بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت هفتاد و نهم»
🔺حالت را خوب میکند!
داشت صدایم میزد؛ «سمن خانوم! سمن خانوم! حالتون خوبه؟ میتونین از جاتون بلند بشین؟»
به زور چشمانم را باز کردم، دیدم همان آقاههست. اوّلش چون چشمم درست
نمیدید... بهصورت شبح میدیدم، امّا یواشیواش بهتر شد، کاملتر و واضحتر او را دیدم.
آمدم تکان بخورم، امّا اصلاً حال نداشتم، دست و پاهایم توان نداشت. تا خواستم نگاهی به اطرافم بیندازم، آن آقاهه گفت: «لطفاً کلّاً به سمت راستتون نگاه نکنین! پاشین، یا علی!»
به زور از سر جایم بلند شدم. آن آقاهه جلو افتاد و من هم پشتسرش. خیلی دلم میخواست یک بار برگردم، پشتسرم را نگاه کنم و برای آخرین بار، ماهدخت را ببینم، امّا ترسیدم؛ دلم نمیخواست دوباره غش کنم. من حتّی تحمّل دیدن گوسفند مُرده را ندارم چه برسد به ماهدخت!
همینطوری که پشتسر آن آقاهه میرفتم، دیدم دو تا پلاستیک با او هست و دارد با خودش میبرد.
من فکر کردم داخل آن کیسهها سر بریده شده ماهدخت هست، امّا دیدم صدای تقوتوق میآید! فقط نگاهش میکردم. میدیدم که از او یک ردّ خون هم روی زمین گذاشته شده است و دارد میرود.
من سوار ماشین شدم. آقاهه اوّل کوچه و خارج از منزل را چک کرد، بعد آمد سوار ماشین شد، روشن کرد و رفتیم.
زبانم قفل شده بود. در ماشینی که رانندهاش آن آقاهه باشد، پر از امنیّت و آرامشی...، امّا نه وقتی که بهترین روزهای جوانی و عمرت تباه شده باشد و همهچیز را از دست داده و یک آدم دیگر شده باشی.
همینطور که سرم را به پنجره ماشین چسبانده بودم، تمام زورم را در زبان و دهانم خالی کردم و به زور پرسیدم: «اون کی بود؟»
آقاهه همینجور که داشت رانندگی میکرد، یک نفس عمیق کشید و گفت: «یه جاسوس به اسم میتار! خواهر ناتنی جاسوسی به نام حیفا، امّا زیباتر و باهوشتر از حیفا. با سابقه بیش از 13 سال حضور تو افغانستان. باور میکنین اگه بگم حتّی دو سه تا بچّه هم داشته و از بچّههاش خبری در دست نیست؟!»
به تعجّبم داشت افزوده میشد، نمیدانستم چه بگویم.
ادامه داد: «اون تا حدود یه سال پیش، تعداد زیادی از شخصیّتهای اثرگذار افغانستان و پاکستان رو به قتل رسوند. بعضیاش رو مستقیم و بعضیای دیگه هم با واسطه و تیمی که تشکیل داده بود. تا اینکه بچّهها تونستن طیّ یه عملیّات یکساله، تیمش رو شناسایی و منهدم کنن!
از وقتی تیمش منهدم شد، دیگه کسی اونو ندید. از یه طرف دیگه، میدونستیم که دو بار جرّاحی پلاستیک کرده و احتمال اینکه برای بار سوّم هم جرّاحی کنه و با یه چهره جدید برگرده و بازم جنایت کنه، وجود داشت. بهخاطر همین، تنها سر نخ ما چند تا تارِ مو و خرت و پرتای دیگه بود که بچّههای ژنتیک رو اون کار کردن! و چندتاش هم شما توسّط اون نفوذی ما تو اون جزیره دیدین و ...
تا اینکه...
نفوذی ما در موساد خبر داد که میتار وارد فاز جدیدی از مأموریّتش شده و... تا اینکه خورد به داستان شما و جنایات یهود علیه دستنخوردهترین ژنهای عالم اسلام؛ ینی ملّت افغانستان!»
لبهایم را دوباره به زور تکان دادم و با یک عالمه بغض و حسرت گفتم: «چرا من؟!»
گفت: «والّا چراش رو که چی بگم؟خیلی احتمالات مطرحه. هنوز برای ما هم دقیق روشن نیست، امّا اون چیزی که خودمم حدس میزنم، موقعیّت خانوادهت باشه! موقعیّت داداشات و شخصیّت پرنفوذ پدرت!
بذار اینطوری بگم:
خب اون چیزی که همه از پدرت میدونن با اون چیزی که واقعاً هست یهکم متفاوته! پدرت بابای معنوی خیلی از بچّهها هست. اینو وقتی اسرائیل فهمید، داداشات دونهدونه توسّط یه مشت خائن لو رفتن و موقعیّت ارشدیّت اطّلاعاتیشون هم به خطر افتاد و ترور شدن.
حتّی اون یکی داداشت که هنوز نیومده و قبلاً گفتن که در دست داعشه، متأسّفانه کلّاً مفقود شدن و هیچ خبر و اطّلاعی ازشون در دست نیست، حتّی اسمشون تو لیست تبادلات اُسرا و کشته شدهها هم نیست.
خب فقط مونده بود که داداش آخریتون هم ترور بشه، پدرتون هم شهید بشن و کلّاً خونواده شما از هم بپاشه! بهخاطر همین، رو شما سرمایهگذاری کردن!
ما دیر فهمیدیم. دقیقاً از وقتی کارمون شکل گرفت که شما از تلآویو با پدرتون تماس گرفتین و بعدش هم بابات به ما گفت و بچّهها شروع کردن روی پرونده شما تخصّصـی کار کردن.
#نه
ادامه👇
اینکه پرسیدین «چرا من؟»، جوابش با این مطالبی که گفتم سادهست. البتّه اینو هم باید اضافه کنم که اونا همراه با پروژه شما و نفوذ به خونه بابات و سوءاستفاده از موقعیّت حاجآقا و کلّی چیزهای دیگه، مسئله کنترل و مدیریّت دارو و غذا توسّط مطالعات ژنتیکی روی زنان و نسل مسلمانزادههای افغانستان رو هم کار میکردن.
بهخاطر همین، پروژه خیلی سنگین و پیچیدهای رو طرّاحی کرده بودن که اهداف مختلفی رو همزمان دنبال میکرد، امّا از این نکته غافل بودن که معمولاً چالهها و حفرههای اطّلاعاتی، تو پروژههای پیچیدهتر، عمیقتره و کشفش هم شاید سختتر باشه، امّا اگه کشف بشه، ضربه سنگینی به نظام اطّلاعاتی حریف وارد میشه.»
اینقدر سربسته و کلّی حرف میزد که جوابگوی دل پر درد و جوانی از دست رفته من نبود! نمیدانستم چه بگویم. فقط پرسیدم: «دیگه همهچی تموم شد؟»
آقاهه جواب داد: «میتار و مأمور پوشیش همینایی بودن که دیدین! امّا با توجّه به موقعیّت شما تو دانشگاه تازه تأسیستون و مسائلی که دشمن زخمخورده از الان به بعد طرّاحی میکنه و دنبال عملیّاتش هست، بهتره بگیم همهچی تازه شروع شد! لطفاً خودتون رو محکم و استوار بگیرین. طبق تحقیقاتی که من انجام دادم، جوّ دانشگاهتون منفیه، امّا فعلاً خطر جانی برای شما تو اونجا منتفیه. یه پیشنهاد دارم براتون! برای اینکه یهکم بهتر بشین و بتونین راه زندگیتونو با چشم و گوش بازتری ادامه بدین نیاز به یه رفرش روحی و آموزش خاص دارین...»
یککم خودم را جمعوجور کردم و گفتم: «چه پیشنهادی؟!»
آقاهه نفس عمیقی کشید، لبخند خاصّی زد و گفت:
«یه سفر به کربلا برین، به امام حسین پناهنده بشین! برین یه مدّت اونجا بمونین.
یه خانمی هست...
لاالهالّاالله، معرکهست...
اگه اون مادره، پس بقیّه چی هستن؟
اگه اون رزمندهست، بقیّه سوءتفاهمن...
حالتو فقط اون بلده که خوب کنه...
یا از نجف میاد و یکی دو ماه پیش شما میمونه یا دخترش رو میفرسته...
هر کدومشون باشن، حال خوبکن دل امثال شما هستن!
بانو حنّانه...
بانو رباب...»
رمان #نه
پایان
و العاقبه للمتقین
@Mohamadrezahadadpour
خدا را شکر
از شما بابت حمایت و توجهتون ممنونم
منتطر پیامهای قشنگ و سازنده شما درخصوص داستان #نه هستم.
ضمنا
امشب انشاءالله قسمت بیستم داستان #یکی_مثل_همه۳ به نام منظومه داود و الهام مینویسم و داره برای سی شب ماه مبارک آماده میشه تا بصورت یک سریال مکتوب مطالعه کنید و لذت ببرید.
نوشتن منظومه داود و الهام به چهار علت است:
۱. ایام شاداب و لذتبخشی برای عید نوروز و ماه رمضان داشته باشیم و حالمون خوب باشه☺️ البته احتمالا مثبت ۱۸ باشه اما جای نگرانی نیست و در صورت صلاحدید والدین، نوجوانان هم میتوانند مطالعه کنند.
۲. فضای سنگین داستانهای مهيج امسال را بشوره ببره و یه جورایی حسن ختام امسال باشه.😊
۳. الگوی باحالی برای دوران خوش نامزدیها و همچنین تجارب سازندهای برای طلاب مبلغ ارائه بدیم.
۴. چون از ابتدای خردادماه قراره یک داستان در ژانر وحشت با موضوعی منحصر بفرد انشاءالله بنویسم و بخونید ، لازمه که قبلش حالتون خیلی خوب باشه تا خدایی نکرده مشکلی براتون پیش نیاد. امکان داره این داستان برای سنین مثبت ۲۵ سال مناسب باشه اما بازم بستگی به صلاحدید والدین داره.
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولویتهای کشور از منظر رهبر معظم انقلاب را از لسان مبارک خودشان بشنوید👆
اینقدر واضحه که دیگه جایی برای طول و تفسیر دادن من و شما نمیمونه.
@Mohamadrezahadadpour
✔️از الان تا روز اول ماه مبارک رمضان فرصت دارید که فصل اول و دوم رمان #یکی_مثل_همه را بخونید تا با آمادگی بیشتری وارد فصل سومش بشید👇
قسمتهای رمان #یکی_مثل_همه۱
🔺قسمتاول
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12901
🔺قسمت دوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12907
🔺قسمتسوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12922
🔺قسمتچهارم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12928
🔺قسمتپنجم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12939
🔺قسمت ششم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12947
🔺قسمت هفتم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12953
🔺قسمت هشتم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12964
🔺قسمت نهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12969
🔺قسمت دهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12980
🔺قسمت یازدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12988
🔺قسمت دوازدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12994
🔺قسمت سیزدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13006
🔺قسمت چهاردهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13015
🔺قسمت پانزدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13023
🔺قسمت شانزدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13037
🔺قسمت هفدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13053
🔺قسمت هجدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13062
🔺قسمت نوزدهم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13071
🔺قسمت بیستم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13077
🔺قسمت بیستویکم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13087
🔺قسمت بیستودوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/13099