :
- البته آقا امیر قدشون از هادی بلندتره ...
یه لحظه با شنیدن اسمم از زبون آقای مقدم تعجب کردم.
حتماً سروان اسمم رو بهشون گفته بود!
آقا عطا رو به من گفت :
- دنبال من بیاید راهنمایی تون کجا لباس تون رو عوض کنید ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور
نکته روز :
الان تو آخرالزمان هستیم و انواع و اقسام سیل و زلزله که غالبا هم زمان خواب این اتفاق میفته
برای در امان موندن از تمام این بلایا در هنگام خواب ١١ بار سوره قل هوالله احد رو بخونید
با اینکار خونه و عیالت رو بیمه خدا میکنید و ان شاالله در هنگام سیل و زلزله و بلاهای طبیعی گزندی به شما نمیرسه
و اما اصلی ترین توصیه
هر روز به امام زمان عج سلام بدید و امورتون رو به خودش بسپرید
کاش میشد از برکات این کار براتون بگم که چندین نفر پیام دادن با این کار زندگیهاشون روبراه شده و کارهاشون خیلی راحت پیش میره
إلهی، تو خود بزرگی و بر همه دست داری. مرا بزرگ آفریدی و بر همه دست دادی. باری، از بزرگ آنچنان بزرگِ اینچنین پدید آید.
فراز ۲۸۰
#علامه_حسن_زاده_آملی
#الهی_نامه
#مدافعان_ظهور
@modafeanzuhur
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
📝زیارت آل یس
#سلامامامزمانم
#هرروزصبح
#امام_زمان
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#امام_زمان
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 حضرت علامه حسن زاده آملی (ره)
اگر پاک است تخم و کشتزارت
هر آنچه کشته ای آید بکارت
وگرنه حاصلت برباد باشد
ترا از دست تو فریاد باشد
📘 دفتر دل/باب۱۵
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 حضرت علامه حسن زاده آملی (ره)
🔹 نفس ناطقه بسان درختی است که تمام قوای او شاخههای اویند برخی از این شاخهها در همهی بدن به ویژه در ظاهر آن پراکنده است که آن را به تازی لامسه میگویند و به پارسی پرواس.
🔹و برخی دیگر تا بدین مَثابت در همهی بدن پراکنده نیست بلکه تعلّق آن اختصاص به اندامی خاص دارد چون قوه باصره و ذائقه و شامّه و قوای دیگر.
📘 دروس معرفت نفس/ص۱۰۲
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 استاد صمدی آملی حفظه الله
🔹 قوّهی خيال را از گمانها و سوءظنها تطهير کنيد. هر کجا دیدید که دارید نسبت به دیگری بدبین میشوید بدانید که قوّهی خيال به میدان آمده است.
🔹 چون عقل هرگز بدبین نمیشود. عقل به فکر تصحیح است نه به فکر مغلطه.
📘 شرح مراتب طهارت/ ج ۱/ ص۱۰۱
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
17.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ هر ایرانی وطن دوستی باید این چند دقیقه رو ببینه و اشک بریزه برای مام میهن که چطور کشور عزیزمان و آینده این ملت و میهن به خاطر «خیانت» برخی رجالش در دهه ۷۰ با خطر بزرگی مواجه شده
بله! منظورم خیانت وحشتناکیه که اکبر هاشمی رفسنجانی به ایران و ایرانی کرد و تا به امروز کمتر جایی با این صراحت نقل شده ...
حتما تا انتها با دقت ببینیم ...
#بحران_جمعیت
#کنترل_جمعیت
#وافی
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
4_5958743867334332683.mp3
15.26M
🎙#شرح_رساله_نور_وحدت جلسهٔ هشتم
در محضر #علامه_مروجی_سبزواری
تاریخ - ۹۱/۴/۲۷
- وحدت موجود
🔻 عناوین:
- سه دستگاه معرفتی در وجود :
(01:00) کثرت وجود
(03:00) وحدت وجود
(05:00) وحدت موجود
- (10:00) هیچ مطلقی بدون ظهور نیست
- (14:00) حدیث ( لک یا رب وحدانیة العدد )
- (21:00) عقیده ابن عربی در تشبیه و تنزیه خداوند
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بسیار مهم
از هفتاد و سه فرقه فقط یکی اهل نجات
نشانه فرقه ناجیه چیست؟؟؟
👌 از دست ندهید
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨
✍چرا بعضی ها نمازخوان هستند ولی چهره ی ادمیت ندارند؟
💫ایت الله صمدی آملی حفظه الله
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مقدمه یک امتحان بزرگ الهی فراهم شده است
سخنران حجه الاسلام پناهیان
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
📚 #کاردینال
#قسمت_بیستم
✍ #م_علیپور
آقا عطا در اتاق قهوه ای رنگی رو باز کرد،
رو به من گفت :
- میتونید اینجا لباستون رو عوض کنید.
لباس رو گرفتم و تشکر کردم.
اتاق مرتبی به نظر می اومد، تخت تک نفره سفید با کمد و میز ست خودش.
و ویدیو پروژکتوری که به دیوار نصب شده بود.
با عجله به گوشه ای از اتاق رفتم و به لباس جدید آقا هادی؛
که ظاهراً برادر خانم مقدم بود نگاهی انداختم.
یه شلوار کتونی مشکی با پیراهن سفید.
اگه در حالت عادی بود محال بود که همچین لباسی رو انتخاب کنم یا بپوشم.
حس میکردم اصلاً بهم نمیاد ...!
اما چاره ای نبود، شلوار رو اول به پا کردم کاملاً اندازه بود
البته من شلوار کمی بلندتر میپوشیدم
و این نشون میداد حق با آقای نماینده بود و آقا هادی قصه ی ما از من چند سانتی کوتاهتر بود.
داشتم بلوزم رو در میاوردم که یهو دستم از پشت به تابلوی بلند بالایی که پشت سرم بود گیر کرد
تابلوی بیچاره در آستانه ی سقوط بود که با دستم گرفتمش.
چقدرم سنگین بود ...
سرم رو بلند کردم که تابلو رو به دیوار بزنم
اما یهو از دیدن تصویر نقاشی شده روی دیوار میخکوب شدم ...!
ظاهراً کسی روی دیوار با مهارت نقاشی کشیده بود !
عکس زن و مرد نیمه برهنه ای که چهره ی خیلی متفاوتی داشتن.
زن با موهای کوتاه و مجعد
و مردی که لباس خواب ابریشم مانندی به تن
و ظاهری آرایش کرده داشت ...!!
نتونستم بیشتر از این به نقاشی استتار شده ی پشت قاب نگاه کنم
و از شدت استرس ، بلافاصله قاب رو به دیوار نصب کردم.
پیراهن جدید رو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم.
یهو با دیدن آقا عطا که مثل نگهبانِ در جهنم پشت در وایساده بود ،
نیم متر از جا پریدم.
آقا عطا مشکوکانه به من نگاه کرد و گفت :
- این پلاستیک رو برای لباساتون آوردم.
خانم حساسیت داره لباس کثیف توی خونه باشه ...!
نفس عمیقی کشیدم و پلاستیک رو گرفتم و در رو باز کردم.
با عجله لباس های خودم رو توی نایلون چپوندم و از اتاق بیرون اومدم.
با خودم فکر کردم :
- خدا عاقبت منو با اینا ختم بخیر کنه!
خب مردِ حسابی ، تو که زنت رو میشناسی انقدر وسواسیه
واسه چی مهمون ناخونده با خودت میاری؟
آقا عطا نایلون لباس خودم رو از دستم گرفت و قبل از اینکه بخوام اعتراضی بکنم رفت ...!
عمارت شاهنشاهی در سکوت عمیقی فرو رفته بود.
به ناچار وارد سالن اصلی شدم.
آقای مقدم مشغول خوردن چایی بود و در همین حین مجله ای به دستش بود.
تک سرفه ای کردم و به سمت مبلی که قبلاً اونجا نشسته بودم رفتم.
آقای نماینده متوجه ورود من شد و گفت :
- زیادم براتون کوتاه نشد.
تلاش کردم لبخند کمرنگی بزنم و جواب دادم :
- خوب بود ... ممنونم!
نگاهی به من کرد و مجله ش رو بست و روی میز گذاشت.
با صدای بلند گفت :
- خانم ها اگه غیبت هاشون توی آشپزخونه تموم شده تشریف بیارن.
چند دقیقه بعد خانم مقدم که نمیدونم کی و کجا لباسش رو عوض کرده بود از دری که ظاهراً آشپزخونه بود بیرون اومد.
لباس آبی تنش بود که با شال سفیدی که سرش کرده بود هارمونی خوبی داشت.
سینی چایی رو روی میز وسطی که جلوی من بود گذاشت و به سر جای قبلیش که روبروی ما بود برگشت.
چند دقیقه ی بعد مادرِ خانم مقدم هم با همون چادر گل گلی قبلی وارد شد.
آقای مقدم رو به من گفت :
- حتماً خیلی وقته که چیزی نخوردین،
چایی و کیکتون رو بخورید که حرف های زیادی با هم داریم ...!
تشکر کردم و از جایی که به شدت گرسنه م بود و در شرف از حال رفتن بودم
تصمیم گرفتم مثل شهریار پر رو بازی دربیارم و راحت چایی و کیکم رو بخورم.
آقای مقدم که از جانب من خیالش راحت شد
رو به ما گفت :
- خب داستانِ آشنایی جذابتون رو خیلی دوست دارم بشنوم.
خانم مقدم با لحن معترضی گفت :
- من بهتون دم پاسگاه گفتم که آقای نعمتی توی این ماجرا هیچ نقشی نداره ...!
آقای مقدم نیشخند معناداری زد و گفت :
- پس حتماً برای همینه که به همه گفتی نامزدته ...؟
خانم مقدم حالا کاملاً عصبی شده بود و جواب داد :
- من از در دانشگاه که بیرون اومدم این جماعت داشتن شعار اقتصادی میدادن ،
چند تا شعار اقتصادی درست و صلح طلبانه باهاشون دادم که یاد بگیرن و چرت و پرت بلغور نکنن ...!
بعدش نمیدونم کدوم عوضی مقنعه منو از سرم کشید و تا به خودم اومدم تو آتیش پرتش کرد.
یهو مادر خانم مقدم دستش رو به صورتش کوبید و گفت :
- خاک به سرم!
چقدر بابات گفت دختر چادر سرت کن!
برای همین موقع ها میگفت دیگه ...
حداقل چادرت رو در میاوردن و کار به کشف حجاب و بی آبرویی نمیرسید.
خانم مقدم سری به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت :
- اون آدمایی که من اونجا شناختم
اگه چادر سرم بود به قصد مرگ کتکم میزدن
و کار به کشف حجاب هم نمیرسید ...!
👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_بیستم ✍ #م_علیپور آقا عطا در اتاق قهوه ای رنگی رو باز کرد، رو به من گفت : - م
آقای مقدم بازم رو به دخترش گفت :
- آقای نعمتی توی تمام این ماجراها کجا بودن؟
خیلی دوست دارم نقش پررنگ شون رو بدونم!
یه لحظه زبونم رو باز کردم و گفتم :
- اون لحظه من اونجا منتظر تاکسی بودم
که خانم مقدم رو بین جمعیت دیدم که مقنعه شون رو درآوردن.
و ایشونم شروع کردن به داد و بیداد و دعوا با همون پسری که این کار رو کرده بود!
منم که متوجه شدم خانم مقدم نیاز به حجاب داره با عجله دوییدم و یه شال از فروشگاه نزدیک دانشگاه خریدم و اومدم.
منتها تا به جمعیت رسیدم متوجه شدم که پلیس اومده و در حال دستگیری خانم مقدم هست.
و باقی ماجرا هم که مشخصه ...!
آقای مقدم رو به من کرد و گفت :
- اگه هر کس دیگه ای جز دختر من بود همین کار رو میکردی؟
سرم رو پایین انداختم و صادقانه و سریع جواب دادم :
- بله
حس کردم باید اینجای داستان ماجرا رو توضیح بدم و گفتم :
- هر خانم دیگه ای هم اگه توی این وضعیت گیر میفتاد قطعاً همین کار رو میکردم.
آقای مقدم با جذبه گفت :
- مثه خواهرتون ...!
- من متاسفانه خواهر ندارم.
آقای مقدم بدون هیچ مقدمه ای رو به دخترش گفت :
- از این پسره خوشت میاد؟
سکوت سنگینی توی فضا حکم فرما شد.
یهو خانم مقدم از بُهتِ سوالی که ازش پرسیده شده بود بیرون اومد و جواب داد :
- معلومه که نه!
من که گفتم ایشون این وسط هیچ کاره ست و اتفاقی وارد ماجرا شده ...
ظاهراً آقای مقدم ول کن ماجرا نبود
برای همین این بار اون سوال میخکوب کننده رو از من پرسید :
- شما چطور؟ به دختر من علاقه داشتی که این فداکاری رو انجام دادی؟
با خجالت جواب دادم :
- من و خانم مقدم شناخت چندانی از همدیگه نداشتیم که بخواد علاقه ای یا حتی برخوردی بین مون به وجود بیاد.
از این بابت خیالتون راحت باشه...!
آقای مقدم سمت من اومد و گفت :
- در هر حال دوست داشتن یا نداشتن جفت شما این وسط هیچ اهمیت و تاثیری نداره ...!
چیزی که الان به شدت مهمه،
آبروی یک عمر منه که شما با بچه بازی و فردین بازی خودتون ؛
باهاش بدجوری بازی کردین!
پس حالا موظف هستین گندی رو که زدین جبران کنید!
با ناراحتی و اعتراض هر دومون باهم گفتیم :
- ولی ما ...
آقای مقدم رو به دخترش و من گفت :
- هُدی خانم شما وقتی دروغ به این شاخداری گفتی
و آقای نعمتی وقتی که اون دروغ رو شنیدی و با سکوتت تاییدش کردی،
در واقع داشتین چوب حراج به آبروی من میزدین!
اونم تو این شرایط حساس الان ...!
سرم رو پایین انداختم و با دستام اونو گرفتم.
حتی توان اینو نداشتم که ازشون بپرسم که دقیقاً چی از جون ما میخواین ...!
آقای مقدم سمت من اومد.
گوشیش رو به دستم داد و گفت :
- با صدای بلند بخونن آقای مهندس ...
بخون که چی نوشتن ...!
با تردید گوشی رو گرفتم و شروع به خوندن کردم :
- آقای نماینده اگه آبروت هم مثل پست و جایگاهت برات مهمه ،
و نمیخوای قضیه پسر بازی دخترت و آشوبگریش تو رسانه ها پخش بشه ...
۵۰۰ تومن از جیبِ مبارک بِسُلف!
تا بسته بشه اون پرونده ای که میخواستی بسته باشه.
سرم رو بالا گرفتم و با ناباوری گفتم :
- این پیام از طرف ...؟
آقای مقدم برگشت و گوشی رو از دستم گرفت و با نیشخند گفت :
- بعلله ... این پیامِ همون جناب سروان مهربونه که شما رو بدون هیچ تعهد و بازجویی ول کرد.
اما من راهکار بهتری سراغ دارم
راهش اینه شما به صورت صوری با هم نامزد کنید
تا اولاً دروغ نامزد بازی تون از بین بره.
هم دروغ دوم هُدی که گفت تو اغتشاش نقشی نداشته و همراه تو داشته رد میشده.
ضمناً دوربین های جلوی دانشگاه میتونن شهادت بدن که هُدی شعار بدی نداده و حتی به خودش هم تعرض شده ...!
چشم هام بیشتر از حد معمول گشاد شدن
و با صدای بریده بریده و عصبی گفتم :
- آقای مقدم ، اینجوری که بازم باید نقش بازی کنیم و دروغ بگیم!!
آقای نماینده رو به من با همون صدای پر جذبه ش گفت :
- حتماً الان با خودت فکر میکنی چرا ۵۰۰ تومن رو بهش نمیدم؟
این پول برای من مبلغ زیادی نیست.
اما نمیخوام به همچین آدمی باج بدم ...!
اونم وقتی که نه خودم گناهی دارم نه شما!
برای همین میخوام این پول رو به تو بدم پسرجون!
در عوضش تو هم چند ماهی نقشِ نامزد هُدی رو بازی کن!
ادامه دارد ...
#م. علیپور
🔰 مقام معظم رهبری طی اقدامی بیسابقه، یک فرمان مهم و عمومی را در چند دیدار پشت سر هم مطرح کردند:
🗳اول ۱۴۰۲/۱۰/۲: «همه کسانی که مخاطبانی دارند، وظیفه دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند.»
🗳 دوم ۱۴۰۲/۱۰/۶: «در قضیهی انتخابات، مادرها نقش ایفا کنند، هم در داخل خانه، هم درخارج خانه.»
🗳 سوم ۱۴۰۲/۱۰/۱۳: «احساس وظیفه نسبت به انتخابات یکی از کارهای نقدِ جامعهی مجاهد در جهاد تبیین است.»
🗳 چهارم ۱۴۰۲/۱۰/۱۹: «مسئلهی حضور مردم در صحنه باید ترویج بشود؛ هر کسی صدایی دارد، باید روی این زمینه کار کند: وَ تَواصَوا بِالحَقّ؛ تواصی به حق
🇮🇷 آیا در مقابل این دستور نایب امام زمان ارواحنا فداه در صورت کم کاری پاسخی داریم؟؟؟
#امامخامنهای
#دعوتهمگانیبهانتخابات
#شبتون_بخیر
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
إلهی، تا حال تو را پنهان می داشتم و حال جز تو را پنهان می دانم.
فراز ۲۸۱
#علامه_حسن_زاده_آملی
#الهی_نامه
#مدافعان_ظهور
@modafeanzuhur