eitaa logo
Modiryar | مدیریار
207 دنبال‌کننده
5هزار عکس
794 ویدیو
2 فایل
• پایگاه جامع مدیریت www.modiryar.com • مدیرمسئول دکتر مهدی یاراحمدی خراسانی @mahdiyarahmadi • مشاور @javadyarahmadi • اینستاگرام https://www.instagram.com/modiryar_com • تلگرام telegram.me/modiryar • احراز ارشاد http://t.me/itdmcbot?start=modi
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 عنوان: نویسنده: 🔺 🔻 💢 معرفی کتاب "من پیش از تو" ▪️یک رمان عاشقانه نوشته جوجو مویز است. این کتاب نخستین بار در ۵ ژانویه ۲۰۱۲ در بریتانیا چاپ شد. بلافاصله پس از انتشار در سال ۲۰۱۲، این کتاب در صدر پرفروش‌ترین‌های بریتانیا جای گرفت و خیلی زود مورد توجه مجلات و رسانه‌های بین‌المللی قرار گرفت. این کتاب به مدت ۱۲ هفته از جمله کتاب های پر فروش نیویورک تایمز بود. این رمان عاشقانه نه تنها توانست به کتاب بسیار محبوبی در میان خوانندگان تبدیل شود؛ بلکه نظر مثبت اکثریت منتقدین را هم جلب کرد. 💢 جملاتی برگزیده از رمان "من پیش از تو" ▪️دلم واقعاً برایش می‌سوخت. وقتی می‌دیدمش که به بیرون پنجره ماتش برده است، به نظرم غمگین‌ترین فردی آمد که به عمرم دیده‌ام. با ، دریافتم شرایطش فقط مربوط به اسارت در صندلی چرخدار نیست، نه چون آزادی جسمی‌اش را از دست داده است، بلکه به فهرست بلندبالا و بی‌پایان مشکلات جسمی و روحی‌ای مربوط می‌شود که می‌توانند عواقب بدی در پی داشته باشند. با خودم فکر کردم اگر من جای او بودم احتمالا به همین اندازه احساس درماندگی می‌کردم. ← (صفحه ۷۱) ▪️اگر واقعاً کسی هستی وظیفه داری کنارش بمانی؟ به او که افسرده است کمک کنی؟ در بیماری، در سلامت، و در هر شرایطی؟ ← (صفحه ۸۵) ▪️هر کسی کیف پولی به عمق داشته باشد، می‌تواند هرچیزی را خوشگل و زیبا کند. ← (صفحه ۱۳۸) ▪️می‌گویند وقتی سن آدم کمی بالا می‌رود به گل و گیاه علاقه‌مند می‌شود، و من فکر می‌کنم درست باشد. به احتمال قوی، چیزی است که به چرخه‌ی اصلی مربوط می‌شود. رویش دوباره بعد از زمستانی حزن‌انگیز چیزی کمتر از معجزه نیست. نوعی خوشی و شادی که هر سال پیش می‌آید. شیوه‌ای است که طبیعت در پیش می‌گیرد تا درنهایت قدرت نمودهای مختلف باغچه را نشان دهد. ← (صفحه ۱۵۸) ▪️برای اولین‌بار داشتم می‌بردم که مرکز توجه هستم. شاید بچگانه بود، ولی واقعیت داشت. وقتی می‌دیدم بابا و ویل از دست کارهای من می‌خندند، عشق می‌کردم. وقتی می‌دیدم تمام غذاها و دسرها باب میل من درست شده‌اند، کیف می‌کردم. از این‌که می‌توانستم همان کسی باشم که دوست دارم و خواهرم نیست که مرتبا گوشزد کند که چه کسی هستم، حال می‌کردم. ← (صفحه ۲۵۶) ▪️بدترین نکته درباره‌ی کار آن چیزی نیست که احتمالاً فکرش را می‌کنید. ربطی به بالا و پایین کردن مریض و نظافت ندارد، یا دارو و دستمال مرطوب، و یا بوی همیشگی و محسوس مواد ضدعفونی کننده. حتی این واقعیت هم نیست که اغلب افراد فکر می‌کنند تنها کاری است که از دستتان برمی‌آید. بلکه این واقعیت است که آدم وقتی تمام روز را کنار کسی می‌گذراند، هیچ گریزی از حالت‌های روحی او ندارد، حتی از حالت‌های روحی خودش. ← (صفحه ۳۳۴) ▪️ تفاوت بین تربیت من و تربیت ویل در این بود که کسی مثل او خودش را همه‌چیز می‌دانست. به‌نظر من اگر آدم در شرایط او بزرگ شده باشد، با پدر و مادر ثروتمند، در خانه‌ای بزرگ، مدرسه‌های درجه یک و رستوران‌های گرانقیمت، احتمالا این حس را هم دارد که زندگی همیشه بر وفق مراد است و به طور طبیعی جایگاه بالایی در دنیا دارد. ← (صفحه ۳۵۱) ▪️ کسی حاضر نیست حرفی در این مورد بشنود. کسی نمی‌خواهد تو از ترست برایش حرف بزنی، یا از دردت، یا این‌که چه‌قدر می‌ترسی عفونتی پیش بیاید و بمیری. کسی نمی‌خواهد بداند چه‌قدر بد است که دیگر، نمی‌توانی غذایی که با دست‌های خودت پختی، بخوری، هیچ‌وقت نمی‌توانی بچه‌ی خودت را بغل کنی. کسی نمی‌خواهد بداند وقتی توی این هستم گاهی دچار ترس از فضای بسته می‌شوم. وقتی فکرش را می‌کنم که یک روز دیگر را باید توی این لعنتی سر کنم، فقط دلم می‌خواهد عین دیوانه‌ها فریاد بکشم. ← (صفحه ۳۶۱) ▪️ دست‌های دست یک مرد تروتمیز بود؛ زیبا و خوش‌فرم، با انگشتانی چهارگوش. نمی‌شد به آن نگاه کرد و فکر کرد که قدرتی ندارد، این که دیگر هرگز نمی‌تواند چیزی را از روی میز بردارد، دستی را نوازش کند یا حتی مشت کند. ← (صفحه ۴۳۵) ▪️می فهمید چقدر سخت است که کنید و هیچی نگویید، در حالی که ذره ذره وجودتان میخواهد منفجر شود؟ تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرین می‌کردم که چیزی نگویم. اما واقعا داشتم می‌مردم. ویل سر تکان داد. سرانجام وقتی توانستم حرفی بزنم صدایم بریده بریده و بی‌رمق بود جمله ای که به زبان آوردم تنها حرف خوبی که می‌توانستم بزنم. دلم برایت تنگ شده بود! ← (صفحه ۵۲۱) www.modiryar.com @modiryar
📔 عنوان: نویسنده: 🔺 🔻 💢 معرفی کتاب "پس از تو" ▪️پس از تو اثر دیگری از جوجو مویز نویسنده و روزنامه‌ نگاری انگلیسی است که از سال ۲۰۰۲ به نوشتن رمان‌ مشغول است. پس از تو ادامه کتاب من پیش از تو است. اگر کتاب من پیش از تو را نخوانده‌اید، ممکن است مطالعه این مطلب برخی از ماجراها و قسمت‌های مختلف کتاب من پیش از تو را آشکار کند. 💢 خلاصه داستان کتاب "پس از تو" ▪️لوئیزا کلارک دختر پرستاری که درِ دنیای بزرگتری به رویش گشوده شده است، می‌رود تا زندگی را از سر بگیرد و آهنگی دیگر از بودنِ خویش بنوازد. که اینک تحول عظیمی در او رخ داده است با تجربه‌ی جدیدی روبه‌رو می‌شود و شرایط به گونه‌ای رقم می‌خورد که یک بار دیگر در آزمون زندگی شرکت می‌کند و بر سر دوراهی می‌ایستد. در نهایت مجبور می‌شود انتخابش را بکند و این شاید بزرگترین تصمیم زندگیش باشد که… 💢 جملاتی از متن رمان "پس از تو" ▪️حالا که روزمرگی‌مان را از دست داده بودیم، احساس می‌کردم. هفته‌ها طول کشید تا دست‌هایم که دیگر بدنش را لمس نمی‌کردند، احساس بی‌کفایتی نکنند؛ پیراهن لطیفش که دکمه‌اش را می‌بستم، دست‌های گرم و بی‌حرکتش که به آرامی می‌شستم، موهای ابریشمی‌اش که هنوز می‌توانستم لای انگشت‌هایم حسش کنم. دلم برای صدایش تنگ شده بود، برای برخورد تند و خشکش، خنده‌هایش که به سختی می‌توانست بخندد، کمرش که با انگشتم لمس می‌کردم، حالت پلک چشمانش وقتی خواب‌آلود می‌شد و روی هم می‌افتاد. ← (صفحه ۳۷) ▪️وقتی آدم درگیر قضیه‌ی فاجعه‌آمیزی می‌شود که زندگی‌اش را تغییر دهد، یک نکته این وسط مطرح می‌شود. در این گونه مواقع، آدم خیال می‌کند حتماً باید با حادثه‌ی فاجعه‌آمیزی که زندگی‌اش را تغییر داده، رودررو شود؛ گذشته؛ شب‌های بیخوابی، موضوع دائم توی ذهنتان می‌پیچد و از خودتان می‌پرسید آیا کار درستی کرده‌ام؟ آن چه را که باید به خودتان بگویید، می‌گویید. آیا اگر جور دیگری برخورد می‌کردید می‌توانستید حتی یک ذره هم شده تغییری در اوضاع ایجاد کنید؟ ← (صفحه ۵۳) ▪️می‌توانم بگویم از زندگی خودم تقریباً راضی بودم. این قدر در جمع‌هایی بودم بفهمم باید از زندگی هم خوشحال بود. سلامت بودم. دوباره خانواده‌ام را داشتم. کار می‌کردم. اگر هنوز با مرگ ویل کنار نیامده بودم، دست کم حس می‌کردم کم کم دارم از زیر سایه‌اش بیرون می‌آیم. ← (صفحه ۱۷۷) ▪️مدت‌ها بود که لذت زندگی کردن را از یاد برده بودم، لذت گم‌شدن در موسیقی، وسط ازدحامی از جمعیت، شور و هیجانی ناشی از تبدیل شدن به موجود زنده‌ای که قلبش می‌تپد. برای چند ساعت، در لحظاتی جانانه و رازگونه، خودم را از همه‌چیز رها کردم. مشکلاتم مثل بادکنک گازی از من دور شدند؛ شغل وحشتناک، و درجا زدن‌ها. حالا چیز دیگری بودم، زنده، در جنب‌وجوش و شاد. ← (صفحه ۲۰۴) ▪️چرا باید بگذاری یک کلِ زندگی‌ات را تغییر بدهد. ← (صفحه ۳۷۸) ▪️وقتی عزیزی را از دست می‌دهیم، کسی که عاشقش هستیم، ظاهراً دیگر توان برنامه‌ریزی نداریم. گاهی افراد حس می‌کنند دیگه هیچ اعتمادی به آینده ندارند، گاهی هم می‌شوند. ← (صفحه ۳۹۵) ▪️کسی ی یک بت نمی‌تواند رشد کند. ← (صفحه ۴۰۸) ▪️با این که من خودم مادر نبودم، ولی چیزهایی درباره‌ی دستگیرم شده بود؛ هرکاری می‌کردی، احتمالا اشتباه بود. اگر سنگدل باشید، بی‌توجه یا غافل، به روح و روان بچه‌ای که تحت مسئولیت شماست، زخم‌هایی می‌زنید که هرگز التیام نمی‌یابند. اما اگر دلسوز و همدل باشید، مهربان و فداکار، اگر مایه‌ی دلگرمی آن‌ها باشید و به خاطر کوچک‌ترین موفقیتی که به دست می‌آورند، تشویقشان کنید، آن‌ها را به شکل دیگری به تباهی می‌کشانید و نابود می‌کنید. ← (صفحه ۴۳۳) ▪️گاهی به دور و اطرافم نگاه می‌کنم و از خودم می‌پرسم آیا سرنوشت ما انسان‌ها مقدر بر آن است که لطمه بخوریم و آسیب ببینیم. ← (صفحه ۴۵۱) www.modiryar.com @modiryar