eitaa logo
مدافعان ظهور
388 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5958743867334332685.mp3
18.14M
🎙 جلسهٔ نهم در محضر تاریخ - ۹۲/۴/۲۸ - عینیت خداوند با موجودات 🔻 عناوین: - (01:00) نسبت خداوند با موجودات بنا بر وحدت موجود - (03:00) نهایت سفر اول و دوم سالک - (04:00) تاریخچه پیدایش مکتب وحدت موجود در اسلام - (06:00) نظر شیخ محمد حسین کاشف الغطاء در مورد وحدت موجود - (10:00) نسبت بین ظاهر و باطن   عینیت خداوند با موجودات - (15:00) اشکالات وارده بر وحدت موجود از دیدگاه فقها - (17:00) فتوای سید محمد کاظم یزدی در عروة الوثقی در باب قائلین به وحدت وجود   (21:00) حاشیه امام خمینی ره بر فتوای سید کاظم یزدی - (23:00) پاسخ به اشکال فقها بر عینیت خداوند با موجودات @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إلهی ناتوانم و در راهم و گردنه‌های سخت در پیش است و رهزن‌های بسیار در کمین و بارِ گران بر دوش. یا هادی (إهدنا الصراط المستقیم* صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین!) فراز۱۶ @modafeanzuhur
🌹 اشکال : انسان در حال احتضار دارای معلومات عقلی است ، پس چرا لذت نمی برد ؟ چرا دست و پا می کند؟ چرا داد و فریادش بلند است؟ در پاسخ باید گفت: آیا شما از اولیاء الله هم چنین چیزی سراغ دارید ؟ خیر ، بلکه این داد و فریاد به خاطر آمیختگی و خَلط عمل صالح و ناصالح است . بالاخره این دنیاست ، چنین افرادی را به داد و فریاد درمی آورد ، ولی حضرت وصی (ع) را می بینیم که آخرین لحظات مرگش که دیگر چیزی به ارتحالش نمانده ، می فرماید : بخدا سوگند امر وحشتناک و مکروهی به من روی نیاورده ، من با مرگ چنانم که تشنه به آب رسیده باشد یا مانند کسی که گمشده اش را یافته باشد ، آنگاه آیه آورده: « و ما عندالله خیر للابرار »: آنچه نزد خداست برای نیکان بهتر است. امیرالمومنین اینچنین از مرگ اظهار خشنودی میکند ، این لذت ، لذت عقلی است .🌹 ص ۶۶ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏
مدافعان ظهور
#شرح_دروس_معرفت_نفس #جلسه_نودودو ۹۲ #درس_۲۲ #شرح_کتاب_معرفت_نفس #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدي_آم
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ ▫️ 🌸 عرفان، برهان، قرآن 🔸حضرت علامه می فرمایند: عرفان حقیقی، تفسیر انفسی قرآن کریم است و فلسفه، برهان حقیقی عرفان و قرآن است که اگر قرآن را به برهان درآورید، می شود فلسفه و اگر قرآن را به معرفت شهودی درآورید، می شود عرفان و این سه از هم جدایی ندارند. 🔸تفسیر سوره ی حمد، نامه به گورباچف و نامه به علمای حوزه ی علمیه ی قم راجع به فلسفه و عرفان، در واقع انقلاب دوم امام بود که به مراتب سنگین تر و شریف تر از انقلاب اول بود. ✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ @modafeanzuhur تمام احکام شرع مقدس و مسایل اخلاقیات و مسایل اعتقادات برای این است که ما در دو رحم مادر و رحم طبیعت درست متولد بشویم که در رحم مادر، جنین تحت تدبیر نفس ناطقه مادر به کمال لایقش برسد و به سلامتی پا در این نشأه بگذارد و ان شاءالله باید طوری عمل کنیم که وقتی هم از این رحم متولد شدیم و به عالم بعدی وارد می شویم با سلامتی کامل باشیم و خدای ناکرده سقط شده نباشیم و در آن جا بال پرواز داشته باشیم. اگر انسان بخواهد کاهلی کند و یا از مسیر خارج شود و خودش را در این جا درست نسازد و در آن جا بخواهد به صورت ناقص متولد بشود، آن جا در زحمت است که این زحمت قابل بخشش هم نیست. ** گرچه خداوند مهربان است ولی فرمود: باید طوری باشد که لیاقت به کمال رسیدن و استعداد استکمال وجودی را داشته باشید بعد ما دلسوزی کنیم و شما را به کمال برسانیم. ✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ @modafeanzuhur 🔸اگر خدای نکرده انسان استعداد را از دست بدهد، آنوقت دیگر شفاعت و به کمال رساندن معنا ندارد. ان شاءالله خداوند به همه این توفیق را عطا بفرماید که اولا " این جا به نحو اکمل و کامل استکمال پیدا کنیم و وارد آن عالم بشویم و یا حداقل استعداد استکمال را با خودمان همراه داشته باشیم. ( حضرت آقا از این استعداد برای به کمال رسیدن را تعبیر به شفاعت فرمودند: این که شفاعت را باید از این جا با خودتان ببرید.) ۹۲ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
بریم قسمت ٢۶ داستان کاردینال رو با هم مطالعه کنیم
📚 شهریار بُقچه ی رختخواب هاش رو توی اتاق گذاشت و خودش روش پرید. رو بهش گفتم : - پاشو جمع کن خودتو ... ! کلی کار مونده ، خوبه که مجبورت کردم این رختخواب های ویروسی پَلَشتت رو همونجا توی حیاط کارخونه بشوری!‌ و اِلا معلوم نبود الان وقتی درش رو باز میکنیم قراره با چه جونورهایی روبرو بشیم. شهریار بی تفاوت به من ، به سقف چشم دوخت و گفت : - میگم پا قدم این صدف خانم چقدر خوب بودها ... از وقتی که در کارخونه رو زد حسابی زندگیمون رو غلطک افتاد. هی ‌روزگار ... کی فکرش رو میکرد توی داغون که بوی شهادت میدی یهو تک دوماد آقای مقدم گردن کلفت از آب دربیای!‌ به سمتش رفتم و هُلش دادم تا از روی رختخواب ها پایین بیفته و جواب دادم : - همچین میگی دوماد انگار نمیدونی چه خبره! من فقط چندماه قراره بخاطر آقای مقدم آبروداری کنم و بعدشم مثه یه مهره ی سوخته از زندگی دخترشون بیرون برم و تمام! شهریار اینبار روی رختخواب من لم داد و پاش رو آویزون کمد کرد و به دور دست خیره شد : - خری دیگه ... تو نباید بزاری مهره ی سوخته بشی. دیگه کی بخت و اقبال در خونه ت رو میزنه که همچین لقمه چرب و نرمی گیرت بیاد؟ باید هر جور شده قاپ دختره رو بدزدی که قبل از تموم شدن عهد و میثاق صوری تون ، خودش بیاد و التماست کنه که عقد دائمش کنی! نیشخندی زدم و گفتم : - چه دل خجسته ای داری تو! خانم مقدم تا حالا حتی یه دونه پیام و زنگ هم به من نزده ... موندم اصلاً چطوری بهش پیام بدم که بیرون بریم. به پدرش قول دادم یه کافی شاپی رستورانی چیزی بریم که در ملاعام با هم دیده بشیم. آهی کشیدم و گفتم : - از اون بدتر خانواده ی خودم که مامانم دیشب گله میکرد که دو بار زنگ زدم حال عروس گلم رو پرسیدم اما اون به من زنگ نزده! هنوز هیچی نشده توقع داشت من زنگ بزنم دختر مردم رو بشورم پهن کنم رو بند که چرا به مادر من زنگ نزدی حال و احوال کنی! شهریار زیر خنده گفت : - ای ول خوشم اومد مامانت اینکاره ست. هنوز هیچی نشده میخواد تو ایام نامزدی گربه رو دم حجله بُکشه ... بیچاره خانم مقدم!‌ خب توی گاگول واسه چی امروز با من سر کلاس نمیای؟ با تعجب گفتم : - مگه هنوزم میخوای کلاس بری؟! شهریار روی رختخواب ول شده و از فرم رفته نشست و با تحکم گفت : - معلومه که میخوام برم، پول یه ترم رو پیش پیش دادم ها! بعدشم اگه یاد نگیرم چطور به صدف خانم یاد بدم؟ در کمد رو باز کردم و در حالی که رختخواب ها رو می چیدم گفتم : - حتماً از صدف خانم هم پول یک ترم رو گرفتی؟ عجب رویی داری تو شهریار. تو فقط شب نامزدی ۲۰ برابر پول اون ترم رو غذا خوردی! شهریار در حالت نشسته بالش ها رو برای من پرت کرد و گفت : - چه ربطی داره! اونجا نامزدی رفیقم بود ... خانم مقدم موظفه تا آخر ترم درس بده! فردا نبینم غیرتی بازی دربیاری بگی : " نه عشقم! دیگه لازم نیست کار کنی و از این حرفا " سرم رو به علامت تاسف تکون دادم : - حالا با صدف خانم چکار میکنی؟ فکر میکردم تا الان تو هم عاشق شدی و میخوای خواستگاریش بری. از بس که پیگیر بودی بهش درس بدی. شهریار بالاخره رضایت داد و از روی رختخواب های باقی مونده بلند شد : - داشتم عاشق میشدم بابا! اما خدایی از شب نامزدی تو پشیمون شدم یه کم این صدف شیش میزنه. نمیدونم جدی جدی انقدر خنگه یا منو اوسکول کرده! اون شب پیام داده من برای ارشد بلد نیستم میشه منو ثبت نام کنید؟ هیچی دیگه نشستم ۱ ساعت ثبت نامش کردم راستی یه چیز بگم بخندی. اسمش تو شناسنامه صدف نیست! صدیقه ست! گفت مامان بزرگم وقتی من به دنیا اومدم فوت شده و اسمش رو مجبوری روی من گذاشتن ولی همه صدف صدام میزنن! نفس راحتی کشیدم و در کمد رو بستم و رو بهش گفتم : - صدیقه هم اسم بدی نیست که! یکی از القاب حضرت زهراست ... اتفاقاً معنیش به نظر من خیلی هم از صدف قشنگتره! شهریار در حال چایی دم کردن گفت : - اه دیشب اتفاقاً یه کفشی میخواستم از فروشگاه اینترنتی بخرم اسمش " کوروش" بود. تا مرحله تاییدِ خریدم هم رفتم ها! والا با این اتفاقات دانشگاه ترسیدم ، با خودم گفتم الان سر کلاس یکی از اونایی که ارادت به کوروش داره کفشم رو ببینه مثه بار قبل میاد سر وقت ما و کتک کاری! تازه اسم یه کفش زنونه هم " صدیقه " بود! خواستم برای صدف خانم بخرمش. گفتم ننه مرده الان کفش رو ببینه تشنج میکنه! خیلی رو اسمش حساسه طفلی! در حال پاک کردن شیشه جواب دادم : - اصلاً این چه اسم هاییه که‌ روی کفش ها گذاشتن؟ قبلاً اسم گل و بلبل میزاشتن که. شهریار رو به من گفت : - نه بابا کل کفش ها همه شون اسم های فضایی و عربی ایرانی داشتن. از فِضه و کلثوم و حورا و عقیل و حمزه بگیر تا برو بالا!! فکر کنم داریوش و خشایار هم بود. 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_بیست_و_ششم ✍ #م_علیپور شهریار بُقچه ی رختخواب هاش رو توی اتاق گذاشت و خودش روش
شیشه پاک کن رو زمین گذاشتم و گفتم : - اصلاً نظارت تو کشور نیست ها؟ این اسم ها که همه شخصیت های معروف دینی و ایرانی ما هستن. واسه چی باید روی کفش هامون باشن؟ مردم کشور های دیگه اسم شخصیت های مهم شون رو روی ماشین های مدل بالا و با کیفیت و چه میدونم کارخونه هاشون میزارن اون وقت برای ما روی کفش گذاشتن. شهریار چایی دم کشیده رو توی فنجون ریخت و با نیشخند گفت : - از بعد ماجرای این دختره ی منحوس که همه جا بهم ریخت، به همه چیز مشکوکم. بعید نیست همینم عمدی گذاشته باشن. تو فقط سلبریتی ها رو ببین که چه اوضاعی درآوردن! نصف شون کشف حجاب کردن. یارو بازیگره هم سن و سال مادربزرگ منه، بعد اومده کشف حجاب کرده که من تموم این مدت آزادی نداشتم. یکی نیست بگه ننه جان تو قبل انقلاب و بعد انقلاب هم همچین حجاب و اعتقادی نداشتی که حالا برای یه لاخه مو بیرون انداختن انقدر احساس راحتی میکنی! چایی دم کشیده با بوی عطر گل محمدی رو سر کشیدم و گفتم : - تو این سوز سرما من که کلاه سر نکنم مغزم یخ میزنه، موندم چطور یه تعداد کمی از دخترا بدون کلاه و شال توی خیابون میرن و میان سردشون نمیشه؟ شهریار چایی رو مثل خشایار توی نعلبکی ریخت و با هورت بالا کشید و گفت : - اینا الان توَهُم آزادی برشون داشته اصلاً سرما گرما حالیشون نیست بابا. راستی نگفتی بعدظهر میای یا نه؟ من که تا آموزشگاه میرم، تو هم بیای با نامزدجانت یه دیداری تازه کن. فکر اینکه خانم مقدم اسماً نامزدم بود اما هیچ خبری ازش نداشتم باعث میشد حس بدی بهم دست بده. میدونستم که این فقط یه قرارداد صوری بود. اما توقع داشتم بخاطر فداکاری که انجام داده بودم حداقل بهم پیام میداد و تشکر میکرد. اما انگار نه انگار ... شاید با خودش فکر میکرد این پسره بابت کارش دستمزد گرفته! اما خودش که میدونست من اون ماشین رو قبول نکردم‌ و بر نداشتم. شهریار استکان چایی رو زمین گذاشت و گفت : - پاشو آماده شو بریم دیگه! خانم مقدم جواب داد که کلاس امروز برگزار میشه. رو به شهریار گفتم : - خانم مقدم به ما نزدیکتره، کاش سر راه می اومد و ما رو هم با خودش برمیداشت ببره‌. شهریار در حالی که موهاش رو شونه میکرد جواب داد: - خانم مقدم که الان اونجاست. - مگه الانم با کسی کلاس داره؟ شهریار طبق معمول شلوارش روی شلوارک مامان دوزش پوشید و گفت : - همونجاست دیگه ،‌مثه همیشه! اتفاقاً الانم با دوستش داشتن چایی میخوردن. چشمام گرد شد و گفتم : - تو از کجا میدونی؟ خودش بهت گفت؟ شهریار نگاه عاقل اندر سفقه بهم کرد و گوشیش رو سمتم گرفت و گفت : - نخیر آقای به دور از تکنولوژی! دوستش الان استوری چایی عصرگاهیشون رو گذاشت. بفرما ... این جوراب زده هم خانم مقدمه حتماً. به عکسِ استوری شده زل زدم با تعجب گفتم : - اینا چرا توی آموزشگاه شلوار مامان دوز پاشونه و جوراب گل منگلی؟ شهریار گوشی رو گرفت و جواب داد : - خب معلومه دیگه واسه اینکه اونجا خونه شونم هست دیگه! خانم مقدم و دوستش توی یکی از اتاق های آموزشگاه زندگی میکنن ... همون اتاقِ که درش همیشه بسته ست. تازه دوستش هم نمیدونه خانم مقدم باباش نماینده مجلسه و با تو نامزدی کرده یه وقت سوطی ندی ها ...! - تو اینا رو از کجا میدونی؟ - از اونجایی که شب مراسم این دوستش نیومده بود. بعدشم من هادی رو فالو کردم و دیدم خانم مقدم یه اکانت خانوادگی هم داره که این رفیقش اصلاً اون اکانت رو نداره ... کلاً خانواده ی باحالی هستن انگار حال نمیکنن کسی سر از کارشون در بیاره. ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا