eitaa logo
مدافعان ظهور
393 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
#شرح_دروس_معرفت_نفس #جلسه_نودودو ۹۲ #درس_۲۲ #شرح_کتاب_معرفت_نفس #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدي_آم
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ ▫️ 🌸 عرفان، برهان، قرآن 🔸حضرت علامه می فرمایند: عرفان حقیقی، تفسیر انفسی قرآن کریم است و فلسفه، برهان حقیقی عرفان و قرآن است که اگر قرآن را به برهان درآورید، می شود فلسفه و اگر قرآن را به معرفت شهودی درآورید، می شود عرفان و این سه از هم جدایی ندارند. 🔸تفسیر سوره ی حمد، نامه به گورباچف و نامه به علمای حوزه ی علمیه ی قم راجع به فلسفه و عرفان، در واقع انقلاب دوم امام بود که به مراتب سنگین تر و شریف تر از انقلاب اول بود. ✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ @modafeanzuhur تمام احکام شرع مقدس و مسایل اخلاقیات و مسایل اعتقادات برای این است که ما در دو رحم مادر و رحم طبیعت درست متولد بشویم که در رحم مادر، جنین تحت تدبیر نفس ناطقه مادر به کمال لایقش برسد و به سلامتی پا در این نشأه بگذارد و ان شاءالله باید طوری عمل کنیم که وقتی هم از این رحم متولد شدیم و به عالم بعدی وارد می شویم با سلامتی کامل باشیم و خدای ناکرده سقط شده نباشیم و در آن جا بال پرواز داشته باشیم. اگر انسان بخواهد کاهلی کند و یا از مسیر خارج شود و خودش را در این جا درست نسازد و در آن جا بخواهد به صورت ناقص متولد بشود، آن جا در زحمت است که این زحمت قابل بخشش هم نیست. ** گرچه خداوند مهربان است ولی فرمود: باید طوری باشد که لیاقت به کمال رسیدن و استعداد استکمال وجودی را داشته باشید بعد ما دلسوزی کنیم و شما را به کمال برسانیم. ✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ @modafeanzuhur 🔸اگر خدای نکرده انسان استعداد را از دست بدهد، آنوقت دیگر شفاعت و به کمال رساندن معنا ندارد. ان شاءالله خداوند به همه این توفیق را عطا بفرماید که اولا " این جا به نحو اکمل و کامل استکمال پیدا کنیم و وارد آن عالم بشویم و یا حداقل استعداد استکمال را با خودمان همراه داشته باشیم. ( حضرت آقا از این استعداد برای به کمال رسیدن را تعبیر به شفاعت فرمودند: این که شفاعت را باید از این جا با خودتان ببرید.) ۹۲ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
بریم قسمت ٢۶ داستان کاردینال رو با هم مطالعه کنیم
📚 شهریار بُقچه ی رختخواب هاش رو توی اتاق گذاشت و خودش روش پرید. رو بهش گفتم : - پاشو جمع کن خودتو ... ! کلی کار مونده ، خوبه که مجبورت کردم این رختخواب های ویروسی پَلَشتت رو همونجا توی حیاط کارخونه بشوری!‌ و اِلا معلوم نبود الان وقتی درش رو باز میکنیم قراره با چه جونورهایی روبرو بشیم. شهریار بی تفاوت به من ، به سقف چشم دوخت و گفت : - میگم پا قدم این صدف خانم چقدر خوب بودها ... از وقتی که در کارخونه رو زد حسابی زندگیمون رو غلطک افتاد. هی ‌روزگار ... کی فکرش رو میکرد توی داغون که بوی شهادت میدی یهو تک دوماد آقای مقدم گردن کلفت از آب دربیای!‌ به سمتش رفتم و هُلش دادم تا از روی رختخواب ها پایین بیفته و جواب دادم : - همچین میگی دوماد انگار نمیدونی چه خبره! من فقط چندماه قراره بخاطر آقای مقدم آبروداری کنم و بعدشم مثه یه مهره ی سوخته از زندگی دخترشون بیرون برم و تمام! شهریار اینبار روی رختخواب من لم داد و پاش رو آویزون کمد کرد و به دور دست خیره شد : - خری دیگه ... تو نباید بزاری مهره ی سوخته بشی. دیگه کی بخت و اقبال در خونه ت رو میزنه که همچین لقمه چرب و نرمی گیرت بیاد؟ باید هر جور شده قاپ دختره رو بدزدی که قبل از تموم شدن عهد و میثاق صوری تون ، خودش بیاد و التماست کنه که عقد دائمش کنی! نیشخندی زدم و گفتم : - چه دل خجسته ای داری تو! خانم مقدم تا حالا حتی یه دونه پیام و زنگ هم به من نزده ... موندم اصلاً چطوری بهش پیام بدم که بیرون بریم. به پدرش قول دادم یه کافی شاپی رستورانی چیزی بریم که در ملاعام با هم دیده بشیم. آهی کشیدم و گفتم : - از اون بدتر خانواده ی خودم که مامانم دیشب گله میکرد که دو بار زنگ زدم حال عروس گلم رو پرسیدم اما اون به من زنگ نزده! هنوز هیچی نشده توقع داشت من زنگ بزنم دختر مردم رو بشورم پهن کنم رو بند که چرا به مادر من زنگ نزدی حال و احوال کنی! شهریار زیر خنده گفت : - ای ول خوشم اومد مامانت اینکاره ست. هنوز هیچی نشده میخواد تو ایام نامزدی گربه رو دم حجله بُکشه ... بیچاره خانم مقدم!‌ خب توی گاگول واسه چی امروز با من سر کلاس نمیای؟ با تعجب گفتم : - مگه هنوزم میخوای کلاس بری؟! شهریار روی رختخواب ول شده و از فرم رفته نشست و با تحکم گفت : - معلومه که میخوام برم، پول یه ترم رو پیش پیش دادم ها! بعدشم اگه یاد نگیرم چطور به صدف خانم یاد بدم؟ در کمد رو باز کردم و در حالی که رختخواب ها رو می چیدم گفتم : - حتماً از صدف خانم هم پول یک ترم رو گرفتی؟ عجب رویی داری تو شهریار. تو فقط شب نامزدی ۲۰ برابر پول اون ترم رو غذا خوردی! شهریار در حالت نشسته بالش ها رو برای من پرت کرد و گفت : - چه ربطی داره! اونجا نامزدی رفیقم بود ... خانم مقدم موظفه تا آخر ترم درس بده! فردا نبینم غیرتی بازی دربیاری بگی : " نه عشقم! دیگه لازم نیست کار کنی و از این حرفا " سرم رو به علامت تاسف تکون دادم : - حالا با صدف خانم چکار میکنی؟ فکر میکردم تا الان تو هم عاشق شدی و میخوای خواستگاریش بری. از بس که پیگیر بودی بهش درس بدی. شهریار بالاخره رضایت داد و از روی رختخواب های باقی مونده بلند شد : - داشتم عاشق میشدم بابا! اما خدایی از شب نامزدی تو پشیمون شدم یه کم این صدف شیش میزنه. نمیدونم جدی جدی انقدر خنگه یا منو اوسکول کرده! اون شب پیام داده من برای ارشد بلد نیستم میشه منو ثبت نام کنید؟ هیچی دیگه نشستم ۱ ساعت ثبت نامش کردم راستی یه چیز بگم بخندی. اسمش تو شناسنامه صدف نیست! صدیقه ست! گفت مامان بزرگم وقتی من به دنیا اومدم فوت شده و اسمش رو مجبوری روی من گذاشتن ولی همه صدف صدام میزنن! نفس راحتی کشیدم و در کمد رو بستم و رو بهش گفتم : - صدیقه هم اسم بدی نیست که! یکی از القاب حضرت زهراست ... اتفاقاً معنیش به نظر من خیلی هم از صدف قشنگتره! شهریار در حال چایی دم کردن گفت : - اه دیشب اتفاقاً یه کفشی میخواستم از فروشگاه اینترنتی بخرم اسمش " کوروش" بود. تا مرحله تاییدِ خریدم هم رفتم ها! والا با این اتفاقات دانشگاه ترسیدم ، با خودم گفتم الان سر کلاس یکی از اونایی که ارادت به کوروش داره کفشم رو ببینه مثه بار قبل میاد سر وقت ما و کتک کاری! تازه اسم یه کفش زنونه هم " صدیقه " بود! خواستم برای صدف خانم بخرمش. گفتم ننه مرده الان کفش رو ببینه تشنج میکنه! خیلی رو اسمش حساسه طفلی! در حال پاک کردن شیشه جواب دادم : - اصلاً این چه اسم هاییه که‌ روی کفش ها گذاشتن؟ قبلاً اسم گل و بلبل میزاشتن که. شهریار رو به من گفت : - نه بابا کل کفش ها همه شون اسم های فضایی و عربی ایرانی داشتن. از فِضه و کلثوم و حورا و عقیل و حمزه بگیر تا برو بالا!! فکر کنم داریوش و خشایار هم بود. 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_بیست_و_ششم ✍ #م_علیپور شهریار بُقچه ی رختخواب هاش رو توی اتاق گذاشت و خودش روش
شیشه پاک کن رو زمین گذاشتم و گفتم : - اصلاً نظارت تو کشور نیست ها؟ این اسم ها که همه شخصیت های معروف دینی و ایرانی ما هستن. واسه چی باید روی کفش هامون باشن؟ مردم کشور های دیگه اسم شخصیت های مهم شون رو روی ماشین های مدل بالا و با کیفیت و چه میدونم کارخونه هاشون میزارن اون وقت برای ما روی کفش گذاشتن. شهریار چایی دم کشیده رو توی فنجون ریخت و با نیشخند گفت : - از بعد ماجرای این دختره ی منحوس که همه جا بهم ریخت، به همه چیز مشکوکم. بعید نیست همینم عمدی گذاشته باشن. تو فقط سلبریتی ها رو ببین که چه اوضاعی درآوردن! نصف شون کشف حجاب کردن. یارو بازیگره هم سن و سال مادربزرگ منه، بعد اومده کشف حجاب کرده که من تموم این مدت آزادی نداشتم. یکی نیست بگه ننه جان تو قبل انقلاب و بعد انقلاب هم همچین حجاب و اعتقادی نداشتی که حالا برای یه لاخه مو بیرون انداختن انقدر احساس راحتی میکنی! چایی دم کشیده با بوی عطر گل محمدی رو سر کشیدم و گفتم : - تو این سوز سرما من که کلاه سر نکنم مغزم یخ میزنه، موندم چطور یه تعداد کمی از دخترا بدون کلاه و شال توی خیابون میرن و میان سردشون نمیشه؟ شهریار چایی رو مثل خشایار توی نعلبکی ریخت و با هورت بالا کشید و گفت : - اینا الان توَهُم آزادی برشون داشته اصلاً سرما گرما حالیشون نیست بابا. راستی نگفتی بعدظهر میای یا نه؟ من که تا آموزشگاه میرم، تو هم بیای با نامزدجانت یه دیداری تازه کن. فکر اینکه خانم مقدم اسماً نامزدم بود اما هیچ خبری ازش نداشتم باعث میشد حس بدی بهم دست بده. میدونستم که این فقط یه قرارداد صوری بود. اما توقع داشتم بخاطر فداکاری که انجام داده بودم حداقل بهم پیام میداد و تشکر میکرد. اما انگار نه انگار ... شاید با خودش فکر میکرد این پسره بابت کارش دستمزد گرفته! اما خودش که میدونست من اون ماشین رو قبول نکردم‌ و بر نداشتم. شهریار استکان چایی رو زمین گذاشت و گفت : - پاشو آماده شو بریم دیگه! خانم مقدم جواب داد که کلاس امروز برگزار میشه. رو به شهریار گفتم : - خانم مقدم به ما نزدیکتره، کاش سر راه می اومد و ما رو هم با خودش برمیداشت ببره‌. شهریار در حالی که موهاش رو شونه میکرد جواب داد: - خانم مقدم که الان اونجاست. - مگه الانم با کسی کلاس داره؟ شهریار طبق معمول شلوارش روی شلوارک مامان دوزش پوشید و گفت : - همونجاست دیگه ،‌مثه همیشه! اتفاقاً الانم با دوستش داشتن چایی میخوردن. چشمام گرد شد و گفتم : - تو از کجا میدونی؟ خودش بهت گفت؟ شهریار نگاه عاقل اندر سفقه بهم کرد و گوشیش رو سمتم گرفت و گفت : - نخیر آقای به دور از تکنولوژی! دوستش الان استوری چایی عصرگاهیشون رو گذاشت. بفرما ... این جوراب زده هم خانم مقدمه حتماً. به عکسِ استوری شده زل زدم با تعجب گفتم : - اینا چرا توی آموزشگاه شلوار مامان دوز پاشونه و جوراب گل منگلی؟ شهریار گوشی رو گرفت و جواب داد : - خب معلومه دیگه واسه اینکه اونجا خونه شونم هست دیگه! خانم مقدم و دوستش توی یکی از اتاق های آموزشگاه زندگی میکنن ... همون اتاقِ که درش همیشه بسته ست. تازه دوستش هم نمیدونه خانم مقدم باباش نماینده مجلسه و با تو نامزدی کرده یه وقت سوطی ندی ها ...! - تو اینا رو از کجا میدونی؟ - از اونجایی که شب مراسم این دوستش نیومده بود. بعدشم من هادی رو فالو کردم و دیدم خانم مقدم یه اکانت خانوادگی هم داره که این رفیقش اصلاً اون اکانت رو نداره ... کلاً خانواده ی باحالی هستن انگار حال نمیکنن کسی سر از کارشون در بیاره. ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی
نکته روز: خواندن سوره «یس» به قدری برکات داره که اگر کسی هر روز یکبار اون رو بخونه ، زندگیش پر برکت میشه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمؤمنین فرمودند: ای علی! «یس» را بخوان که در آن ده اثر است: هر که آن را قرائت کند: 1) اگر گرسنه باشد سیرگردد؛ 2) اگر تشنه باشد، سیراب گردد؛ 3) اگر عریان باشد، پوشانیده گردد؛ 4) اگر عزب باشد، ازدواج کند؛  5) اگر ترسان باشد، امنیت یابد؛ 6) اگر مریض باشد، عافیت یابد؛ 7) اگر زندانی باشد، نجات یابد؛ 8) اگر مسافر باشد، در سفرش یاری شود؛ 9) نزد میت خوانده نمی شود مگر اینکه خدا بر او آسان گیرد؛ 10) اگر گمشده داشته باشد، گمشده اش را پیدا کند
و اما سخن و توصیه هر روزه امام زمان عج رو یاد کنید حتی به یک سلام و اگر میخواهید مشکلاتتون حل بشه کارهاتون رو به امام زمان عج بسپارید بهترین چیز اینه که اول هفته رو با نذر بر تعجیل فرجش شروع کنید و به باشگاه امام زمانی های ما ملحق بشید و پیامکی از ابراهیم هادی دریافت کنید بزن رو لینک و اول هفته ات رو امام زمانی کن https://ppng.ir/d/3VxA
والسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 حضرت علّامه حسن‌زاده آملی (ره) 🔸 مهم‌ترین شعب تزکیه، تطهیر سرّ و ذات انسان از شکّ و ریب در ایمان بالله است که با نور معرفت از ظلمات اوهام و وساوس به در آید و به حلّیّت توحید حقیقی متحلّی گردد. 📚 نقش عرفای اسلام در احیای معارف اسلامی/ ص ۵ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
🔸 استاد صمدی آملی حفظه الله 🔸 مطلوب مقیّد، ظرف جان انسان را پُر می‌کند و مطلوب مطلق، بر سعه‌ی وجودی ظرف جانش می‌افزاید. و لذا حرکت و توقّف سالک، رابطه‌ی مستقیم با مطلوب نهایی و غایت ذهنی وی دارد. 📚 شرح انسان کامل از دیدگاه نهج‌البلاغه/ ص ۷۶ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
🇮🇷 الله‌اکبر؛ الله اکبر 🇮🇷🇮🇷این نغمۀ پیروزی است که در آسمان ایران پیچیده❣ بانگ زیبای الله اکبـــــــــر بر فراز بام‌ها 🇮🇷الله اکبر 🇮🇷الله اکبر 🇮🇷الله اکبر 🇮🇷الله اکبر 🇮🇷الله اکبر ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
از هر چه بگذریم ، سخن از قسمت ٢٧ داستان کاردینال نمیشه گذشت حتما مطالعه کنید
📚 باد به سردی می وزید. کلاهم رو بیشتر روی پیشونیم کشیدم. توی افکارم غوطه ور بودم و پرنده ی خیالم به پرواز در اومده بود. مثلاً کار شخصی رو بهونه کرده بودم تا از آموزشگاه بیرون بزنم ، اما خودم میدونستم که دلم نمیخواست با رفتارهای سرد و بی تفاوت خانم مقدم روبرو بشم. یه لحظه با خودم گفتم : - برای چی ازش دلخور شدی؟ مگه قرار بود احساسی وسط باشه؟ یا مثلاً توقع داشتی تحویلت بگیره که‌ اینقدر آشفته ای؟‌ کِشمَکش درونی تمومی نداشت . - نه ... فقط توقع داشتم که یه کم بهتر برخورد میکرد. حداقل مثل یه هم دانشگاهی! یه هم کلاسی ... نه شبیه دشمن! اصلاً چرا وقتی منو دید که با شهریار وارد آموزشگاه شدم اینجوری برخورد کرد و گفت : - کلاس تک نفره هست، شما اینجا چه میکنید؟ این حرفش دیگه ته بی احترامی بود. من که نه براش این مدت مزاحمت ایجاد کردم نه کاری باهاش دارم، پس چرا اینطور رفتار میکنه؟ شاید بهتر باشه که فردا به آقای مقدم زنگ بزنم و بگم که دخترش دوست نداره هر چند صوری منو نامزد خودش بدونه که یه سلام و احوالپرسی خشک و خالی بکنه. چه برسه به اینکه‌مثه نامزدها با هم بیرون بریم و یه نمای الکی عاشقانه از خودمون ثبت کنیم! نمیدونم چقدر گذشت که با صدای گوشیم به خودم اومدم. شهریار بود ! با صدای بلند که نزدیک بود گوشم کر بشه گفت : - یالا بیا آموزشگاه ... زود باش! به سرعت به سمت آموزشگاه دوییدم. رسماً با دیدن شهریار و خانم مقدم که کنار ماشین بودن به نفس نفس افتادم. شهریار با خنده رو به خانم مقدم گفت : - قیافه شو نگاه کن تو رو خدا! عین پروفسور پَشَندی می مونه ... یالا بیا هل بده ببینم ماشین خانم مقدم باطریش خراب شده روشن نمیشه. خانم مقدم کماکان بدون هیچ سلام و حرفی پشت فرمون نشست و سوئیچ رو روشن کرد اما خاموش شد. من و شهریار در حالی که نفس نفس میزدیم در حال هل دادن بودیم. رو به شهریار گفتم : - واسه چی باید هُلش بدیم آخه؟ - چون که من یه ِغلطی کردم و به نامزدت گفتم امیر این همه راه اومده شما رو ببینه! با عصبانیت گفتم : - با این ماشین؟ شهریار در حالی که زور های آخرش رو میزد ، ماشین یهو استارت خورد و روشن شد‌. ایستاد و با موفقیت نفس‌نفس زد و گفت : - نه عشقم! قرار شده ماشین آقای مقدم رو الان بفرستن تا برای یه بستنی نعمت که میخوای دخترش رو مهمون کنی سوار ماشین لوکس شون بشی!‌ سوار ماشین شدم، شهریار گفت : - جلو می نشستی‌ بابا! سرم رو تکون دادم و گفتم : - راحتم. اصلاً دلم نمیخواست حس کنه به زور میخوام خودم رو بهش بچسبونم. تمام مدتی که به دفتر رسیدیم شهریار و خانم مقدم مشغول حرف زدن بودن. از اصطلاحات زبان بگیر تا دود ماشین و اگزوز و تعمیرات تخصصی ماشین و کشف سوراخ لایه اُزون و ... ظاهراً تنها چیزی که این وسط بودن و نبودش چندان اهمیتی نداشت وجود من بود. ای کاش اون روز کذایی ، شهریار برای گرفتن جزوه به دانشگاه میرفت و خانم مقدم رو توی اون اوضاع میدید چه بسا الان خبری از نامزدی صوری نبود و همینطور که الان با هم گرم گرفته بودن ، میتونستن واقعی تر به هم فکر کنن. و شاید نامزدی صوری به عقد دائمی و عاشقانه تبدیل میشد ... با صدای شهریار که در حال پیاده شدن بود به خودم اومدم : - خب خانم مقدم دیگه تاکید نکنم که وقتی پاتون رو روی کلاج میزارید یهووویی گاز ندین این ماشین مثه اون عروسک خوشگل تون نیست. این ممدلی جان باید باهاش لوطی وار برونید تا باهاتون راه بیاد. اه ... راستی این امیر هم سر راه یه رستوران ببرید طفلی فکر کنم گشنه ست. ناهار درست و حسابی هم نخوردیم! از صبح هم همه ش مشغول تمیزکاری بودیم. خانم مقدم رو به شهریار گفتم : - شما هم دوست دارین میتونید برای شام بیاین؟ شهریار که مشخص بود قلباً خیلی ناراحته که داره این پیشنهاد رو رد میکنه گفت : - دوستان به جای ما!‌ حقیقتش من خیلی درس دارم باید برم الان به‌ کارام برسم. بعد روش رو به سمت ما گرفت و خداحافظی کرد. ماشین مشتی ممدلی بوق کامیونی شو به احترام شهریار زد و به راه افتاد. خانم مقدم بدون هیچ حرف اضافه ای پرسید : - کدوم دستوران برم؟ زبونم به سقف دهنم چسبیده بود. به‌سختی تکونش دادم و با صدای خفه ای که شک داشتم صدای من باشه جواب دادم : - فرقی نمیکنه. خانم مقدم بدون اینکه سوال دیگه ای بپرسه شروع به رانندگی کرد. احساسات متغییری رو داشتم تجربه میکردم. احساس خشم فرو خورده احساس ناراحتی احساس یاس احساس سرخوردگی و همچنان خشم و خشم‌! بارون قطره قطره روی شیشه ی ترک خورده ی ماشین نشست. به پنجره و هوای دلچسب بیرون خیره شدم. خانم مقدم ظاهراً به سمت مسیری که آدرسش رو خیلی خوب بلد بود در حال حرکت بود. رو بهش گفتم : - میخواین خارج شهر برین؟ سرش رو به علامت مثبت تکون داد و به رانندگی ادامه داد. 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_بیست_و_هفتم ✍ #م_علیپور باد به سردی می وزید. کلاهم رو بیشتر روی پیشونیم کشیدم.
بارون با شدت هر چه تمامتر می بارید. با خودم فکر کردم مقصدش کجاست؟ از توی GPS رستوران هایی که فکر میکردم ممکنه همین نزدیکی ها باشن رو سرچ کردم اما چیزی عایدم نشد. با اینکه خیلی از دست خانم مقدم دلخور بودم اما تصمیم گرفتم قفل سکوت رو بشکنم : - خانم مقدم نمیخواین بگین کجا داریم میریم؟‌ تو این هوای بارونی بهتر نیست یه جای نزدیکتر می رفتیم؟ لاستیک هاتون خیلی صافن و جاده لغزنده ست. خانم مقدم با نیشخند جواب داد : - نترسین قول میدم سالم برتون گردونم پیش رفیقِ شفیق تون! از متلکش دلخور شدم و دندونم رو به هم سابیدم : - ظاهراً رفیق شفیق شما هم هستن. بالاخره شاگرد خصوصی تونن. خانم مقدم تک سرفه ای زد و گفت : - شاگردی که گوش استادش رو میبُره و ازش درس یاد میگیره تا به چند برابر قیمت به کسی دیگه یاد بده، و از اون بنده خدا هم کلی پول به جیب بزنه نمیتونه رفیق شفیق باشه! میتونه‌ یه شارلاتان شیّاد باشه همین! چشم هام از تعجب گرد شد. اونقدر که نتونستم به علامت سوالی که توی ذهنم اومد غلبه کنم و زود پرسیدم : - شما از کجا میدونید؟! خانم مقدم با نیشخند جواب داد : - از اونجایی که آدما یادشون میره زمین گرده نمیدونن که ممکنه اون آموزشگاه بالاشهری که رفیق تون به اون دختر ننه مرده درس میده و کرایه کرده ، آموزشگاه دختر عموی من باشه که از قضا اون شب آقای شفیع زاده رو توی مراسم ما می بینه و از اونجایی که آقا شهریار شما اونقدر پرحرف و وراجه که همه اونو از صدفرسخی تشخیص میدن، خیلی زود اومد و به من گفت که رفیقِ نامزدت یکی از مدرس هاییه که یکی از کلاس هاش رو چندبار برای تدریس اجاره کرده!! یهو آه از نهادم پرید. اونقدر که از خجالت نتونستم هیچ جوابی بدم‌‌. دلم میخواست همون لحظه زمین شکافته میشد و من مثل یه قطره آب میشدم و توی دل زمین دفن میشدم. ای که مردشورت رو ببرن شهریار! خانم مقدم که ظاهراً تازه نطقش باز شده بود ادامه داد : - همون موقع که اون رفیق شارلاتانت رو شناختم فهمیدم که شما دو تا بچه شهرستانی تازه تهران اومده شغلتون اینه! که دخترای پولدار رو گیر بیارین و تلکه شون کنید.‌ واِلا چه لزومی داشت که بین اون همممممه پسر همکلاسی ، شما که اصلا با من صنمی نداشتی بیای و شال بیاری؟ مگه غیر از اینه که با اون رفیق عوضی تر از خودت ، از خیلی وقتِ پیش برای نزدیک شدن به من برنامه داشتین؟! اولش که به بهونه ی تدریس زبان بعدشم که به بهانه ی کمک رسانی و فردین بازی ... خودش شروع کرد با عصبانیت خندیدن و روی فرمان ماشین کوبیدن. وارد پیچ سنگینی شده بودیم بارون به شدت میبارید و خانم مقدم با بوق کامیون گاز میداد و میرفت. با ناراحتی جواب دادم : - باور کنید اینطوری نیست میدونم شهریار اشتباهی کرده اما ... باور کنید من اصلاً برای نزدیک شدن به شما نقشه ای نداشتم. خانم مقدم به بوق کامیونی فشار داد و شروع کرد به فریاد زدن : - برای من نه!‌ برای بابام نقشه داشتین‌ ... خواستم جواب در خوری بدم اما ماشین جلویی نور بالا زد و کور شدم یهو تعادل ماشین بهم خورد و شروع کرد به لیز خوردن از جاده منحرف شدیم و بووووووم .... به جسم سختی برخورد کردیم شیشه ی ترک خورده ی جلوی ماشین، با صدای گوش خراشی شکست. و دیگه چیزی نفهمیدم ... ادامه دارد ...
إلهی، تو را دارم چه کم دارم، پس چه غم دارم. فراز ۲۸۶ @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
#شرح_دروس_معرفت_نفس #جلسه_نودوسه_۹۳ #شرح_کتاب_معرفت_نفس #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدي_آملي @mo
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ 🔸جناب شیخ طبق مبنای قرآن کریم ، اول ما را سیر فکری داده که ما کتاب وجودی عالم را درست بخوانیم و لذا در نمط اول و دوم اشارات در باره ی جسم و جسم کل بحث نمودند. چرا؟ چون نظر آقایان این است که انسان قبل از سیر و سلوک عملی، اول مسائل طبیعیات فلسفه را ادراک کند که یک شناختی نسبت به خودش و موجودات اطرافش داشته باشد بعد آهسته آهسنه در مقام تفکر وارد شود که با اینها یک حشر فکری پیدا کند. درست همان روشی که قرآن فرمود: « یتفکّرون فی خلق السموات والارض » ( آل عمران /۱۹۲) یعنی نشئه طبیعت به عنوان نردبان شما جهت مسافرت به ماوراء طبیعت می شود. 🔸حشر با همین ظاهرعالم و تفکر در آن، اسرار و حقایق ماوراء طبیعت را تمثل می دهد. 🔸 پس جهت سیر علمی و عملی ابتدا باید به شناخت موجودات عالم بپردازیم و لذا حرف جناب شیخ الرئیس یک حرف ظاهری نبود، بلکه یک دستور العمل بود تا این که می رسیم به نمط سوم که ما یک حقیقتی داریم که غیر از جسم و بدن است. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
مدافعان ظهور
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ 🔸جناب شیخ طبق مبنای قرآن کریم ، اول ما را سیر فکری داده که ما کتاب وجودی
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ ▫️✨✨▫️ ✨▫️ ▫️ 🌸 شراب طهور 🔸نمط های هفت تا ده اشارات واقعا می و میخانه است که انسان را جان می دهد و به سعادت الهی اش می رساند و مست و محو حق تعالی می نماید که همان شراب طهوری است که قرآن می فرماید: " و سقیهم ربهم شرابا طهورا " ( انسان/ 22 ) 🔸شراب طهور قرآنی انسان را به مافوق عقل سوق می دهد. شراب انگوری، عقل را از انسان می گیرد و مادون عقل می کند ولی شراب طهور، انسان را مافوق عقل می کند که همان مقام تجرد فوق عقلانی نفس ناطقه است. 🔸مراد عرفا از می و میخانه، همان خمر قرآنی است. ✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ @modafeanzuhur اولین دستورالعملی که به سالکین در مسیر راه می دهند این است که در مسایل علمی قوی شوند. اشارات شیخ الرییس یک سیر عرفان نظری و عملی است که در حقیقت تفسیر انفسی قرآن کریم است. در نمط سوم اشارات آمده است: ما در رحم و دامن طبیعت هستیم و می خواهیم تکامل علمی و عملی پیدا کنیم که این عالم ماده، همانند مادری است که ما را می پروراند و تغذیه مان می کند تا عقل مان قوی شود و فکرمان بالا بیاید تا به عوالم وجودی سفر کنیم. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 یک دلیل قرآنی برای شرکت در راهپیمایی 🔹 حجت الاسلام محسن قرائتی : 🔵 هیچ حرکت دسته‌جمعی که کفار را عصبانی کند صورت نمی‌گیرد، مگر اینکه برای آن پاداش عمل صالح ثبت می‌شود. آری، راهپیمایی‌هایی که دشمنان اسلام و مسلمین را عصبانی کند، عمل صالح است. خداوند در آیه ۱۲۰‌ سوره توبه می‌فرماید: 🔹 «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ» 🔺 «اهل مدینه و بادیه‌نشینان اطراف‌شان نباید هرگز از (همراهی) پیغمبر تخلف کنند و نه هرگز جان خود را از جان او عزیزتر شمارند، زیرا هیچ رنج تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا نکشند و هیچ قدمی در جایی که کفار را خشمگین کند ننهند و هیچ دستبردی به دشمنان نرسانند جز آنکه در مقابل هر یک از این رنج و آلام عمل صالحی در نامه اعمالشان نوشته شود که خدا هرگز اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد گذاشت.» 🌕 از این آیه قرآن نتیجه می‌گیریم، راهپیمایی‌هایی که دشمنان اسلام و مسلمین را عصبانی می‌کند، عمل صالح است. این راهپیمایی‏‌ها (بخصوص آنگاه که از طریق وسایل ارتباطی و ماهواره‏‌ها منعکس می‌شود) اگر برای اهداف مقدسی صورت گیرد، نوعی حضور در صحنه، عبادت دسته جمعی و امر به معروف و نهی از منکر عملی و عامل تقویت روحیّه مردم و تهدید دشمن است. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0