"السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه"
❤️ مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید ❤️
❤️ که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید ❤️
میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
📚 #کاردینال
📖 #قسمت_سی_و_هشتم
✍ #م_علیپور
شهریار کت چرمی که به قول خودش هنوز قسط هاشم نداده بود بالا آورد و به تیکه ی جِر واجِر و پاره پوره ش که رسید ،
یهوییچشم هاش اینجوری😳🙄 شد و رو به من گفت :
- سگ گاز گرفته؟
کت ننه مرده رو از دستش گرفتم و پرتش کردم رو تخت ...
شهریار بتادین رو برداشت و با پنبه به زخم صورتم زد و گفت :
- مردشور خودت و مهمونی رفتنت رو بِبَرَن ایشالله!
میزاشتی خبر مرگشون خودشون همدیگه رو تیکه پاره کنن؛ تو برای چی خودت رو قاطی کردی و کت نازنین من رو آش و لاش کردی آخه؟!
به آینه نگاه کردم و تیکه ی دیگه از صورتم رو که خراش خورده بود با بتادین ضدعفونی کردم.
سوزش عجیبی داشت که باعث شد اخم هام تو هم بره و جواب دادم :
- با این اتفاقاتی که توی اون اغتشاشات مسخره افتاد ، پشت دستم رو داغ کرده بودم که توی هیچ دعوا و ماجرایی دخالت نکنم.
اما تو که نمیدونی امشب چه سینمای بالیوودی رو دیدم!
من که کاری باهاشون نداشتم ...
به محض اینکه این زنیکه حوراء ، چه میدونم اسمش چی بود
همون حامدِ کوفتی وارد خونه شد ؛ چنان دو تا خانواده شروع به دعوا و گیس و گیس کشی کردن که بیا و ببین!!
باورت میشه پیکارجو تا فهمید این دختره ی آلامد خوشگل موشگل با کفش پاشنه بلند همون حامده ،
چنان به سمتش خیز برداشت و موهاش رو کشید و باهاش گلاویز شد که بیا و ببین!
فریاد میزد :
- دیگه چشم و گوشت باز شده تصمیم گرفتی زن بشی آره؟ حامد کوچولوی احمق ...؟
مگه تو نبودی که هر بار اینجا شب میخوابیدی خودت رو خیس می کردی ها؟
الان برای من آدم شدی ...؟
آقای مقدمم که ترسید از غافله عقب بیفته شروع کرد با آقای پیکارجو شاخ به شاخ شدن
جالبه که از حامد طرفداری میکرد و میگفت که پسر تو زیر پاش نشسته که فکر تغییر جنسیّت تو سرش بیفته!!
کل ساختمون رو روی سرش گذاشته بود که پسر توئه که یه آدم منحرفه ...!
خلاصه که نگم برات که چی شد.
شهریار کاپشن سگ گاز گرفته رو پرت کرد پایین و گفت :
- این همه قصه شبستری تعریف کردی آخرشم نگفتی این کت بیچاره ی من چطوری اینطوری شد؟!
سری تکون دادم و گفتم :
- مثلا داشتم شرح ماجرا رو میگفتم دیگه
نمیزاری که ...!
بعد اینکه آقای مقدم و پیکارجو باهم شاخ به شاخ شدن یهو هادی وسط اومد که همون لحظه پیکارجو عین یه تیکه پنبه پرتش کرد اون ور و طفلی پخش زمین شد.
منم با عجله رفتم کمکش کنم که از جاش بلند بشه.
یهو هادی بهش برخورد منو محکم کنار کشید و هل داد
منم خوردم به یه ساعت برنزی گنده که کنار خونه بود.
نگو یه تیکه ی کت به گوشه ای ساعت برنزی گیر میکنه و شکافته میشه.
اومدم برم اون ور خودم رو که کشیدم دیدم صدای جِر خوردن یه چیزی اومد.
دیدم که اون تیکه ی سمت چپش پاره شده!
توی اون هیری بیری که کاری ازم بر نمی اومد
این ۳ نفر هم مداوم با هم گلاویز بودن.
تو همون لحظه یهو آرتین و حوراء هم که فهمیدن هوا پسه فِلنگ رو میخواستن ببندن
اما پیکارجو یقه ی پسرش رو گرفت و چنان شروع به کتک کاری کرد که آخر ماجرا پسره ی بیچاره حسابی زخم و زیلی شده بود.
اما این حامد خیلی زرنگ بود.
با ورودش یه جنگ جهانی به راه انداخت و اصلاً معلوم نبود چطوری فرار کرد و رفت.
شهریار خمیازه کشید و گفت :
- منو باش که فکر میکردم حتماَ خیلی خوش گذشته و شب آقای دوماد رو نگه داشتن ...!
با دیدن شهریار منمخمیازه کشیدم و جواب دادم :
- تو سرم بخوره این مهمونی ...!
خلاصه که مهری خانم با این دعوا و درگیری ها یهو حالش بد شد و غش کرد.
نگو که این بنده خدا دیابت داره و حالش بد شده.
دیگه آقای مقدم اومد به من خواهش کرد که بیا خانم رو دکتر ببر!
شهریار با تعجب گفت :
- وا مگه خودش چلاق بود؟ خب خودش میبرد.
لیوان و قرص مُسکن رو خوردم و گفتم :
- اونا تازه یه کم کتک کاریشون تموم شده بود داشتن جر و بحث میکردن.
خلاصه که من مهری خانم و زری خانم رو درمانگاه بردم ، دکتر هم برای جفت شون آمپول تقویتی و سِرم نوشت.
شهریار سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت :
- اونی که سِرم و آمپول تقویتی لازم داشت تو بودی!
خودت رو توی آینه دیدی؟ رنگ به رخسار نداری!
انگار مَیّت بودی تازه از تو قبر بیرون کشیدَنِت ...!
پتو رو روی خودم انداختم و جواب دادم :
- فعلاً که دارم از سر درد میمیرم.
پاشو اون برق رو خاموش کن که اصلاً جون ندارم تکون بخورم.
شهریار جواب داد :
- راستی گفتی زری و پری رو دکتر بردی، پس خود خانم مقدم کجا بود؟
سری تکون دادم و گفتم :
- بعد از اینکه حامد غیب شد اونم با عجله دنبالش رفت، نمیدونم پیداش کرد یا نه!
شهریار در حال پا شدن گفت :
- مثلاً گفتیم خوبه دوستمون با مجلسی آدم وصلت کرده ...
خداشاهده انگار با قوم یاجوج و ماجوج دم خور شدی!
چقدر جالبن همه شون!!
👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_سی_و_هشتم ✍ #م_علیپور شهریار کت چرمی که به قول خودش هنوز قسط هاشم نداده بود
با خمیازه گفتم :
رو به شهریار جواب دادم :
- اره خودمم تو کارشون موندم.
اون برق رو خاموش کن دیگه ...
شهریار رو بهم گفت :
- حالا بیهوش نشو چند دقیقه ی دیگه هوا روشن میشه
چند دقیقه پیش اذان رو گفتن، حداقل نمازت رو بخون حاج آقا!
در حالی که از شدت خستگی چشم هام در حال بسته شدن بود گفتم :
- جون ندارم بابا! فردا قضاش رو میخونم.
شهریار دستش رو توی لیوان آب کنارم فرو برد و چند قطره به صورتم پاشید
داد کشیدم و گفتم :
- چیکار میکنی دیوونه؟! مگه مرض داری.
شهریار گفت :
- پاشو الان خدا و حوری پری هاش تو عرش دارن نگات میکنن ها
با چشم های بسته جواب دادم :
- این چرت و پرت های عَهدِ عتیق رو از کجات درآوردی.
شهریار قیافه ش رو کج کرد و گفت :
- عهد چی چی ؟!
به سختی روی تخت نشستم و گفتم :
- عهد عتیق دیگه! کتاب مقدس یهودی ها که مسیحی ها هم بهش اعتقاد دارن.
توی اون کتابم نوشته که خدا یه تخت بالای عرش داره با حوری پری هاش نَعوذُبالله دارن از بالا آدما رو نگاه میکنن که چیکار میکنن.
شهریار در حالی که به سمت آشپزخونه میرفت جواب داد :
- جدی جدی توی کتابشونه؟
- اره بابا ...
شهریار در حال وضو گرفتن گفت :
- چطور این چرت و پرت ها رو باور میکنن حالا؟!
کنارش وایسادم و جواب دادم :
- خب اونا میگن کتاب مقدس هر چی که بگه وحی منزله و نباید بهش شک کرد.
شهریار مسح سرش رو کشید و گفت :
- خب ما همین رو میگیم دیگه ...
میگیم که قرآن تحریف نشده.
آب رو روی دستام ریختم و گفتم :
- قرآن آیه به آیه ش با فطرت و عقل و علم سازگاره ...!
برای همینه که الان دانشمندهای غربی ها وقتی میخوان به یه چیزی استناد کنن میگن توی قرآن مسلمون ها اومده ...! چرا؟ چون خود ادیان دیگه هم تا قرآن رو میخونن کاملاً متوجه تفاوت فاحش اون با کتب آسمونی دیگه میشن.
شهریار مُهر کوچیکش رو زمین گذاشت و گفت :
- مثلاً چه تفاوت فاحشی داره؟ کتاب خداست دیگه ...!
سجاده م رو پهن کردم و جواب دادم :
- اولاً که عهد عتیق خیییلی داستان سرایی کرده!
در مورد همین حرفی که زدی و بحث به اینجا رسید ،یه تیکه تو عهد عتیق هست که میگه :
- خدا با داوود پیامبر روی عرش کشتی گرفت.
داوود چون جوون تر بود زور بیشتری داشت و زیر یه خم خدا رو گرفت و خاکش کرد.
بعد خدا دستی به زیر چونه ش گذاشت و گفت عجب چیزی خلق کردم ها ... خودمم از پسش برنمیام!!
بعدشم داوود پیامبر که برنده شده بود ۲-۳ تا از حوری پری های خدا رو زیر بغلش زد و مثل سوپر من از بالا فرود اومد روی زمین!!
شهریار با خنده گفت :
- ظاهراً دیدشون از خدا مثه خدایان یونان باستانه ...! طفلی ها همونه که خیلی هاشون چندان معتقد نیستن.
منم اگه خدای اینا رو داشتم چپ و راست نافرمانی میکردم.
سجاده م رو مرتب کردم و ایستادم و گفتم :
- توی ادیان دیگه غیر از اسلام
میگه تحقیق جایز نیست و هر چی خوندی باید ایمان بیاری.
اما تو اسلام میگه اول خوب تحقیق هاتو بکن بعد اسلام بیار و بعدشم کمکم ایمان قلبی به دلت وارد میشه.
خودش سفارش میکنه که باید توی هرچیزی تحقیق کرد، حتی توی انتخاب دین و مذهب!
شهریار سری تکون داد و گفت :
- آخ اصلاً اسم تحقیق رو آوردی حالم خراب شد.
جدی جدی تحقیق چیز مهمیه ها!
با تعجب گفتم :
- چطور مگه؟
با قیافه ی نالان نگام کرد و گفت :
- یادم رفت بهت بگم که امشب سر کلاس زبان یه گندی زدم.
- چیکار کردی؟
- از صدف عابدینی خواستگاری کردم ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور
.
🌛عروس ماه 🌜
فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️
قسمت هفتم
امام از همان جایی که نشسته بودند با صدایی بلند فرمودند:
_عمه جان! هنوز شب به پایان نیامده! عجله نکن! نزدیک است...!
آری، امام به همه احوال ما آگاهی دارد و حتی افکار ما را نیز میداند.
تا اذان صبح قدری مانده بود، اما برای کسی که منتظر است زمان خیلی دیر میگذرد.
حکیمه نماز صبح را نیز خواند و به بیرون رفت.
در آستانه در چشمش به نرجس افتاد.
حکیمه نزد او رفت و او را در آغوش کشید. نرجس گفت: « عمه جان درد سختی دارم»
بانو او را در جای مناسبی نشاند تا آماده زایمان شود.
لحظه میلاد نزدیک بود.
امام از اتاقی دیگر فرمودند: «عمه جان، برای نرجس سوره انا انزلنا را بخوان»
چرا امام فرمودند سوره قدر را بخوان؟
چه ارتباطی بین سوره قدر و مهدی علیهالسلام وجود دارد؟
در این سوره میخوانیم که فرشتگان شب قدر از آسمان به زمین نازل میشوند.
این فرشتگان سالیان سال در شب قدر بر مهدی علیهالسلام نازل خواهند شد.
امشب باید سوره قدر را خواند؛ زیرا امشب شب تولد صاحبِ شب قدر است.
ادامه دارد ...
#قسمت_هفتم
#طلوع_خورشید
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
✍نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری
📝 ویـراسـتـــار : دکتـر زهــــرا خـلخـالـی
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
قلبم در سینه ام بی قراری میکند...
نفس هایم به شمارش افتاده ...
هر لحظه ای که میگذرد به لحظه ی شیرین میلادت نزديكتر ميشوم😇😍
آنقدر دستپاچه ام که نمیدانم باید برایت چه کنم...🤗
چه بگویم...
چه بنویسم...
وای که چقدر از ناتوانی خود بیزارم😔
.
دوست دارم دنیا را برایت گل باران کنم💐💐💐
میخواهم آسمان را به زمین بیاورم... .
💕آخر تولد محبوب جان من است🤗
تولد عشقِ نابی که با وارد شدنش به زندگیم ، تولدی دوباره به من بخشید.
.
💕 عشقی که هربار نامِ زیبایش را می برم بند بند وجودم پر می شود از عطر گل یاس🌹 عطر مادرش زهرا ❤
و مهری از جنس خدا که تمام وجودم را در بر میگیرد🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
.
.
🌼 آرامِ جانم،❤ تحمل سختی های این دنیا،
فقط با تو برایم ممکن است،
نگذار از تو جدا شوم🌼
.
جانِ من💘
آرامش قلب بی قرارم😍
آقای مهربانِ من ❤
💫خوش آمـــدی به دنیــــا 💫
.
💖میلادت هزاران باااار مبارکـــــ است جانـــــا😍💖
.
🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁
.
.
#خدایا_من_امام_زمانم_را_دوست_دارم ❤❤❤
#نیمه_شعبان #نیمه_ی_شعبان
#ولادت_امام_زمان #میلاد_امام_زمان
#تولد_امام_زمان
#ولادت_امام_مهدی #میلاد_امام_مهدی #تولد_امام_مهدی #منجی #ظهور
#امام_مهدی #اسلام #شیعه #تولد #عکس_تولد #متن_تولد #عاشقانه #دوستت_دارم #عشق #عاشقی #دلتنگی
#مسیح #شیعه #آریایی #ایران #ایرانی
#ThePromisedSaviour
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°
❤️ تولدت مبارک عشقِ من ❤️
.
🌸 گاهی چقدر سخت می شود انتخاب کرد! وقتی سرِ دو راهی قرار داری و باید هر دو را انتخاب کنی!
.
شادی بودنش، و غم نداشتنش را...
.
آری
چقدر سخت است تلفیق این تضاد...
.
🌺 #ولادت با سعادت منجی عالم بشریت، حضرت مهدی عجل الله فرجه را به همه ی عاشقان و منتظرانش تبریک می گوییم 😊
.
#امام_زمان #امام_زمان_عج #امام_مهدی #امام_مهدی_عج #ولی_عصر #امام_عصر #صاحب_زمان #مهدی_موعود #ظهور_امام_زمان #منجی #انتظار #فرج #انتظار_فرج #اعیاد_شعبانیه #نیمه_شعبان
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0