eitaa logo
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
1.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
•°❥|خیلے حسیݧ زحمتـ‌ ماراڪشیده استـ|•°❥ •✿•مدیـــــࢪ ↯ ‌➣ ﴾؏﴿ حضࢪتـــــ اربابـــــ •✿•خادم کانال💌↯ بھ یادشھیداݩ؛ #حاج‌قاسم‌سلیمانے #مصطفےصدرزادھ •|تیتر خواهد شد بہ زودے بر جراید مـطلبے شیعیان مشغول احداث ضریح حسن اند|•
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
مداحی آنلاین - انتخاب - گلچین بهترین مداحی های روز.mp3
6.07M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 تصمیم حر در اول هنگامه روشن است تکلیف کربلا و امان نامه روشن است 🎤 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - دقت در صحبت کردن - حجت الاسلام قرائتی.mp3
1.54M
『 ♡ 🎤 』 ♨️دقت در صحبت کردن 🎤حجت الاسلام ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
❤️شهید مصطفی صدر زاده❤️ دوست شهیدت کیه؟ شهیدمصطفی صدرزاده همیشه تاکید داشت يه شهید انتخاب کنید ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهـید شما ڪیہ ؟ شهـید مے آید قلبت را میبیند اگر جاے برایش گذاشتہ باشے میماند لانہ میڪند و شهـیدت میڪند رفیقِ شهـید ، شهـیدت میڪند ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『  🎤 』 📹 یک گفتگوی متفاوت در جلسه خواستگاری 🔻 از کجا بفهمیم آقاپسر اهل عشق و وفا است یا اهل هوس؟ ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
توی خط مقدم، هر وقت بیکار می‌شد یا نوبت نگهبانیش می‌رسید، درس می‌خواند. خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران وقتی به خانوادش رسید که وحید رضا شهید شده بود. «شهید وحیدرضا احتشامی» ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『  • • 』 『  • • 』 『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』 علی عليه السلام پس از پیامبر اسلام شایستہ ترین فرد عالے براے ادارہ امور جامعہ اسلامے بود ودر حوزہ اسلام بجز پیامبر اسلام ، هـیچ ڪس از نظر فضیلت ، تقوا ، بینش فقهـے ، قضائے ، جهـاد وڪوشش در راہ خدا وسایر صفات عالے انسانے ، بہ پایہ علی عليهـ‌السلام نمے رسید. بہ دلیل هـمین شایستگے هـا ، آن حضرت بارهـا بہ دستور خدا وتوسط پیامبر اسلام بہ عنوان رهـبر آیندہ مسلمانان معرفے شدہ بود ڪہ از هـمہ آن هـا مهـم تر جریان «غدیر» است. از این نظر انتظار مے رفت ڪہ پس از درگذشت پیامبر ، بلافاصلہ علی عليهـ‌السلام زمام امور را در دست گیرد ورهـبرے مسلمین را ادامہ دهـد. اما عملاً چنین نشد ومسیر خلافت اسلامے پس از پیامبر منحرف گردید وعلی عليهـ‌السلام از صحنہ سیاسے ومرڪز تصمیم گیرے در ادارہ امور جامعہ اسلامے بدور ماند. دوراهـے سرنوشت ساز علی عليهـ‌السلام این انحراف را تحمل نڪرد وسڪوت در برابر آن را ناروا شمرد وبارهـا با استدلال هـا واحتجاج هـاے متین خود ، خلیفہ وهـواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد ، ولے مرور ایام وسیر حوادث نشان داد ڪہ این گونہ اعتراض هـا چندان سودے ندارد وخلیفہ وهـوادارانش در حفظ وادامہ قدرت خود مصرّند. در این هـنگام علی عليهـ‌السلام بر سر دو راهـے حساس وسرنوشت سازے قرار گرفت : یا مے بایست بہ ڪمڪ رجال خاندان رسالت وعلاقہ مندان راستین خویش ڪہ حڪومت جدید را مشروع وقانونے نمے دانستند ، بہ پاخیزد وبا توسل بہ قدرت ، خلافت وحڪومت را قبضہ ڪند ، ویا آن ڪہ وضع موجود را تحمل ڪردہ ودر حدّ امڪان بہ حل مشڪلات مسلمانان وانجام وظائف خود بپردازد. از آن جا ڪہ در رهـبرے هـاے الهـے ، قدرت ومقام ، هـدف نیست ، بلڪہ هـدف چیزے بالاتر وارجدارتر از حفظ مقام وموقعیت است ووجود رهـبرے براے این است ڪہ بہ هـدف تحقق ببخشد ، ولذا اگر روزے رهـبر برسر دوراهـے قرار گرفت وناگزیر شد ڪہ از میان مقام وهـدف ، یڪے را برگزیند ، باید از مقام چشم پوشے ڪند وهـدف را مقدم تر از حفظ مقام وموقعیت خویش بہ شمارد. علی عليهـ‌السلام ڪہ با چنین وضعے رو بہ رو شدہ بود ، راہ دوم را برگزید. او با ارزیابے اوضاع واحوال جامعہ اسلامے بہ این نتیجہ رسید ڪہ اگر اصرار بہ قبضہ ڪردن حڪومت وحفظ مقام وموقعیت رهـبرے خود نماید ، وضعے پیش مے آید ڪہ زحمات پیامبر اسلام وخون هـاے پاڪے ڪہ در راہ این هـدف وبراے آبیارے نهـال اسلام ریختہ شدہ است ، بہ هـدر مے رود. امام در خطبہ «شِقْشِقیّهـ» از این دو راهـے دشوار وحساس ورمز انتخاب راہ دوم چنین یاد مے ڪند : «... من رداے خلافت را رهـا ساختم ، ودامن خود را از آن در پیچیدم (وڪنار رفتم) ، درحالے ڪہ در این اندیشہ فرورفتہ بودم ڪہ آیا با دست تنهـا (بدون یاور) بہ پاخیزم (وحق خود ومردم را بگیرم) ویا در این محیط پرخفقان وظلمتے ڪہ پدید آوردہ اند ، صبر ڪنم؟ محیطے ڪہ پیران را فرسودہ ، جوانان را پیر ومؤمن را بہ رنج آورد تا آن گاہ ڪہ بہ ملاقات پروردگارش بشتابد. (عاقبت) دیدم بردبارے وصبر ، بہ عقل وخرد نزدیڪ تر است ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
『  📿 』 تمام صلوات هـایے را ڪہ امشب و فردا میفرستیم، هـدیہ میڪنیم بہ روح بلند شهـید حمیدسیاهکالی 🤲 💚 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
🕊 تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم التماس دعا🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『  』 در عالم «ذر» یڪسره با صوٺ جلے دادیم بہ اهل بیٺ قولِ ازلے گفتیم خدایا نشود قسمتمان یڪ لحظہ جدایے از ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - دلم به یاد حرم - کریمی.mp3
4.64M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 شب زیارتی امام حسین(ع) دلم به یاد حرم تا کربلا راهیه میخونه تو قتلگاه زیارت ناحیه 🎤 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『  🙏 』 🎤 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
『  🙏 』 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
علیه السلام: قیام نمیکند، جز در هنگامی که ترسی شدید مردم را فرا گرفته، بحران ها، آشوب ها، گرفتاری ها و بیماری آنان را در برگرفته باشد، کشتار وحشیانه درگیری شدید و تفرقه دینی بین مردم محسوس شود و به گونه ای دچار رنج و افسردگی شده باشند که صبح و شام آرزوی مرگ کنند. آری وی در ناامیدی مطلق مردم، ظهور و خروج خواهد کرد. 📚بحارالانوار، ج 52 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان کو اردلان اردلان چی؟ منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون اخبار تموم شده بود بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردالن رو کجا دیدی؟ دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه هارو نشون میدادن بچم اونجا بود رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی چرا با خودت اینطوری میکنی _ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد از زهرا اسم تیپشو پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشه _ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشه با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم رو سرم به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو قسم میدادم چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم اردلان سعادتی دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت - زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد اسماء؟؟ سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش اسمش نبود - پس چرا تو اینطوری شدی؟ هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام - اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم - إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی بود زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه گوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونه رو زد آیفون رو برداشتم:کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره پرسیدم کیه؟ ایندفعه جواب داد: مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین آیفون رو گذاشتم . زهرا پرسید کی بود شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم.... - اردلان بود ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب - کجا زشته تو کوچه خندیدمو همونطور نگاهش میکردم - چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پله ها رفتیم بالا _ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم _ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید...
چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم.... - اردلان بود ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب - کجا زشته تو کوچه خندیدمو همونطور نگاهش میکردم - چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پله ها رفتیم بالا _ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم _ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره - نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده خیله خوب باباتم صدا کن - باشه چشم _ بابا بیا مامور گاز بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز خوب تو خونه چیکار داره - نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد _ از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش افتاد اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام گذاشت رو چشماش مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر من مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار - باشه چشم زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم خدا رو شکر اونشب همه خوشحال بودن رفتم داخل اتاقم ،رو تختم نشستم و یه نفس راحت کشیدم _ گوشیمو برداشتم و شماره ی علی رو گرفتم الو جوابشو ندادم دوست داشتم صداشو بشنوم دوباره گفت: الو همسرجان قند تو دلم آب شد اما بازم جواب ندادم گوشی رو قطع کرد و خودش زنگ زد الو اسماء جان الو سلام علی پووووفی کردو گفت: چرا جواب نمیدی خانوم نگران شدم آخه میخواستم صدای آقامونو گوش بدم خندیدو گفت :دیوووونه _ جان دلم کار داشتی خانوم جان اووهوممم علی اردالان اومده - اردلان شوخی میکنی چه بی خبر آره والا دیوونست دیگه - چشمتون روشن مرسی همسرم .شب بیا خونه ما - واسه شام دیگه آره - به شرطی که خودت درست کنی چشم _ چشمت بی بلا پس زود بیا فعال - فعال....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا