eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
604 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ نقد همه نوکرها.pdf
4.35M
معمولا عادت به وقت گذاشتن برای جوابهای مفصل به انتقادات را ندارم. چرا که فرصتش ندارم وگرنه خدا همه عزیزان منتقد منصف را حفظ کند. یکی از فضلای محترم کانال، زحمت کشیدن و جواب مبسوطی در نقد یک ناشناس به کتاب #همه_نوکرها (که محبوبترین کتابم برای دل خودم هست) نوشتن. از ایشان تشکر میکنم و امیدوارم در پناه امام عصر ارواحنا فداه باشند. لطفا با دقت و انصاف مطالعه کنید. #دلنوشته_های_یک_طلبه
سلام علیکم خیلی وقت بود میخواستم یه بهانه جور کنم و یه سری چیزا بهتون بگم. چون یه بوهایی دارم میشنوم و احتمال میدم دیر یا زود ... آقا خودم دارم میگم اینجانب ، در کمال صحت عقل و اختیار، دارم این چند خط را مینویسم: اگر یه روزی اومدن گفتن این بابا بود... یا گفتن و اخلاق و هزار تا خاک بر سری داشت... یا گفتن بود و یه روده راست تو شکمش نبود... یا گفتن قصدش بچه های مردم بود... یا گفتن ... یا گفتن همه دارن میکنن ... یا گفتن مشخص نیست داره از کی و کجا میگیره... یا گفتن است و کلّش عیب داره... یا گفتن اصلا نبوده و داره ادا در میاره... یا حتی اگه گفتن شده و اعتراف کرده... یا گفتن هست... و یا گفتن کلا آدم ... گفتن اصلا و نمیدونه شخصیت پردازی و زاویه دید و ورود و خروج در قصه و ... ... یا گفتن اشتباهی بوده و غلط کرده که نوشته و ... و هزار تا حرف و وصله ناجور دیگه ... خودتون میدونید 👈 بالاخره چه قبول کنین و چه نکنین قراره فردای جواب بدیم و بدین ... من حساس نیستم و تا حالا برای زنده باد گفتن کسی ننوشتم و ذره ای هم از این مطالب عایدم نشده... اما ... فقط نگا کنین ببینین کی داره میزنه؟ کجا داره میزنه؟ حدادپور را میزنه یا مطالبش؟ معمولا و و و دارن... معمولا به اسم تکلیف و روشنگری میزنن... معمولا تا وصلش نکنن به خارج از کشور، دلشون خنک نمیشه ... و کلی چیزای دیگه ... فقط ... بدونین دارم خودم اعلام میکنم که: 👈 قطعا از خواهم خورد و نه از اون طرف مرزها که عمری باهاشون جنگیدم... قطعا جوری هم میزنن که خودم به غلط کردن بیفتم ... قطعا بعدشم ممکنه حتی یکی پیدا بشه و قصه منو بنویسه... دقیقا مثل همین حالا که عده ای به اشاره عده ای دیگه که حتی آثارم را نخوندن، ده پونزده صفحه نوشتن و دارن به اسم میفروشن و ازش میکنن... اما تو خوب باش... بذار منو بزنن بالاخره این راه، اگه شهیدم نخواد، یه نخود هر آش میخواد... تو با کسی درگیر نشو حتی واجب نیست از من پیش اونا حمایت کنی و اعصاب خودتو خورد کنی... به جای جدل و اعصاب خوردی، اگه واقعا دوسم داری و حرفاشون قبول نداری، بشین یه بار دیگه بشین بخون... را حفظ کن ... یک و دو و سه و... را زیرش خط بکش و تستی کار کن تو و #۲۳۳ و و باش و اطرافت را کشف و رسواشون کن ... اما بدون ... همه این دندونایی که بهم فشرده شده بود، سر قصه باز شد و شروع کردن به تخریب ... چون فهمیدن که خیلی بهشون نزدیکم وقتی به تکفیری های شیعی رحم نکردم، به بقیشون که جای خود داره... اما ... بهشون بگو فلانی گفته: دارم میام سراغتون! پناه گاهاتون آماده کنین شیعه و انقلاب، علف هرز نمیخواد میزنیم ریشه هاتون... حتی اگر حدادپور و کتاباش نباشن و حتی از دید مردم حذف بشن... اما شما دیگه روی آرامش نخواهید دید... و فاصله شما تا رسوایی، به اندازه یک وجب کتاب مستند داستانی جدید هست... حتی اگه نذارن چاپ کنم، همین جا درخدمتتونم... همین... دوستتون دارم خییییلی مواظب خودتون و ایمانتون و قضاوتتون باشین❤️ @mohamadrezahadadpour
⛔️ توجه ⛔️ از امروز تا پنجشنبه (ان شاالله) مصاحبه با #رادیو_معارف ساعت ۱۸ پیرامون: کتاب #همه_نوکرها #حدادپور_جهرمی
radio-maaref-98_06_17-18_00.mp3
14.4M
فایل مصاحبه دوم رادیویی درباره
چون از این مدل پیامها خیلی برام میاد باید یه توضیح مختصر بدم: عزیزانم روند اجتماعی و سیاسی ما متاثر از زندگی و افکار مردم ، همچنین عکس العمل های مردم تحت تعالیم مشخصی هست که هممون هم میدونیم. وقتی کسی خیلی بر این مطالعات تمرکز داشته باشه و عمرش بر این مسائل و تحلیل ها گذشته باشه، روند حال و آینده را به راحتی میبینه و میتونه دومینوی ریزش یا رویش اتفاقات را کنار هم بذاره. همه اینها بعلاوه منابع و اطلاعات آشکار و ... مثلا اگه کسی دو جلد را خونده باشه، دیگه خیلی از روند و و تا حدودی هم تعجب نمیکنه. حالا حرف بسیاره اما دانشی که در این مسائل حکم محوری داره، آینده پژوهی و سناریو نویسی سیاسی است.
▪️▪️دو خط شور و شعور▪️▪️ شاید شروع همه روضه های اهل بیت و مشکلات بچه های ما از روز هفتم محرم شروع شد. چون روز هفتم محرم دو مشکل بزرگ پیش اومد. اولیش و از همه بدتر این بود که از فرمانداری و اتاق جنگ کوفه بخشنامه ای به عمر سعد نوشته شد که طی آن، قحط آب پیش آمد. آب را به روی ما بستند و حتی اجازه نزدیک شدن به شریعه فرات را هم ندادند. عمر سعد خود شیرین، دستور داد که «عمرو بن حجاج» با پانصد نفر زرهی و پیاده مانع نزدیک شدن ما به آب بشوند. خب این خبر خیلی اثر بدی بر روحیه بعضی ها داشت و فورا تعداد قابل توجهی از آنها رفتند! باورتون میشه؟ ینی فقط تا وقتی با امام حسین بودند که تشنشون نشده بود!! حتی هنوز هم آب داشتن. نه اینکه فوری آب تموم شد. اما فکر اینکه داره آبشون تموم میشه، نگران که چه عرض کنم! بلکه به وحشت انداختشون و در رفتند! مشکلی نبود که اونا از ما جدا شدند! چون سابقه جدا شدن نیروها از ما داشتیم و خیلی برامون سخت نبود. بلکه مشکل دومی که خیلی دل آدمو میسوزند این بود که با رفتن اونا از لشکر ما، دشمن شروع به مسخره کردن فرمانده کرد! از این میسوختیم که دشمن داشت به فرمانده تیکه مینداخت که: «ببین چقدر دوستت دارن؟! هنوز تشنشون نشده اما تنهات گذاشتند! بقیه دور و بری ها هم هنوز تشنشون نشده تا معلوم بشه چقدر پات صبر میکنند!» این حرف ها خیلی دردآور بود. ما سرمون انداخته پایین و از خجالت و حرص و درد نمیدونستیم چی بگیم. فرمانده هم سکوت کرده بود و حرفی نمیزد. خب چی بگه بنده خدا؟! چی میمونه که بگه؟! بعضی وقتها شکم برطرف میشه و مطمئن میشم که قطع شدن آب، حکمتی داشت که خیلی ازش غافلیم و فقط ازش روضه میسازیم واسه لب های تشنه ارباب و بچه های حرم! اما دردناک تر از اون، این بود که آبرمون رفت فقط به خاطر اینکه بعضیا از تشنگی ترسیدند و فکر کردند دنیا خراب میشه اگر تشنشون بشه! دم دم های عصر روز غمبار هفتم محرم بود و کم کم داشت هوا گرگ و میش میشد که اتفاق خوبی افتاد که یه کم از غصه صبحش کم کرد. وقتی همه یه گوشه رفته بودند و کسی نمیتونست چشم در چشم ارباب بشه، یهو سر و صدایی توجه ما را به خودش جلب کرد. همه از سر جاشون پاشدند و گردن کشیدند تا ببینند اون طرف چه خبره؟! دیدیم یه نفر داره تلاش میکنه که محاصره را بشکنه و به طرف ما بیاد. گفتیم خدایا این کی میتونه باشه که حتی سوارکارهای گارد ویژه اونا هم نمیتونند بگیرنش و داره بدون شمشیر باهاشون درگیر میشه و تلاش میکنه از دستشون در بره؟!! یه لحظه چشمم به چهره فرمانده افتاد که داشت از دیدن این صحنه لذت میبرد و لبخند رضایت میزد! گفتم: «آقا جان! میشناسیدش؟!» فرمانده گفت: «کیه که این پیرمرد را نشناسه؟! ببین چطور مثل ماهی از چنگشون در میره؟!» با تعجب گفتم: «آقا جان مطمئنید این پیرمرده؟! چهره اش را پوشونده اما بهش نمیاد پیر باشه ها!» فرمانده گفت: «میشناسمش! اهل کوفه است. از مریدان بابام بود و خیلی هم به من و داداشم علاقه داشته و داره. اهل نماز شب و پارسا و سوارکار ماهری هم هست! ببین چیکار داره میکنه؟! ببین چطور در حالت سواره و بدون استفاده از سلاح دشمن را درگیر خودش کرده؟!» گفتم: «آقا جان! اسمشون چیه؟» آقا فرمود: «اسمش مسلم هست... «مسلم بن عوسجه»... میدونستم میاد... منتظرش بودم... قوت قلب خوبی برای همه بچه هاست. میبینی حالا!» بخشی از کتاب کانال دلنوشته های یک طلبه @mohamadrezahadadpour 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
⛔️کسانی که از مقاومت حمایت نکنن، زیر لگد دشمن از خواب بیدار می‌شن! ⛔️ 📌فرمانده بعد از نماز صبح برای همه سخنرانی کرد؛ صحبت‌های غیر جنگی، اما بهتر است بخشی از آن را برایتان بگویم: ببین دنیا چقدر عوض شده! دیگه اون قدر خیر و خوبی تو دنیا باقی نمونده، مثل ته مونده‌ی آبی که ته یه ظرفه و می‌ریزنش بیرون. دنیا برای بعضیا چراگاه شده! کاش فقط به حق عمل نمی‌شد، جوری شده که راست راست راه می‌رن و به باطل عمل می‌کنند و کسی هم نیست که حرفی بزنه. اینجا چندتا (مرد) می‌خواد!چند تا (مرد)که اهل شهادت باشن وکشته مرده‌ی زندگی دنیا نباشن. این حرف هم بوی (شهادت) می‌داد هم بوی (مسئولیت)! 🔺فرمانده گفت: دنیاس دیگه! اینا مردم دنیان! بنده‌های خدا گرفتارن! اما خدا کنه پشیمون نشن. خداکنه گرفتاری و کاری مهم‌تر از ما داشته باشن؛ وگرنه پشیمون می‌شن؛ چون کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت می‌کنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خوب بیدار می‌شه. لگد دشمن مثل حرف و نصیحت و پیغوم و پسغوم ما نیست‼️ 💠برشی از کتاب 📚اثر حجت‌الاسلام _🔸🔹_ ‏📱@Nashremaaref_official
💠قرار نیست که همه سینه چاک میدون و عاشق شهادت باشن 🔺 💥تردید، بدترین بلای عالم برای سربازی است که در خط مقدم قرار دارد! حتی درد و مرضش از اسارت و تکه تکه شدنش بیشتر است. 👈🏼در کلیه‌ی نبردها دو ✌🏻مسئله است که اگر میان نیروها بپیچد و شکل شایعه را به خود بگیرد، جنگ را نرفته و نکرده باخته ایم، ❌ این دو مسئله شامل حال همه‌ی نیروهای نظامی و اطلاعات می‌شود؛ خبر فرار نیروها و خبر ترور از درون‼️ متوجه شدم که تعدادی از نیروها فرار کرده اند و از کاروان خارج شدند. اگر بخواهم خیلی ساده، (فرار) یک نیرو را تحلیل کنم این می‌شود وقتی یک نیروی نظامی یا حتی یک سرباز عادی فرار می‌کند، حتما دلالت بر پدر سوختگی و بی اعتقادی‌اش به دین و قیامت و کافر یا ضد ولایت شدنش نیست! 📥می‌تواند هزار دلیل دیگر داشته باشد. شاید آنها که فرار کرده اند، مثل من هنوز درگیر تشخیص وظیفه و تکلیف بودند. فرمانده وقتی شنیده بود چند نفر از نیروها در حال فرار هستند، گفت: اصلا به روشون نیارید و اذیتشون نکنید. نشنوم بهشون چیزی گفته باشین، اشکال نداره. آدما خودشون برای سرنوشتنشون تصمیم می‌گیرن. قرار نیست همه سینه چاک میدون و عاشق شهادت باشن. برشی از کتاب اثر حجت‌الاسلام _🔸🔹_ ‏📱@Nashremaaref_official