🔻 غزلی از سعدی با رویکردی حافظانه
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرقفام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را
از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد
کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحبدلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیماندام را
دلبندم آن پیمانگُسِل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اَشکم میرود وز اَبرَم آتش میجهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود
صوفی گرانجانی بِبَر ساقی بیاور جام را
🌴 @ModamQom
▫️۲۰ بهمنماه زادروز مهرداد اوستا
🔅 غزل
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
اگر زخلق، ملامت و گر ز کرده، ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کیام؟ شکوفهی اشکی که درهوای تو هرشب
زچشم ناله شکفتم، بهروی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، بهشادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی مگر بهروز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی مگر ز موی سپیدم
به جز وفا و عنایت، نماند درهمه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گزیری، چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، به دوش ناله کشیدم
جوانیام به سمندِ شتاب میشد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
بهروی بخت ز دیده، ز چهر عمر بهگردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، به سر نبردی و بردم
ثباتِ عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم
#مهرداد_اوستا
🌴 @ModamQom
🔅
دیر است، گالیا!
در گوش من فسانهی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهی شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟... آه
این هم حکایتیست
اما در این زمانه که درمانده هرکسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیدهاند گرْسِنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پردههای ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان
جان میکنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا،
وین فرش هفترنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تاروپود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ،
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بیگناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...
دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهی رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگیست
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمههای تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تبآور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهی این دوزخ سیاه
زود است گاليا
در گوش من فسانهی دلدادگی مخوان
اکنون ز من ترانهی شوریدگی مخواه!
زود است گالیا!
نرسیدهست کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهی تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خندهی گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آنزمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسهها،
سوی بهارهای دلانگیزِ گلفشان
سوی تو،
عشق من...
#هوشنگ_ابتهاج
🌴 @ModamQom
08 Tasnif Boudano Soroudan.mp3
6.19M
از بودن و سرودن
باصدایِ محمد معتمدی
شعرِ محمدرضا شفیعی کدکنی
نرگس که نظر باز بود در صف گل ها
تا چشم تو را دیده نظر سوی تو دارد¹
1_بیت از استاد مرحوم احمد گلچین معانی است.
🌴 @ModamQom
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانهٔ اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته
غنچهٔ شوق تو هم خشکید
شعر ، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد ، بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسونِ سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من ، نقش ِخوابی بود
ای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را .
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا ، در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چی می جویم ؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانهٔ اندوه می کارد
#فروغ_فرخزاد
🌴 @ModamQom
#برفیههایزمستانی
⚜ پنج رباعی از مرتضی امیری اسفندقه
__
نه مثل تگرگ، ناگهان، رگباری
نه چون باران، ریز و درشت و جاری
قربان تو ای برف که در خلوت شب
با آنهمه حرف، بیصدا میباری
از نو در ِآسمان نگا! باز شدهست
ها باز شده است باز، ها! باز شدهست
پرواز سپید برف را میبینی؟
انگار پر فرشتهها باز شدهست
اینگونه بخیل، بیگمان زیبا نیست
زیباست ولی نه! آنچنان زیبا نیست
دارد مه و خورشید و ستاره اما
تا برف نبارد آسمان زیبا نیست
شاید شد و پیش از آنکه باید آمد
ها! هیچ بعید نیست، شاید آمد
از رایحۀ روح هوا پر شده است
من منتظرم برف بیاید... آمد!
آن جملۀ سخت ژرف، روشن شده است
روشن شده واژه، حرف روشن شده است
کرسی بگُذار و دفتر شعر بیار
بنشین که چراغ برف روشن شده است
🌴 @ModamQom
🔻 کانون ادبی مدام و انجمن علمی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه قم برگزار میکنند:
💠 کارگاه تصحیح متــون کهن
و نـــــــســــــخـــــه پـــــــــــــژوهــــــــی
مدرس: دکتر محمدرضا موحدی
عضو هیئت علمی دانشـگاه قــم
● ۱۲ جلسه | حـضـوری | ویژه آقـایــان
🔻ثبتنام: @anjoman3
کانال انجمن ادبیات: @anjomaneadabi
کانال کانــون مـــــدام: @modamqom
Mohammad Noori _ Safar Baraye Vatan (128).mp3
3.94M
🌷ما برای پرسیدنِ نامِ گلی ناشناس چه سفرها کردهایم!
شعر: #نادر_ابراهیمی
خواننده: #محمد_نوری
🌴 @ModamQom
▪
این بار ای غم چه باشکوه آمدهای
دریادریا و کوهکوه آمدهای
دیدی که نِیی حریف من تنهایی
تنها رفتی و با گروه آمدهای
#مظاهر_مصفا
🌴 @ModamQom
انسانی شریفتر از سهراب کمتر شناختهام. اختلاف مشربها به جای خود، من از صمیم قلب به خلوص این انسان بیغلوغش حرمت میگذاشتم.
#احمد_شاملو
🌴 @ModamQom
🔰 زن از قدیمترین زمان تا به امروز پاسدارِ "زیبایی" بوده، الهامبخش و پیامآور بوده و قسمتِ عمدهای از خوبیها و زیباییهای دنیا و تمدّن، مدیونِ زن است.
در درجهی اوّل خودِ زن باید پایگاهِ خود را بشناسد و در عمل نشان دهد که شایستهی حقوقِ برابر است. حقّ یکسان به معنای یکسان شدگیِ زن و مرد نیست، بزرگترین اشتباه آن است که زن بخواهد شبیه به مرد شود. نظام هستی، مبتنی بر دوگانگیِ زن و مرد، و یگانگیِ حقوق است.
#گفتهها_و_ناگفتهها
#بازتابها
#اسلامی_نُدوشن
🌴 @ModamQom
مرا گویی كه چونی؟ چونم؟ ای دوست
جگر پر دَرد و دل پر خونم ای دوست
حديثِ عاشقی بر من رها كن
تو ليلی شو، كه من مجنونم ای دوست
به فريادم ز تو، هر روز، فرياد!
از اين فرياد روز افزونم، ای دوست
شنيدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان ميان بيرونم ای دوست؟
تو گفتی: گر بيفتی گيرمت دست
ازين افتادهتر كَاْكنونم ای دوست؟
غزلهایِ نظامی بر تو خواندم
نگيرد در تو هيچ افسونم ای دوست
#نظامی_گنجوی
دیوان اشعار، با مقدمه و تصحیح سعید نفیسی، تهران: انتشارات فروغی، چاپ پنجم، ۱۳۶۲، ص ۲۷۱.
🌴 @ModamQom
گویند که ماه روزه نزدیک رسید
مِنبعد به گرد باده نتوان گردید
در آخر شعبان بخورم چندان می
کاندر رمضان مست بخسبم تا عید
#سیدجلالالدینحسینبنسیدعضدیزدی
آمد رمضان نه صاف داریم نه درد
از چهرهٔ ما گرسنگی رنگ ببرد
در خانهٔ ما ز خوردنی چیزی نیست
ای روزه برو، ورنه تو را خواهم خورد
مولانا عبدی ششتری
اوحدی حسینی بلیانی، تقیّالدّین محمّد. عرفاتالعاشقین و عرصاتالعارفین، تصحیح سیّدمحسن ناجی نصرآبادی، (۷جلد)، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۸۸، ج۴، ص۲۵۷۹.
🌴 @ModamQom
مرحوم ابن هلال ثقفی روایت کرده است که از حضرت امیر المومنین علی عظیم علیه السلام پرسیدند: یا علی، قویترین آفریدهی پروردگار چیست؟!
آن حضرت فرمودند: «کوه! اما آهن آن را میشکافد؛ آهن هم مغلوب آتش است؛ آتش نیز مغلوب آب است؛ خود آب هم توسط ابری بین زمین و آسمان حمل میشود که خود مغلوب باد است؛ انسان هم بر باد غلبه دارد و از آن برای نیازهایش استفاده میکند [بنابراین از باد قویتر است]؛ مستی بر آدمی چیره میشود و خواب بر مستی غلبه دارد؛ اما اندوه خواب را از انسان میگیرد [و انسان خودش مغلوبِ غم است!] پس غم و غصه؛ قویترین آفریدهی خداوند است...» (الغارات، تالیف ابن هلال ثقفی، جلد ۱، صفحه ۱۸۲-۱۸۳، چاپ انتشارات انجمن آثار ملی) 🌺
🔻
غَم فِرستادهی عِشق است، عَزیزش دارید
که غَریب است و زِ اِقلیم وَفا می آید..
#طالب_آملی
🌴 @ModamQom
در روزهای آخر اسفند
کوچِ بنفشه هایِ مهاجر
زیباست
در نیمروزِ روشنِ اسفند
وقتی بنفشهها را از سایه های سرد
در اطلسِ شمیمِ بهاران
با خاک و ریشه
-میهن سیّارشان-
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشهی خیابان، میآورند
جوی هزار زمزمه در من،
می جوشد
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست
همراه خویش ببرد،
هر کجا که خواست...
در روشنایِ باران
در آفتاب پاک...
اسفند ۱۳۴۵
#م.سرشک #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🌴 @ModamQom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اگر به تقدیر صد سال بنده، معصیت کند آنگه گوید:
تُبتُ، چه گوید؟ قَبِلتُ منک.
«و هو الذی یقبل التوبة عن عباده»
حِرفَتِ تو معصیت است و صفت من مغفرت؛
تو حرفت خود رها نمیکنی، من صفت خود رها کنم؟
اعرابی دعا میکرد و دعای ایشان بلعجب بود، گفت: «الهی تجد من تعذبه غیری و لا اجد من یرحمنی غیرک »
بارخدایا تو جز از من یابی که عقوبت کنی، اما من جز از تو نیابم که بر من رحمت کند.
[روح الارواح فی شرح اسماء الملک الفتاح]
————
مناجات: سیدجواد ذبیحی
خط: فرات کردی
لطفِ خدا بیشتر از جرمِ ماست
نکتهی سربسته چه دانی؟ خموش!
#حافظ
🌴 @ModamQom
NaghmeyeNorouz(Banan).mp3
4.71M
🌷 نغمه نوروز
باصدای بنان
آهنگ از روحالله خالقی
شعر از روانشاد رهی معیری
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💐 الهی فصلِ گل، وصلِ آغوش عزیزانتان، سالِ نو سالِ وصالِ معشوقتان باشد.
🌴 @ModamQom
▫️
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ [۹۴،سورة یوسف]
(و هنگامیکه کاروان [از مصر بهسوی کنعان] بهراه افتاد، [یعقوب] -بیکه خبری داشته باشد- گفت: اگر مرا دیوانه نمیخوانید، من بوی یوسف را احساس میکنم.)
قوله تعالى: «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» عجب آنست که دارنده آن پیراهن از آن هیچ بویى نیافت و یعقوب از مسافت هشتاد فرسنگ بیافت، زیرا که بوى عشق بود و بوى عشق جز بر عاشق ندمد و نیز نه هر وقتى دمد که تا مرد پخته عشق نگردد و زیر بلاى عشق کوفته نشود این بودى مرو را ندمد، نبینى که یعقوب در بدایت کار و در آغاز قصّه که یوسف را از بر وى ببردند هنوز یک مرحله نارسیده که او را در چاه افکندند، نه از وى خبر داشت نه هیچ بوى برد و بعاقبت در کنعان از بوى یوسف خبر مىداد که «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» و گفتهاند یعقوب در بیت الاحزان هر وقت سحر بسیار بگریستى، گهى بزارى نوحه کردى، گهى از خوارى بنالیدى، گهى روزنامه عشق باز کردى و سوره عشق آغاز کردى، گهى سر بر زانو نهادى، گهى روى بر خاک نهادى دو دست بدعا برداشتى، گهى بوى یوسف از باد سحر تعرّف کردى و بزبان حال گفتى:
بوى تو باد سحر گه بمن آرد صنما
بنده باد سحر گه ز پى بوى توام
رشیدالدین میبدی, کشفالاسرار و عدةالابرار ۱۲- سورة یوسف- مکیة
رشیدالدین میبدی.
یکی پرسید از آن گمکرده فرزند
که ای روشنگهر پیرِ خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا درچاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش درحالی بماندی
سر دست از دو عالم برفشاندی
سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت دهم
🍃
ما بوی پیرهن را در جان ذخیره داریم
شاید نیاید از مصر هر روز کاروانی...
#مسیح_کاشانی
🌴 @ModamQom