#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨حجله دامادیام،سنگرم
#سعید_قنبری که به جبهه رفت ، نامزدش همکار ما در واحد #تعاون_سپاه پاسداران بود.هر روز با چند نفر از خواهرها به خانه شهدا میرفتند تا با خانوادهها دیدار کنند. ایشان هر وقت عملیات میشد به واحد مربوطه مراجعه میکردند و اسامی مجروحین را میگرفتند که برای عیادت از آنها برود.
هر روز در تعاون سپاه خبرهای جدید پخش میشد و بچهها پیگیر شناسایی #مجروحین و #شهدای عملیات بودند.
یک روز از قُم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند.
لیست را که دریافت کردیم اسم #شهید_قنبری هم جزو #شهدا بود بلافاصله همه بچههای سپاه از شهادت ایشان مطلع شدند و این در حالی بود که نامزد او هم مرتب وضعیت #سعید را از بچهها سوال میکرد.
هیچکس جرات بروز آن را نداشتند آخر قرار بود بعد از #بازگشت_سعید از جبهه #مقدمات_عروسی یه شان را فراهم کنند.
سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید به عهده من گذاشته شد. به سختی این کار را انجام دادم.
زمان تشییع جنازه سعید فرا رسید آن روز ماشین پدر بزرگوار #شهیدان_مافی را امانت گرفتیم و تزیین کردیم و جلوی تشییع کنندگان پیکر #شهید_سعید_قنبری حرکت دادیم.
هدف ما از این کار اثبات عشق و علاقه جوانان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و مقاومت در مقابل متجاوزان بعثی بود.
آن روز نوشتههای روی ماشین نصب شده بود که توجه خیلیها را جلب کرد:
🌺مهمان عروسیم مهدی صاحب زمان
🌺نقل عروسیم رگبار گلولهها
🌺اسلحه دسته گل دامادیام
🌺حجله دامادیام سنگر من
#راوی: رضا رجبعلی
#ماندگاران
#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨قول بده شفیعم باشی
روزهای آماده شدن برای #عملیات_بیت_المقدس بود. #شهید_سعید_امام_جمعه که در عملیات قبلی مجروح شده بود با عصا آمد. وقتی او را دیدم حیرت کردم . تعجبم از این بود که چرا او با این وضعیت جسمی دوباره آمده تا در عملیات حضور یابد.
همه دوستش داشتند. دوربینش همیشه همراهش بود. به دلم افتاده بود او نور بالا میزند و عاشق شده است. اینجا #انرژی_اتمی است جایی که بچهها ساماندهی شدند تا کار #خرمشهر قهرمان را یکسره کنند.
در فرصتی کوتاه #سعید را پیدا کردم دست در گردن هم انداختیم.
گفتم: #سعید قول بده اگر #شهید شدی مرا شفاعت کنی.
او خندید و همین درخواست را از من کرد. اما او کجا و من کجا...
او در همان عملیات و در راه حفظ آرمانهای اسلام و امام و آزادسازی خرمشهر به #شهادت رسید.
#راوی:جانباز محسن صباغ
#ماندگاران