eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
655 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔺🔹🔺🔹🔺 ✔️ نتیجه بحث امروز تا الان مشاور و روانشناس باید درسش را کامل و دقیق خونده باشه و عالم به علم و رشته خودش باشه ولی خدا رو هم در نظر بگیرد و توصیه خلاف شرع ندهد. اینطوری بگیم خیلی بهتر از اینه که ادعا کنیم دین آمده امراض را درمان(نه پیشگیری و سبک زندگی و این حرفها) کند و حضرات شروع کنند از هزاران روایتی که به قول آیت‌الله جوادی آملی هیچکدامشان سند ندارد، بخواهند طب اسلامی و روانشناسی اسلامی و ... استخراج کنند. و این مسئله، نه تنها هیچ خدشه‌ای به کامل بودن دین اسلام وارد نمی‌کند ، بلکه از این که همه چیز را با پسوند دین و پسوند اسلام تمام کنیم، جلوگیری می‌کند. 🔹🔺🔹🔺🔹🔺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و تشکر فراوان بابت اینکه در باب ارتقا فرهنگ جامعه به حوزه خدمات روانشناختی از اعتبار و مقبولیت خود هزینه میکنید. بنده روانشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه هستم، مطرح شدن این مسیله کلیدی از طرف شما برای افرادی که سالها درمانشون را به تاخیر انداختند و تبعات اون را خودشون و خانواده و جامعه متحمل شدند و توجیهشون پیدا نکردن روانشناس دینی بوده بسیار ارزشمنده و جای تشکر داره. ما که سالهاست در کارگروه تولید علوم انسانی اسلامی فعالیت داریم خون دلی خوردیم از برخی بزرگواران که مدعی اند روانشناس دینی اند که از بقیه نخوردیم. سالهاست با برگزاری دوره هایی با عنوان «چگونه ممکن است با نیت یاری رسانی به مراجع خود آسیب برسانیم» این بزرگواران دغدغه مند را که می‌خوان مردم را از دست روانشناسان غربزده نجات بدن توجیه کردیم. انصافا بعضی ها راحت تر قبول میکنند و حتی تشکر میکنند ولی بعضی ها بدجور معتقدند نسخه همه چیز را بلدند. البته مسلما عملکرد غیرحرفه ای بعضی از روانشناسان هم موثر بوده و زمینه ی خوبی برای فعالیت این قبیل افراد فراهم کرده و راه را براشون هموار کرده. یک نکته هم از باب کلیپی که از دکتر .... بگم من ایشون را نمی‌شناسم، ایشون هم با عنوان روانشناسی دینی یا اسلامی انگار شناخته شدند. البته بعید بنظر میرسه روانشناس باشند چون در جستجوها هم چیزی دستگیرم نشد. حالا با ایشون کار ندارم مسیله اینه که خیلی از عزیزان دغدغه مند که بعضاً صحبت های خوبی هم مطرح میکنند در صحبت هاشون مطلق و صفر و صدی حرف میزنند که معمولا آسیب زیادی به مخاطب وارد میشه. در همین کلیپ درسته در مورد بار کلمات صحبت میشه و مطلب خوب و مهمی هست، اما وسطش خیلی موارد آسیب زننده هم مطرح میشه و استناداتی که علمی بودنش در مجامع علمی پذیرفته نیست. به طور مثال وقتی با صراحت مطرح میشه اگر بچه معتاده علتش اون عبارت ذلیل بشی هست که مادر در دوران کودکی گفته. تبعات این تفکر را من نوعی که سالهاست دارم در جلسات درمان میبینم آدم ها در حل بحران ها تو مرحله چرایی گیر کردن. به جای اینکه انرژی را معطوف کنند به اینکه چگونه از این بحران خارج بشیم، سالها در حسرت و احساس گناه تباه کردند که چرا این بلا سر من اومد. من دانش دینی ندارم اما در حد علایق شخصی که مطالعه دارم یادم میاد سالها پیش که در دوره دانشجویی با بچه ها در خوابگاه کتاب چهل حدیث امام را میخوندیم، امام رحمه الله علیه خیلی زیبا و با صراحت این نوع نگاه به بحران ها و مصیبت ها را نهی کرده بودند و گفته بودند ما حق نداریم چنین استنادهای شخصی در مورد علت بحران ها و مصایب زندگی داشته باشیم. چون سالهاست دارم با مراجعانی کارمیکنم که تونستن با فلج بودن، با بچه عقب مانده زندگی کردن، با فرد معتاد زندگی کردن، با سرطان و و و را کنار بیان اما نتوانستند با این رنج درونی و احساس گناه که خودم عامل این بلاها بودم کنار بیایند. من نمی گم سهم خودمون نبینیم صحبتم اینه که بار اضافه تر از واقعیت متحمل نشیم چه کسی می‌تونه ادعا کنه سهمش در این قضایا چقدره. از کجا معلوم که امتحان مقربان نباشه چرا در فرهنگمون تفکر غالب بر این باشه که مسایل سخت، را کفاره گناه در نظر بگیریم و دشواری طی کردن مسیر را چند صد برابر کنیم. گاهی حس میکنم اگر آدم ها این احساس گناه سنگین با بار کاذب در روزمره شون نبود چقدر روزهاشون متفاوت تر بود و بیشتر بوی خدا میداد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام. در خصوص سوالی که مطرح کردین، تشکر میکنم که شما نگاه بدون تعصب دارید. واقعیش دست روی دل خون ما روانشناسان گذاشتید. چرا که آقایان با غربی خواندن روانشناسی، کفر تلقی میکننش و با ی پسوند دینی هم میخوان تطهیرش کنن و کلا خیلی شیک پا تو کفش روانشناسی کردن، مردم ناآگاه هم دنبالشون! حالا در جواب سوالتون، به عنوان روانشناس و درمانگر، چیزی که از این دوستان دیدم و از مراجعان هم شنیدم، این افراد در مواجهه با مسائلی که فرمودید، چند گروه هستن گروه اول مثلا برای اضطراب افراد، ذکر میدن و میگن فلان آیه یا سوره و چند بار در روز بخون یا فلان طور بنویس و... . کلا از اذکار و سوره ها استفاده ها میکنند. گروه دوم، تو جلسه مثلا درمان، ی منبر میرن از مباحث اعتقادی و توحیدی و .. مثلا برای اضطراب، آدمی که ایمانش قویه که نباید اضطراب داشته باشه و الا بذکر الله تطمئن القلوب و برو ایمانت رو قوی کن... گروه سوم، که ۴ تا کتاب روانشناسی خوندن و ۲ تا دوره روانشناسی شرکت کردن، قیمه ها رو میریزن تو ماست! ۴ تا اصطلاح و رویکرد فلان و بهمان میگن و بعدش میگن فلان تست رو باید بدی (که هیچ ربطی به اضطراب نداره مثلا) و بعدش ی تفسیر من درآوردی هم میکنن و آخرشم واسه درمان میگن برو طب سنتی، مزاجت رو اصلاح کن و چند تا از کتابهای خودشون رو معرفی میکنن که اینارم بخون واسه درمان اضطرابت. حالا باز مثال اضطراب خیلی خوبه. یعنی با مبنای دینی میشه جمعش کرد. اما مثلا برای بیش فعالی و نقص توجه، اختلال یادگیری، اعتیاد فضای مجازی و ... چی؟ اینی که میگم مثال واقعیست، یک روحانی و سخنران خیلی معروفه، تو تلویزیون میاد، تو کانال بگید همه میشناسن، کتاب تربیتی نوشته. مراجعینی داشتم که وقتی رفتن پیشش برای مشاوره، اگه شما بگید بچم اتاقش رو مرتب نمیکنه اولین چیزی که میگه باید نقشه مغزی بدید (حالا نقشه مغزی چیزیه که برای روانپزشکی و تخصص مغز و اعصابه یعنی روانشناسان و مشاورا سراغش نمیرن، بعد خود انجمن روانپزشکی ایران داره میگه اعتبار نداره و روانپزشک ها ازش استفاده نکنید، چون خیلی هم گرونه، بعد ایشون نمیدونم چطوری نقشه رو تفسیر میکنن و تشخیص بیش فعالی میدن، اونم درشرایطی که اصلا این نقشه واسه بیش فعالی هم نیست! دیگه شما خودتون ببینین عمق فاجعه رو) بعد اینا به کنار، نوبت به درمان که میرسه میگن حالا واسه درمان برید فلان کلینیک روانشناسی!!! خب از اول مرد و مردونه بگو من تخصصم تو حوزه دینه، شما برو سراغ اهلش. دیگه این بازیا چیه! من خودم جزء افرادی هستم که به مباحث روانشناسی نقد دارم و به تحول در علوم انسانی هم اعتقاد دارم و دوست دارم در این مسیر تلاش کنم ولی نه اینجوری!!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️بچه ها قدر مطالبی که در داستان بیان شده، می‌دونید؟ خیلی براش زحمت کشیده شده ها حواستون هست که ارزون از دست ندید و دقیق مطالعه‌اش کنید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
scary-music-instrumental 006.mp3
1.7M
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت چهل و دوم» 🔺 چندی است که هم خودم چشم گذاشته‌ام و هم خودم دنبال خودم میگردم! خیلی تحت تأثیر صدا، کلمات، محبّت و توصیه‌های پدرم قرار گرفتم. این‌قدر که هم گریه‌ام بند آمد، هم آرامتر شدم. بلند شدم. حرکت کردم و به‌طرف خانه رفتم. آن شب خیلی آرامتر خوابیدم و حسابی فشارهای روانی آن دو سه روز را پشت‌ سر گذاشتم. به چنین تلنگری نیاز داشتم. در زندگی دخترانه و زنانه، تلنگری که از جنس محبّت پدری باشد تا عمق استخوان، قلب و سینه آدم نفوذ میکند. این‌قدر که حتّی ممکن است همه معادلات آدم را به هم بزند و به‌طرفی بکشاند که دست خودت هم نیست. این را گفتم تا بگویم بابام با اینکه آخوند بود و داداش‌هایم هم چریک و نظامی بودند، امّا هیچ‌وقت مجبور به انجام کارهای دینی و پذیرش زوری حجاب، نماز و این چیزها نبودیم. بابام به دلمان گذاشت که یک بار امر و نهی‌مان بکند و یا بگوید چرا این‌جوری میگردی و ... همیشه اگر با او بحث میکردیم و خودمان سر بحث را باز میکردیم، نظرش را میگفت وگرنه این‌جوری نبود که بخواهد بنشیند دو ساعت نصیحتمان کند و بعدش هم مجبور باشیم بگوییم چشم! تربیت ما بر اساس دو تا چیز بود: یکی اعتمادی که بابامون به ما داشت. دوّمی هم اینکه خودمان بابامون را دوست داشتیم و به معنای واقعی کلمه، هلاکش بودیم. همیشه تا یادمان می‌آمد که بابامون گفته است: «بهت اعتماد کامل دارم!» جلوی خودمان، گناه، تباهی و این چیزها را میگرفتیم و چون دوستش داشتیم، نمیگذاشتیم کار به اخم، نصیحت، ناراحتی، گلّه و شکایت بکشد؛ چون اگر کار به این‌جور چیزها بکشد، دیگر ارزش ندارد و می¬شود یک «تربیت صوری و ظاهری»! با این که خانواده‌ام مذهبی بود، اما خودم خیلی مذهبی و اهل قید و بندهای مذهبی‌ها نبودم. مثلاً اگر پیش می‌آمد، چه بسا ته آرایشی هم میکردم، خیلی هم روی موهایم حسّاس نبودم و خلاصه یک جورهایی که کسـی خیلی احساس نمیکرد دختر آخوندم و حتّی وقتی میفهمید تعجّب میکرد، امّا با همه این چیزها، برای خودم خطّ و خطوط داشتم. وصله بی‌حیایی به من نمی‌چسبید و کسـی جرأت نمیکرد درباره‌ام خیال خام کند؛ چون رفتارم مهربان و لارج نبود و کلّاً با نامحرم سرسنگین برخورد میکردم. پس خیلی تعجّب نکنید که چرا چند ماه گذشت تا یک شب به خودم بیایم و یک تجدید‌نظر حسابی در خودم داشته باشم. آن شب بابام یادم آورد که به من «اعتماد کامل» دارد! همین. این برای من که آن‌طوری تربیت شدم؛ یعنی بزرگترین مسئولیّتی که در دنیا میشود روی گردن یکی گذاشت. به‌خاطر همین از فردایش گشتم و خودم را پیدا کردم. باید خودم را در بین خاطرات خوب و چیزهای مفیدی که قبلاً یاد گرفته بودم پیدا میکردم. مخصوصاً اینکه بابام برای بار اوّل بود که مرا در برابر امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) قرار داد و گفت که شرمنده‌اش نشو! باید دنبال یک چیزهای قوی میگشتم که بتواند وسط اسرائیل حفظم کند و نگذارد فرو بریزم. دقّت کنید لطفاً: «وسط اسرائیل!» نگذارد ویران بشوم، بشکنم و خُرد بشوم. آن چیزی که دنبالش بودم، نه به فلسفه و آپدیت کردن عقایدم برمیگشت و نه با بحثهای طولانی، جدل و کل کل کردن با این و آن درست میشد؛ یک چیزی از جنس دل خراب خودم بود. گشتم و گشتم و گشتم... ادامه... 👇
تا اینکه اوّلین چیزی که خیلی نظرم را جلب کرد، شعری بود که بابام وقتی میخواست لالایی برایمان بخواند میخـواند. خـیلی یادم نیست، نمیدانم از اوّلش چطوری شروع میشد، امّا یک جایش میگفت: این رئوفی که میشناسم من رد نکرده زِخانه‌اش دشمن پسر فاطمه‌ست پس حتماً به قسم نیست احتیاج اصلاً دردهامان دوا شود اینجا گره کور وا شود اینجا... این جملات اصلاً از زبانم نمی‌افتاد. خیلی آرام و ضعیف، با خودم زمزمه می‌کردم... هر بار به اینجایش می‌رسیدم و فکر همه غفلت‌هایم می‌افتادم و اینکه چطوری غرق در عشق و حال اروپا شده بودم، مژه‌هایم خیس میشد: تو گنه¬کار را عوض کردی دلِ بیمار را عوض کردی هر گرفتار را عوض کردی آخرِ کار را عوض کردی... بقیّه‌اش را بلد نبودم، امّا با همین چند تا بیت کوتاه، خیلی سوز میگرفتم و حالم خوب می¬شد. از یک طرف دیگر هم فکر آن دو تا پیرمرد زندانی زندانهای یهود که می‌افتادم، نوک دماغم از فشار، حسرت و سوز میسوخت و بغضم میگرفت. به‌خاطر اینکه خیلی جلوی ماهدخت، شیرین و بقیّه ضایع نباشد، بغضم را می‌خوردم و هیچ‌چیز نمی‌گفتم، گریه نمیکردم و میگذاشتم به وقتش! تا یکی دو روز گذشت و سرپا شدم. جوری جلوه دادم که مسمومیّت، مشکلات روحی و این چیزها اذیّتم کرده و کاری به آن کنفرانس نداشته است و... آن‌ها هم خیلی چیزی نپرسیدند و به تحصیل و تحقیقاتمان در آن مؤسّسه ادامه دادیم. تا اینکه یک شب؛ یعنی فکر کنم سه چهار شب بعداز آن وقفه روحی‌ام، فکری در ذهنم افتاد که نمیشد بی‌خیالش شد و باید یک جورهایی حل‌و‌فصلش می‌کردم. فکری که اگر آن موقع به آن نمی‌پرداختم و برایم مهم نمیشد، تمام پلیس‌بازی‌های داخل آن دخمه و اذیّت و آزارهایی را که بچّه‌ها دیدند، بی‌فایده میشد. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت چهل و سوم» 🔺لطفاً این قسمت را حدّاقل دو بار بخوانید! کم‌کم داشتم میشدم همان سمن سابق؛ با یک‌کم ایمان، اعتقاد بیش‌تر و یک ذرّه هم بگویی نگویی مسلمانتر! ولی ماندن در آن حالت؛ یعنی حالتی که بخواهی اسلام و معنویّتت را حفظ کنی، کار راحتی نبود و خطرناک هم به نظر میرسید. به‌خاطر همین، از یک طرف باید تعامل و ارتباطم را با ماهدخت حفظ می¬کردم، از یک طرف هم باید کاری میکردم که خیلی به کارهایم سرک نکشد؛ چون همان‌طور که در قسمت قبل گفتم، چیزی به ذهنم رسید که باید انجامش میدادم و باید حواسم را جمع میکردم که وقتم را از دست ندهم و تا حسّ و حالم خوب بود و دوباره درگیر نفس، رنگ‌و‌لعاب اروپا و اسرائیل نشده بودم، باید یک کاری میکردم. از آن روزهای سگی، چیزهایی یادم بود که باید ردگیری می¬شد. چیزهایی مثل «چند تا تار مو» و «صفحه 66 کتاب تاریخ طب در ایران» و... یک روز که در دفتر پژوهشکده نشسته بودم و سرگرم کارم بودم، تند‌تند هر چه اطّلاعات لاتین و غیرلاتین بود درباره این کتاب گرفتم و ذخیره کردم. خیلی زیاد نبود، امّا خوب بود. همه اطّلاعات را جمع‌و‌جور کردم، مشترکات و تکراری‌ها را حذف کردم و با کمال تعجّب دیدم که از بین تمام حرفهایی که درباره کتاب نوشته شده توسّط «دکتر سیریل الگود» یهودی وجود دارد و بقیّه دارند از آن چند تا منبع مادر استفاده میکنند، سه تا کتاب بیش‌تر نیست. دو تا از کتابها را کامل توانستم پیدا کنم. مطالب عالی داشـت. هم شـرح کتاب سیریل الگود محسوب میشد و بعضی جاها نقدش کرده بودند و بقیّه‌اش هم تکمله و اضافاتی بود که خیلی به درد کسانی میخورد که این کاره باشند و دوست داشته باشند اطّلاعات بیش‌تری مطالعه کنند. صفحه 66 کتاب سیریل الگود را کامل چک کردم؛ یعنی همان صفحه‌ای که یک تکّه از آن توسّط ماهر به من داده شده بود. یک تکّه کوچک از آن صفحه، فصلی درباره تحقیقات خاصّی بود که یک گوشه‌اش نظرم را حسابی جلب کرد؛ چون آن قسمت صحبتهایی پیرامون «کروموزوم» و «ژن» بود که توسّط دانشمندان مسلمان، برای اوّلین بار در طول چندین قرن صورت گرفته بود. خب! این خیلی مسئله جالب و جذّابی بود که بدانیم دانشمندان مسلمان از اوّلین پیشگامان عرصه مطالعات ژنتیک بوده‌اند. به گونه‌ای که تحقیقات خودشان را در طول قرون متمادی انجام داده و نگذاشته بودند که این تحقیقات زمین بماند. امّا من چیز دیگری از آن فصل و صفحات نتوانستم بفهمم. خیلی هم زیر و بالا کردم، امّا نشد که نشد! یعنی اگر فرد دیگری هم بود، نمی‌توانست چیز زیادتری از فهم من دریافت کند. آن دو تا شرح و تعلیقیه هم چیز دندان‌گیری در آن زمینه نگفته بودند و به ذکر شواهد و این جور چیزها اکتفا کرده و رد شده بودند. خب شما جای من! وقتی این‌جوری به بن‌بست برسید، خدایی شاخکهایتان به‌طرف آن کتاب سوّم تحریک و حسّاس نمیشود؟! دوست ندارید بروید هر جور که شده است پیدایش کنید؟! من هم مثل شما! شاید دو روز درگیرش بودم، امّا باز هم حواسم بود که جلب توجّه نکنم تا بتوانم راحتتر به تحقیقاتم ادامه بدهم؛ حتّی کارهای شخصی‌ام را خیلی به موقع انجام میدادم که نیاز نباشد ماهدخت برایم دل بسوزاند و کارهایم را انجام بدهد. میخواستم کاملاً مخفی و چراغ خاموش پیش بروم. پس‌از مشورت‌های بسیار با اساتید و مخصوصاً با آن دو تا آمریکایی فهمیدم که معمولاً هرکسی کتاب یا جزوه خاصّ و اثرگذاری را گـم مـیکند، حالا می‌خواهد اروپا باشد یا هر جای دیگری، حتماً سری به کتابخانه ملّی اسرائیل میزند. ببینید! یعنی یک چیزی میگویم یک چیزی هم می¬شنوید. به چیزهایی رسیدم که عمراً نمیتوانستم بفهمم و چندان کسی هم اطّلاع نداشت. ادامه ... 👇
بگذارید اوّل کمی اطّلاعات کلّی و عمومی درباره¬اش بدهم: کتابخانه ملّی اسرائیل (به عبری: הספרייה הלאומית) نام کتابخانه ملّی در کشور اسرائیل است. این کتابخانه با ۵ میلیون نسخه دارایی، مالک بزرگ‌ترین کتابخانه جهان به زبان عبری و در مورد دین و موضوعات مربوط به یهودیّت است. این کتابخانه در سال ۱۸۹۲ میلادی، توسّط بنیاد خیریه یهودی به نام فرزندان پیمان (בני ברית) در شهر اورشلیم بناشد. کتابخانه ملّی اسرائیل، یکی از ۲۶ مؤسّسه از ۱۹ کشور جهان بود که در راه‌اندازی «کتابخانه دیجیتال جهان» مشارکت داشت. حالا اوّلین چیزی که به آن برخورد کردم و نمیدانستم از شدّت تعجّب و تحیّر چه بگویم این بود که: کتابخانه ملّی اسرائیل مالک دو گنجینه مهم از نسخ خطّی عبری به نام‌های «جنیزه قاهره» و «جنیزه افغان» است. این اسناد مربوط به تاریخ و پیشینه یهودیان می‌باشند که در اصطلاح به آن «جنیزه» می‌گویند. از بین تمام آثار موجود، جنیزه افغان از همه معتبرتر و قطورتر است. جنیزه افغان؟! آره... جنیزه افغان! تعریفش میشود: «اسناد پیشینه هزارساله یهودیان در افغانستان امروز»! آن‌ها در افغانستان چه‌کار میکردند که الان وقتی به بزرگترین کتابخانه یهود در کلّ جهان (با کلّ آثار یهودی و غیر یهودی) مراجعه میکنی، میبینی که جنیزه افغان این‌قدر حرف برای گفتن داشته و دارد که تاریخ هزارساله قوم یهود، بسته به آن‌جاست و نمیشود نادیده‌اش گرفت، امّا کسـی چیزی نمیگوید و اصلاً کسی خبر ندارد. شاید حدوداً چهار پنج روز، هر روز هم شش هفت ساعت درباره‌اش تحقیق و بیش از دو سه هزار صفحه را با دقّت مطالعه کردم. دیدم که از سال ۱۹۵۲ میلادی یهودیان از خدمت در ارتش افغانستان معاف شدند و مجبور بودند به جای آن مالیات معیّنی را پرداخت نمایند. در سال ۱۹۹۰ میلادی تنها ۱۵ الی ۲۰ خانواده یهودی در کابل باقی‌ ماندند که آنان نیز در جریان جنگ‌های داخلی افغانستان آن جا را به قصد ایران، ترکمنستان، ازبکستان و هند ترک کردند. تا سال ۲۰۰۱ میلادی چندین یهودی در کابل شناخته شدند. «اسحاق لوی» هشتادساله سرایدار کنیسه کابل در ژانویه ۲۰۰۵ درگذشت و برای خاکسپاری به کوه زیتون در اورشلیم برده شد. در حال حاضر زبولون سیمینتوف یکی از یهودیان بازمانده در افغانستان است. با این حال بسیاری از یهودیان در افغانستان به‌خاطر مسائل سیاسی و امنیّتی خود تغییر دین داده‌اند و به‌صورت ناشناس در افغانستان به زندگی خود ادامه میدهند. این‌ها را گفتم تا این را بگویم که: یکی از گروه‌های بسیار پر نفوذ یهودی در افغانستان، یهودیان سامری‌اند که در شهرهایی همچون کابل و هرات در حال زندگی هستند، ولی هویّت واقعی خود را بروز نمیدهند. مهم‌ترین خصیصه آن‌ها این است که بزرگانشان جزء بزرگان «رشته پزشکی» و «مطالعات ژنتیک» هستند. میگیرید چه شد؟! پزشکی! ژنتیک! حالا خوب دقّت کنید: آن کتاب سوّمی که در به در دنبالش بودم، توسّط یکی از همین یهودیان سامری افغانستان نوشته شده که فقط یک نسخه از آن بیش‌تر باقی نمانده است و آن نسخه هم در جایی نیست مگر در «کتابخانه ملّی اسرائیل»! یعنی دقیقاً همان‌جایی که نشسته بودم. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سی‌ان‌ان: کتائب حزب‌الله عراق این پهپاد را از شهر در جنوب غربی عراق به سمت پرتاب کرد. 👈 این کلمات شما را به یاد بانو حنانه و تیمش و رمان نمی‌اندازد؟😉 https://virasty.com/Jahromi/1706481317657420077
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️اصولگرا و اصلاح طلب ⏺ اصولگرا: ۱- عضو فعال بسیج دانشجویی و حضور در نشست های سیاسی مختلف و گاهی هم حضور در تریبون آزاد و بیان چند جمله و شعار حماسی. ۲-مقداری ریش آنکادر شده و پوشیدن پیراهن سفید و کت شلوار ساده. ۳- کار کردن با واژه های مانند شیطان بزرگ و آرمان های انقلاب و آرمان فلسطین و خون شهدا. ۴- حضور در راهپیمایی های مانند اربعین و حتی المقدور ثبت چندین عکس با سربند و پلاکاردی در دست. ۵- نزدیک شدن به نهادهای نزدیک به قدرت مانند افراد متنفذ در شهرستان یا دانشگاه محل تحصیل. ۶- کاندیداتوری در انتخابات شورای محل. ۷- ثبت چندین توییت تند، علیه بی حجابی و ورزشگاه رفتن زنان و سلبریتی ها و داشتن حیوان خانگی. ۸- استفاده از عکس پروفایل حرم امامان و شهدا و برخی مقامات نظامی و سیاسی. ۹- فحاشی به خاتمی و موسوی و روحانی و برجام و ظریف و زنگنه و.. ۱‌۰- حضور در یکی از هیات های معروف و ثبت چند عکس یادگاری با محمود کریمی و بنی فاطمه و حدادیان. ۱۱- تعریف نادرست، درهم برهم و آشفته‌‌ای از مفاهیمی مانند لیبرالیسم و نئولیبرالیسم و انداختن تمام مشکلات بشریت به گردن آنها. ۱۲- و در نهایت نزدیک شدن بیشتر به هسته قدرت و کاندید شدن برای نمایندگی مجلس و گرفتن پست مدیریتی در نهادهای مختلف به عنوان جوان تراز انقلابی ⏺ اصلاح طلب: ۱- ته ریش مرتب و پوشیدن لباس های نسبتا امروزی. ۲- ثبت عکس یادگاری با خاتمی و سیدحسن خمینی و ظریف (در صورت مقدور نبودن ثبت عکس با این افراد، کفایت کردن به عکس یادگاری با سید احمد خمینی) ۳- خواندن خطبه عقد توسط یکی از روحانیون سرشناس مانند خاتمی، موسوی لاری، عبدالله نوری. ۴- چاپ یکی دو یادداشت کوتاه در روزنامه شرق یا اعتماد. ۵- داشتن مواضع نرم انتقادی نسبت به گشت ارشاد و ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه. ۶- اعتراض گهگاهی ادامه حصر و حمایت از حقوق اجتماعی کروبی و موسوی. ۷- انتقاد آرام و متلک به سیاست خارجی کشور در قبال فلسطین و حزب الله و سوریه و یمن. ۸- اعلام مواضع تند علیه چین و روسیه و در عین حال سکوت در برابر سخت گیری های آمریکا و غرب. ۹- خویشاوندی یا نزدیکی به یکی از چهره های سرشناس جریان اصلاحات و قرار گرفتن در لیست انتخاباتی این جریان. ۱۰- فالو کردن صفحه توییتر و اینستاگرام چهره های شاخصی مانند ظریف و روحانی. ۱۱- پخش ربنای شجریان به عنوان پیشواز آهنگ گوشی در ماه رمضان و عکس یادگاری با چند سلبریتی ورزشی و سینمایی. ۱۲- گفتن آیت الله (به جای حجت الاسلام) به مرحوم رفسنجانی و آیت الله العظمی (به جای آیت الله) به مرحوم صانعی و منتظری ◀️ اشتراکات: ۱- حداقل یکبار حضور در پیاده روی کربلا و انتشار گسترده تصاویر آن. ۲- داشتن گوشی آیفن. ۳- خرید فالوئر در اینستاگرام و توییتر ۴- دست و پا کردن مدرک دانشگاهی از یک کشور غربی یا شرقی. ۵- سفر به کشورهای مختلف به بهانه ترویج آرمانهای انقلاب. ۶- عضویت در هیات مدیره چندین شرکت دولتی. ۷- داشتن کارت تجارت و بازرگانی و فعالیت در حوزه واردات کالاهای چینی. ۸- وضع اقتصادی خوب. ۹- تایید صلاحیت از سوی شورای نگهبان با عنوان میدان دادن به تمام سلایق موجود در جامعه. 🔺پ.ن: تا زمانی که چنین بازی مبتذل و مضحکی، در یک دایره محدود و فامیلی به نام تضارب آراء شکل می‌گیرد، نه دولت و مجلسی کارآمد و کاردان و دلسوز و عاشق وطن(که در کشور کم هم نیست) شکل خواهد گرفت، نه اندکی از شکاف حاکمیت- ملت کاسته خواهد شد، نه مشارکتی حداکثری (که در شرایط امروز جهانی و منطقه‌ای اصلی‌ترین نیاز ایران است) شکل خواهد گرفت، نه مشکلی از مسائل متعدد کشور حل خواهد شد و نه تحصیل‌کردگان و افراد باسواد و خوش‌فکری که درک درست‌تری از شرایط ایران و جهان و منطقه و مسائل مختلف کشور دارند وارد مجلس و دولت خواهند شد. (به نقل از کانال خرمگس؛ فرهاد قنبری)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️افراد مسلح به یک پایگاه نظامیان پاکستانی در بلوچستان حمله کردند 🔹براساس گزارش‌ها افراد مسلح به یک پایگاه نظامیان پاکستانی در منطقه بولان بلوچستان حمله کرده اند. گزارش‌ها حاکی از آن است که نخست انفجار رخ داده و سپس درگیری آغاز شده است. برخی منابع محلی از کشته شدن بیش از ۵٠نفر خبر داده‌اند. تمام بیمارستان ها از مچ بولان تا کویته در کل منطقۀ پاکستان به حالت آماده باش درآمدند. علت این آماده باش تعداد بالای کشته و‌زخمی ها عنوان شده است.
✔️ وضعیت در پاکستان به حالت جنگی درآمد. منابع خبری تا این لحظه بر اثر حمله جبهه‌های آزادی بخش بلوچ ۵۰نفر از ارتش پاکستان کشته شده و۴۵نفر اسیر !!
👈 به احتمال قوی این حمله از طرف افغانستان(جبهه آزادی‌بخش بلوچ و از طریق مرز افغانستان) و با چراغ سبز نشان دادن بدنه خائن Isi (دستگاه امنیتی پاکستان) انجام شده. طبیعی نیست که یه عده موفق بشن بدون سلاح و ادوات سنگین، ظرف دو ساعت و زیر گوش Isi و در شرایط حساسِ دو هفته گذشته، یک شهر کامل با زندانش و حدودا ۱۲ تا ایست و پاسگاهش بگیرن و دولت مرکزی پاکستان اعلام شرایط جنگی کنه!!
✔️ از دیروز ، تمام مقامات آمریکا به طور یکصدا و هماهنگ، مسئولیت حمله به ۵۰ نفر از افسران و سربازانشان در اردن را مستقیم متوجه ایران می‌دانند. دقایقی قبل، وزیر خارجه آمریکا در تهدیدی تلویحی علیه جمهوری اسلامی ایران گفت که در زمان و روشی که انتخاب می‌کنیم با ایران مقابله به مثل خواهیم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته های یک طلبه
#ارسالی_مخاطبین ✔️اصولگرا و اصلاح طلب ⏺ اصولگرا: ۱- عضو فعال بسیج دانشجویی و حضور در نشست های سی
سلام رفقا امروز ی کم از اصولگرا و اصلاح‌طلب حرف بزنیم؟ 😉 بنظر شما دیگه چه خصوصیاتی دارن؟ و آیا بنظرتون احزاب خوبن یا بد؟ و آیا تونستند در بدنه اجتماعی مردم جا باز کنند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
scary-music-instrumental 006.mp3
1.7M
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت چهل و چهارم» 🔺به‌کار بردن لفظ «کشور» برای اسرائیل از زبان سمن است، وگرنه ما حتّی «طویله»‌ای به نام اسرائیل نمی‌شناسیم چه برسد به کشور! مثل گرسنه‌ای که از کیلومترها آن طرف‌تر، چشمش به طعمه لذیذی افتاده است یا مثل تشنه‌ای که از بس عطش دارد، ظرف و آب را با هم میبلعد، سراغ کتاب سوّم رفتم، امّا یک مشکل اساسی وجود داشت، آن هم این بود که اسمش را نمیدانستم. میتوانستم درباره‌اش توضیح بدهم و بگویم که چه می‌خواهم، امّا نمیدانستم اسمش چیست؟ چطوری هست و دارای چه نوع طبقه‌بندی است؟ دو روز معطّل پیدا کردن اسم و رسمش بودم، مکافاتی بود برای خودش! نمی‌دانستم حتّی باید به چه کسی اعتماد کنم و چطوری سؤال کنم که حسّاسیّت‌برانگیز نشود. همان روزها یک دعوت‌نامه هم از طرف شیرین به دستم رسید که قرار بود «ارائه» داشته باشد. خودش تنها روی آن موضوع کار کرده و چیز جالب توجّهی شده بود. موضوعش درباره «نقش ادیان در پایمالی حقوق زن» بود. اصلاً مثل اینکه تخم و ترکه آن دختر را با ضدّیّت و دشمنی با دین کاشته بودند. هر چه میگفت و هر مقاله و ارائه‌ای که میخواست داشته باشد، تا دقّ دلش را سر دین و مذهب مخصوصاً دین اسلام و مذهب شیعه خالی نمیکرد، راحت و ساکت نمیشد. برای دو روز دیگر دعوت کرده بود. حسابی هم تبلیغ، سفارش، به این بگو و به آن بگو و همه بیایند و بحث مهمّی هست و حدّاقل بچّه‌های کشورهای همسایه بیایند و پای آبروی علمی‌ام وسط هست و همین چیزها! من هم حسابی درگیر آن کتاب کوفتی سـوّمی بـودم و ذهـن و روانم مشـغـول بود. حـتّی به کارهای خـودم هم نمی‌رسـیدم چـه برسد به اینکه بنشینم پای تخیّلات آن ترشیده! واقعاً احساس تشنگی میکردم. دوست داشتم زودتر پیدایش کنم و یک دل سیر بخوانم؛ چون میدانستم پیدا کردن آن کتاب، اگر حدسم درست باشد؛ یعنی حل شدن نیمی از یک معمّا و پیش آمدن ده¬ها معمّای دیگر! یعنی یک چیزی مثل آغاز کار، بسم‌الله یک عملیّات، یک چنین چیزی! بگذارید از ماهدخت هم بگویم. خدا را شکر ماهدخت هم حسابی مشغول بود. بیش‌تر با دختر افغانی‌ها و دختر ایرانی‌ها می‌پرید. کم پیش می‌آمد که اهل پسر و مرد و دخترهای جاهای دیگر باشد. اصلاً اهل رو دادن به بقیّه جاها نبود و سرش به کارهای خودش مشغول بود، به همین تحقیقات، جزوات و ارائه‌های خودش. هر چند از هم غافل نبودیم و حواسمان به هم بود، امّا من جوری احتیاط میکردم که حتّی بعضی وقتها خودم هم نمیدانستم الان فازم چه هست و دارم چه‌کار میکنم! این‌قدر در نقشم غرق شده بودم. تا اینکه... تا اینکه داشتم یک سر نخهایی به دست می‌آوردم و حسابی پیگیر و مرموز بودم که یک روز اتّفاق خیلی خاصّی افتاد. یک روز، تقریباً پیش از ظهر بود که وسط کارم در کتابخانه ملّی، نیاز به دستشویی پیدا کردم. معده من اسیدی هست و اگر گفت «پاشو که دستشوییم میاد!» باید فوراً به دادش برسم وگرنه بعدش یکی باید به داد خودم برسد. رفتم و کارم را کردم. وقتی برگشتم تا روی صندلی‌ام نشستم، چشمم به یک تکّه کاغذ کوچک تا خورده افتاد. اوّلش فکر کردم یکی قصد لوس‌بازی دارد، امّا ما آن‌جا لوس‌بازی نداشتیم. همه مثل مرده‌های از گور فرار کرده، میدوند که گلیمشان را از آب بکشند، امّا دستم نمی¬رفت که کاغذ را بردارم و بخوانم. وجداناً همین الان که یادم می¬آید، همان احساس ته دل خالی شدن و به تپش افتادن بهم دست داد. تا آمدم بردارم، یک‌مرتبه یکی از پشت‌سر سلام کرد. من هم هول کردم و یک‌مرتبه رویم را برگـرداندم. دیدم یـکی از پرسنل کتابخانه است. گفت: «خانم! جسارتاً مدّت اعتبارنامه مؤسّسه مطالعات برای شما و میزان دسترسیتون به منابع گروهC و بالاتر تموم شده. میتونین امروز مهمون ما باشین، امّا از فردا نیاز به تمدید اعتبارتون دارین که میتونین به جای مراجعه به مؤسّسه مطالعات، از طریق سیستم هوشمند استعلام کنین.» گفتم: «بسیار خوب! جسارتاً چرا خودتون این کارو نکردین؟ باید حتماً وقت منو میگرفتین و منو از پشت‌سر میترسوندین؟!» ادامه ...👇
برای گوشی‌اش اس‌ام‌اس آمد، به گوشی‌اش نگاه کرد و لبخندی زد. بعدش لبخندش را خورد و به من نگاه کرد و گفت: «قصدم ترسوندن شما نبود؛ چون نباید تا زمانی که دوربین سمت چپ صورتتون روی میز شما زوم بود، دست به اون کاغذی میزدین که دارین از من مخفیش میکنین! بیش‌تر مراقب خودتون باشین. روز خوبی داشته باشین.» من داشتم سکته میکردم. آن بنده خدا چه کسـی بود؟ همین‌جور روی صندلی‌ام خشکم زده بود. باز همان دلشوره لعنتی دخترانه که وقتی بهم دست بدهد، دیگر حتّی از سایه خودم هم میترسم، بهم دست داد. آب دهانم را قورت دادم، برگشتم و درست روی صندلی‌ام نشستم. یک نگاه کوچولو به دوربین سمت چپ کردم. دیدم به‌طرف من نیست، امّا دارد خیلی آرام حرکت می‌کند و به‌طرفم می‌آید. نباید زمان را از دست می‌دادم. باید لااقل فوراً یک نگاه به آن کاغذ می‌انداختم. کف دست راستم قایمش کردم. مشتم را باز کردم. با همان حالت استرس و اضطراب چیزی دیدم که دنبالش بودم و تشنه‌اش بودم. وسط آن کاغذ کوچک نوشته شده بود: «ب اسناد، ط ژنیک، الف 66، ق 33، ر سوّم، ک پنجم!» خیلی تلاش میکردم که تابلو به نظر نیایم. با آرامی و پس‌از چند دقیقه کوتاه از سر جایم بلند شدم. یک لحظه به ذهنم آمد و گفتم: «نکنه تله و چاله باشه؟ نکنه دارم اشتباه می‌کنم؟» امّا حرکت کردم. یک حسّی داشت دستم را میگرفت و به آن طرف میکشاند. ب اسناد: وارد بخش اسناد شدم. بخش اسناد جایی بود که حتّی همه کارمندان آن‌جا را راه نمیدادند. باید یا محقّق باشی یا نامه خاص داشته باشی. ط ژنتیک: رفتم طبقه ژنتیک. الف 66: وارد اتاق 66 شدم. ق 33: دلم را به دریا زدم و به‌طرف قفسه 33 رفتم. دقیقاً منتهی‌الیه راست دوربین بود. ر سوّم: دستم و چشمم را بردم روی ردیف سوّم قفسه 33. ک پنجم: کتاب پنجم برداشتم! خدای من! همان کتاب لعنتی سوّمی بود که خودم را به‌خاطرش به آب و آتش زدم. روی کتاب نوشته بود: «نه!» کتاب ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour