eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 9⃣1⃣ ⭐️گفتند همه رفقای شما سالم هستند. تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟ من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم. 🌼چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم.اما فکرم به شدت مشغول بود. یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم .به محض اینکه وارد بازار شدیم پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد. 🍁رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟ همسرم گفت: آره خودش بود. این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود. برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد.گفتم این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوال خیلی خراب بود. ⚡️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم می‌دانم. خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟حالا علت مرگش چی بود؟ گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه! خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود. آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم.پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم توهم بوده! ❄️دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد.از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم ،گفت: بنده خدا تصادف کرده. من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت. اعمال، گناهان، حق الناس. حسابی گرفتارش کرده بود. به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند. 🌾 روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود. لابلای صحبت‌ها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه وبدزدد،همان بالا برق خشکش می کند! 💥خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگویی؟ گفت: بله خودش، پرسیدم مطمئنی؟ گفت آره، خودم اومدم بالای سرش اما خانواده‌اش به مردم چیز دیگه ای گفتند. پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیده‌ام. 💫 نمی دانستم چطور ممکن است لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم. ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی بحث زمان و مکان مطرح نبوده لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید. بعد از این صحبت یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد. 🍃یکی دو هفته بعد از بهبودی من پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت. خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف خدا عموی خدابیامرزم افتادم که گفت این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود. در یکی از روزهای نقاهت سری به مسجد قدیمی محل زدم. یکی از پیرمرد های قدیمی را دیدم. ☘سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم.یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید! صحنه ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم: باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟ دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم. به پیرمرد گفتم :فلانی رو یادتون هست همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟ 🔅گفت: بله نور به قبرش ببارد .چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد. آدم درستی بود. مثل او کم پیدا می شود. گفتم: بله اما خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده، مسجد حسینیه؟ گفت نمی‌دانم ولی فلانی با او خیلی رفیق بود از او بپرس. 💢بعد از نماز سراغ همان شخص گرفتیم پیرمرد گفت:خدا رحمتش کند دوست نداشت کسی با خبر شود اما چون از دنیا رفته به شما می‌گویم. سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت: این حسینیه را می‌بینی همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی این حسینیه را ساخت و وقف کرد. 🔰نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد. الان هم داریم بنایی می‌کنیم و دیوار حسینیه را برمیداریم و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد. بدون اینکه چیزی بگویم جواب سوالم را گرفتم.سری به حسینیه زدم و برگشتم و پس از اطمینان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم... ...
مدافعان ظهور
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۱۸💢 #داستان_مهدوی #قسمت_هجدهم ناگهان فریادی بلند در آن بیابان پیچید:"ای
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۱۹💢 لشکر ده هزار نفری می آید مردم مکه بعد از اینکه خبر نابودی سپاه سفیانی را می شنوند خیلی می ترسند و برای همین شهر آرام می شود و دیگر کسی به فکر دشمنی با امام نیست😊 پایتخت حکومت جهانی امام، شهر کوفه است و من منتظر هستم تا همراه او به سوی کوفه حرکت کنم. خیلی دوست دارم بدانم امام چه موقع به سوی کوفه حرکت خواهد کرد، نزد یکی از یاران امام می روم واز او می پرسم: چرا امام به سوی کوفه حرکت نمی کند❓ او در جواب می گوید: امام منتظر است تا همه افراد لشکرش به مکه بیایند👌 آری، از وقتی که جبرئیل ندا داد و مردم را به سوی امام فرا خواند، عدّه زیادی حرکت کرده اند. آنان به مکه دعوت شده اند ومأموریت دارند که به امام بپیوندند☺️ آیا تا به حال دیده ای که پرندگان🕊 چگونه به سوی لانه های خود پناه می برند❓ این افراد هم این گونه به مکه پناه می آورند و در خدمت امام به آرامش واقعی می رسند.😊 اراده خداوند این است که خروج امام از مکه با همراهی این لشکر ده هزار نفری باشد. اگر به خارج از مکه بروی می بینی که شیعیان با چه اشتیاقی💚 به سوی مکه می شتابند❗ مثل اینکه یک مسابقه برگزار شده است، مسابقه ای برای هر چه زودتر رسیدن به مکه برای یاری امام❗ این شوقی است که خداوند در دل شیعیان قرار داده است و آنان را این چنین بیقرار نموده است. آنان با عشقی مقدّس❤ بیابان ها را پشت سر می گذارند و تمام سختی ها را در راه یاری امام تحمّل می کنند. وتو خود می دانی که سیصد وسیزده یار به گونه ای دیگر ☁️ به مکه آمدند. آنان با.... ↩️... ✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش قرارگاه محکمات #shia #عدالت_در_اسلام @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
انتقام از دشمنان مهتاب! لشكر امام زمان به مدينه، شهر پيامبر نزديك مى شود. اگر چه تعداد زيادى از سپاه سفيانى، در سرزمين «بَيْدا» هلاك شدند; امّا هنوز گروهى از آنان شهر مدينه را در تصرّف دارند. آنان در شهر مدينه جنايت هاى زيادى كرده اند و مسجد و حرم پيامبر را ويران كرده اند. لشكر امام وارد مدينه مى شود و شهر به تصرّف امام در مى آيد. امام وارد مسجد و حرم پيامبر مى شود و فرمان تعمير آنجا را مى دهد. آرى، اينجا، مدينه است، شهر حزن و اندوه! در مدينه بود كه گروهى جمع شدند و درب خانه وحى را آتش زدند، هنوز صداى گريه فاطمه(س) در شهر طنين انداز است، قدم به قدم اين شهر، شاهد مظلوميّت فاطمه(س) است. امام مى خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگيرد. اگر ديروز نامردهايى، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده مى شوند تا محاكمه شوند و در آتشى بس بزرگ سوزانده شوند. و اينجاست كه دل هر شيعه اى شاد و مسرور مى شود. آرى، امروز دشمنانِ فاطمه(س) در آتش مى سوزند و به سزاىِ عمل ننگين خود مى رسند و همه دوستان خدا شاد مى شوند. امام بعد از اينكه برنامه هاى خود را در شهر مدينه انجام داد به سوى شهر كوفه حركت مى كند; زيرا خداوند چنين خواسته است كه پايتخت حكومت مهدوى، كوفه باشد. منابع ۱- الاختصاص ،الشیخ المفید (۴۱۳ق)تحقیق:علی اکبر اغفاری ،الطبعه الثانیه،۱۴۱۴ق،دارالمفید للطباعه والنشر و التوزیع لبنان ۲- البدایه و النهایه ،ابن الکثیر (۷۷۴ق)تحقیق:علی شیری ،الطبعه الاولی ،۱۴۰۸ق،دار احیاء التراث العربی ،بیروت ۳- بصایر الدرجات ،محمد بن الصفار (۲۹۰ق)الطبعه الاولی۱۴۰۴،منشورات الاعلمی تهران ۴- تاج العروس الزبیدی ،(۱۲۰۵ق) تحقیق علی شیری،دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع ،بیروت ۵- التاریخ الکبیر ،البخاری (۲۵۶ق)المکتبه الاسلامیه ،دیار بکر،ترکیا ۶-تحفه الاحوذی، المبارکفوری (۱۲۸۲ق) ،الطبعه الاولی ۱۴۱۰ق،دارالمعرفه للطباعه و النشر و التوزیع،بیروت ۷- تفسی الرازی ، الفحر الرازی (۶۰۶ق)،الطبعه الثانیه ۸-جامع احادیث الشیعه السید البروجردی (۱۳۸۳ق)المطبعه العلمیه ،قم ۹-سنن ابی یعلی ،ابویعلی موصلی (۳۰۷ق)تحقیق حسین سلیم اسد ،دارالمامون ۱۰-الطبقات الکبری،محمد بن سعد،(۲۳۰ق)،دار صادر ،بیروت @modafeanzuhur
📚 "" "" مجری رو به تلویزیون و دو نفری که برای گفتگوی ویژه ی خبری حاضر شده بودن گفت : - در هر حال آقای کریمی ادعا میکنن مافیای خودرو اینطور هم که شما میفرمایید وجود نداره. حتماً ادعای جدید یکی از خودروسازان رو که رسانه ای شده رو شنیدین که گفتن : - ما هر روز در حال ضرر دهی هستیم ...! نماینده ی مخالف زیر خنده زد و گفت : - حتماً دوستان برای رضای خدا دارن تولید میکنن!! البته نمیفرمایند که این مدت با دلار جهانگ... عذرمیخوام با عرض نیمایی الی ماشاءَالله قطعات خودرو رو وارد کردن و هنوز هم مثل قطره چکون هزار تا قرعه کشی و طرح پیش فروش و نیم فروش و پَس فروش گذاشتن تا با هزار بدبختی به دست مردم برسه ...! خب این بزرگواران اگه ضرر میدن چرا تولیدشون رو متوقف نمیکنن؟ به والله که مردم حاضرن نصف این پول رو با رضایت بدن و ماشین لوکس و دست دوم خارجی بخرن! مجری در ادامه صحبت نماینده گفت : - خب این آزاد کردن واردات خودرو هم بستگی به طرح و نظر دوستان شما در مجلس داره ...! نماینده موافق گفت : - ما منکر اینکه خودروهای داخلی ایراداتی هم دارن نیستیم، اما قطعاً قبول دارین که خودروهای قدیمی که تولید شدن خیلی فرق میکنن، ما به سمت پیشرفت داریم میریم ...!‌ نماینده ی مخالف با نیشخند جواب داد : - اتفاقاً مردم کوچه بازار هم کاملاً با شما موافق هستن که خودروهای قدیم و جدید خیلی فرق دارن. قدیمی ها خیلی کیفیت شون بهتر بود! ماشین رو از کارخونه در میارن انگار ماشین اسباب بازیه ... یه بچه رو تصادفی روی کاپوت بزاری ، ماشین ننه مرده به احترامش گود میشه!! آقای کریمی رو به نماینده مخالف گفت : - ایشون بیشتر از اینکه منتقد باشن برای تمسخر تشریف آوردن ظاهراً ... حضرت آقا این همه از تولید داخلی حمایت میکنن، باید به تولیدکننده فرصت اصلاح و تمرین و خطا داد! نماینده مخالف سری تکون داد و گفت : - شما که سخنرانی حضرت آقا رو در بابِ حمایت از تولید داخلی شنیدین، پس چطور اون تیکه رو که بصورت واضح به خودروسازان عزیز تذکر داد رو نشنیدین...؟ امید کنترلو برداشت تلویزیون رو خاموش کرد. رو بهش گفتم : - داشتم گوش میکردم ها ...! امید در حالی که روی تشکش میپرید گفت : - حرفای اینا تمومی نداره ، شک نکن همین دو نفر هم که اومدن فقط نمایش بازی میکنن! در حالی که پتو رو باز میکردم جواب دادم : - اتفاقاً از حرفای این نماینده ی مخالف خیلی خوشم اومد، چه صدای خوبی هم داشت محکم و با جذبه ...! ته چهره ش هم شبیه فرهاد قائمیان بود نه؟ از اون تریپ ها که ازش حساب میبری. من که جای این بودم به جای نماینده ی مجلسی میرفتم گوینده یا دوبلور میشدم ...! امید بالش رو برام پرت کرد و گفت : - خداروشکر جای اون نبودی ... با این صدای و داغونت !‌ "" "" از افکارم بیرون اومدم ... آقای نماینده در حال رانندگی بود و من به این فکر میکردم که قانون جذب واقعاً موثر بود ...؟ به یکی از محلات بالای شهر تهران رسیدیم. برای من که هیچوقت قبل از این به تهران نیومده بودم نیازی نبود اسم محله رو بدونم. تغییر ناگهانی مدل ماشین های پارک شده و سر و ریخت ساختمون ها، باعث شد خیلی زود بفهمم که داریم وارد قسمت اعیان نشین میشیم. من که‌ فکر میکردم دیگه توی شهرهای بزرگ خبری از خونه ی ویلایی و باغ های آنچنانی نیست، با خونه هایی رو برو شدم که از کاخ سفید و کاخ سعدآباد کم نمی آوردن ...! " " سخنران رو به جمعیت گفت : - مردم قارون رو دیدن و با آه گفتن : هذا حَظٍّ عَظِيمٍ بعد اینجوری شد که وقتی قارون هلاک شد حضرت موسی اول خونه زندگی و طلا ملا هاش رو از بین برد! چون گفت خوی اشرافیگری و تجملاتی که آه مردم رو در میاره از حربه های شیطانه ...! گرچه مردم الان همگی یه پا فرعون و قارون شدن ...! فرعون ننه مرده تو گرمای مصر، چهار تا خدمتکار داشت فقط بادش میزدن! یه تخت کج و کوله داشت که ۶ نفر به بدبختی دو قدم تکونش میدادن تا جناب فرعون رو ۱۰ متر جا به جا کنن! تو که زیر باد خنک کولر برای خودت لم میدی و به وقتش هم سرمات به راهه هم دوش آب گرمت، هم ماشینت که راحت و با سرعت تو رو به مقصد میرسونه ؛ وضعت از قارون و فرعون خیییییلی بهتره ...! " " انگار که نماینده ی خوش صدا و با جذبه افکار درونی منو شنید و دکمه ی ریموت رو زد تا با نمای کاخ خودش روبرو بشیم. وارد حیاط خونه که چه عرض کنم ، عمارت شاهنشاهی شدیم ! در حالی که همچنان تا در خونه روی مسیر سنگ فرش شده رانندگی میکرد رو به من گفت : - پسر جون با خودت فکر نکنی هر کی نماینده ست دزد و کلاهبرداره و اختلاس گره! این خونه زندگی و مال و اموال هم از قدیم و الایام از ارث آبا و اجدادی به من رسیده ...! البته اینکه برادرم تو جوونی عمرش رو به شما داد و من تک پسر شدم هم توی ارث بری بیشترم بی تاثیر نیست! 👇