『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🎤 #اباذر_حلواجی
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_چهل_و_یکم
خدایا خودت بهش صبر بده...
_ دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال رو خیس کردم و
گذاشتم رو سرش
دیگه داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پایین
باالخره گریم گرفت و همونطور که داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پایین.
اذان صبح رو دادن
یه بغضی داشتم، چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردالان
بغضم بیشتر شد یه ماهی بود رفته بود
سجادمو پهن کردم و نماز صبح رو خوندم
بعد از نماز تسبیحو برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن
دلم آشوب بود، یه غمی تو دلم بود که نمیدونستم چیه
بغضم ترکید، چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم رو پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
_ تو کوچه رو نگاه کردم حجله ی یه جوونی رو گذاشته بودن و کلی
پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنی ندیده بودم یاد حرفی که اردالان قبل
رفتن زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم به تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علی با اون حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
_ به چهارچوب در تکیه دادم و تماشاش میکردم
نمازش که تموم شد برگشت که بره بخوابه چشمش افتاد به من
باصدایی گرفته گفت: إ اونجایی اسماء
آره تو چرا بلند شدی از جات
خوب معلومه دیگه واسه نماز
- خیله خوب برو بخواب، حالت بهتره
لبخند کمرنگی زد و گفت مگه میشه پرستاری مثل تو داشته باشم و خوب
نباشم عالیم
- خیله خوب صبر کن داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
_ داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنه آمپولو
میارمااااا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
خیلی خسته بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ ظهر بود که با تکون های مامان بیدار شدم
مامان اسماء بیدار شو ظهر شد..
به سختی چشمامو باز کردم و به جای خالی علی نگاه کردم
بلند شدم و نگران از مامان پرسیدم.
- علی کو؟؟
علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیرون
- کجا؟؟
نمیدونم مادر، نذاشت بیدارت کنم گفت خسته ای بیدارت نکنم
گوشیو برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
_ اعصابم خورد شد گوشیو پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اون حالش کجا رفته. اه
مامان همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم، چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
مامان دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میری دختردست و صورتت و بشور صبحونه بخور بعد
- مامان عجله دارم
امروز میخوام برم خونه اردلان پیش زهرا تو نمیای
_ مامان شما برو اگه وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پله هارو رفتم پایین وارد کوچه شدم اما اصلا
نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ی علی رو گرفتم
ایندفعه دیگه بوق خورد. اما جواب
نمیداد
تا سر خیابون رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگه نا امید شده بودم، به دیوار تکیه دادم و آهی کشیدم هنوز خستگی
دیشب تو تنم بود
چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد
صفحه ی گوشی رو نگاه کردم علی بود سریع جواب دادم
- الو علی معلوم هست کجایی؟
علیک سلام اسماء خانم. من تو راهم دارم میام پیش شما
- کجا رفته بودی با او حالت
خونه ی مصطفی اینا. بعدشم حالم خوبه خانوم جان
- خیله خب کجایید دقیقا
دارم میرسم سر خیابونتون
- من سر خیابونمونم اهاندیدمت دستم رو بردم بالا و تکون دادم تا منو
ببینه
سوار ماشین شدم و یه نفس راحت کشیدم...
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_چهل_و_دوم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتی میرفتی
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالی
مگه میدونستی من کجام
ولی نمیتونستم خونه بمونم نگران بودم
ببخشید عزیزم که نگرانت کردم، خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم رفتم
خونه لباسامو عوض کردم و رفتم خونه مصطفی اینا ببینم چیزی نمیخوان
مشکلی ندارن.
- خب چیشد
خدارو شکر حالشون بهتر بود
- علی کاش منو هم میبردی میرفتم پیش خانم رفیقت
بعد از ظهر میبرمت
- دستم رو گذاشتم رو سرش. مثل این که خوبی خدارو شکر تبت قطع
شده بریم خونه ما برات سوپ درست کنم
إ مگه بلدی
- ای یه چیزایی
باشه پس بریم
بعد از ظهر آماده شدم که بریم پیش خانم مصطفی
روسری مشکیمو سر کردم که علی گفت:
اسماء مشکی سر نکن ناراحت میشن خودشون هم مشکی نپوشیدن
روسری مشکیمو در آوردمو و سرمه ای سر کردم که هم مشکی نباشه هم
اینکه رنگ روشن نباشه..
جلوی درشون بودیم علی صدام کردو گفت...
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا!؟
سرشو انداخت پایین و گفت نمیخوام مارو باهم ببینه...
حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونه
باورم نمیشد یه خونه ۸۰ متری و کوچیک باساده ترین وسایل
_ خانم ها داخل اتاق بودن، رفتم سمت اتاق ،خانم مصطفی به پام بلند شد.
بهش میخورد ۲۳سالش باشه صورت سبزه و جذابی داشت آدمو جذب
خودش میکرد
کنارش نشستم و خودمو معرفی کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگی زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده
بودم اما قسمت نشده بود ببینمتون
چهره ی آرومی داشت اما غمو تو نگاهش احساس میکردم
_ از مصطفی برام میگفت از این که از بچگی دوسش داشته و منتظر مونده
که اون بیاد خواستگاریش
از این که چقد خوش اخلاق ومهربون بوده ،از ۶ماهی که باهم بودن
خاطراتشون
بغضم گرفت و یه قطره اشک از چشمام جاری شد سریع پاکش کردم و
لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جای اون
_ موقع برگشت تو ماشین سکوت کرده بودم چیزی نمیگفتم
علی روز به روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندن واسه امتحاناش بود
اخه دیگه ترم آخر بود
تا اربعین یه هفته مونده بود و دنبال کارهامون بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم که اولین زیارتمو دارم با علی میرم. اونم چه
زیارتی...
یه هفته ای بود اردلان زنگ نزده بود زهرا خونه ی ما بود، رو مبل نشسته
بود و کلافه کانال تلوزیونو عوض میکرد
مامان هم کلافه و نگران تسبیح بدست در حال ذکر گفتن بود
بابا هم داشت روزنامه میخوند
اردلان به ما سپرده بود که به هیچ عنوان نذاریم مامان و زهرا اخبار نگاه
کنن
زهرا همینطور که داشت کانال رو عوض میکرد رسید به شبکه شیش
گوینده اخبار در حال خوندن خبر بود که به کلمه ی"تکفیری هادر مرز
سوریه"رسید
یکدفعه همه ی حواس ها رفت سمت تلوزیون
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجان گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الان اون سریال
شروع میشه
کنترل رو از دستش گرفتم و کانال رو عوض کردم
_ بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما مامان صداش در اومد:
- اسماء بزن اخبار ببینم چی میگفت
بیخیال مامان بزار فیلمو ببینیم
دوباره باصدای بلند که حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم
بزن اونجا
بعد هم اومد سمتم، کنترل رو از دستم کشید و زد شبکه شیش
بدشانسی هنوز اون خبر تموم نشده بود
تلویزیون عکسهای شهدای سوریه و منطقه ای که توسط تکفیری ها اشغال
شده بود رو نشون میداد
مامان چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعه از جاش بلند شد
و با دودست محکم زد تو صورتش:
یا ابوالفضل اردلان!!!؟؟...
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
مداحی آنلاین - انتخاب - گلچین بهترین مداحی های روز.mp3
6.07M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
تصمیم حر در اول هنگامه روشن است
تکلیف کربلا و امان نامه روشن است
🎤 #علی_اکبر_قلیچ
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - دقت در صحبت کردن - حجت الاسلام قرائتی.mp3
1.54M
『 ♡ #در_محضر_استاد 🎤 』
♨️دقت در صحبت کردن
🎤حجت الاسلام #قرائتی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
❤️شهید مصطفی صدر زاده❤️ دوست شهیدت کیه؟ شهیدمصطفی صدرزاده همیشه تاکید داشت يه شهید انتخاب کنید ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهـید شما ڪیہ ؟
شهـید مے آید قلبت را میبیند اگر جاے برایش گذاشتہ باشے میماند لانہ میڪند و شهـیدت میڪند
رفیقِ شهـید ، شهـیدت میڪند
#رفیق_شهیدم_شهـیدمصطفی_صدرزادہ
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
بہ یاد شهـداے فڪہ
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #در_محضر_استاد 🎤 』
📹 یک گفتگوی متفاوت در جلسه خواستگاری
🔻 از کجا بفهمیم آقاپسر اهل عشق و وفا است یا اهل هوس؟
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
توی خط مقدم،
هر وقت بیکار میشد
یا نوبت نگهبانیش میرسید،
درس میخواند.
خبر قبولیش تو
پزشکی دانشگاه تهران
وقتی به خانوادش رسید
که وحید رضا شهید شده بود.
«شهید وحیدرضا احتشامی»
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 • #امام_شناسے • 』
『 • #جلسہ_سی_ام • 』
『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』
علی عليه السلام پس از پیامبر اسلام شایستہ ترین فرد عالے براے ادارہ امور جامعہ اسلامے بود ودر حوزہ اسلام بجز پیامبر اسلام ، هـیچ ڪس از نظر فضیلت ، تقوا ، بینش فقهـے ، قضائے ، جهـاد وڪوشش در راہ خدا وسایر صفات عالے انسانے ، بہ پایہ علی عليهـالسلام نمے رسید. بہ دلیل هـمین شایستگے هـا ، آن حضرت بارهـا بہ دستور خدا وتوسط پیامبر اسلام بہ عنوان رهـبر آیندہ مسلمانان معرفے شدہ بود ڪہ از هـمہ آن هـا مهـم تر جریان «غدیر» است. از این نظر انتظار مے رفت ڪہ پس از درگذشت پیامبر ، بلافاصلہ علی عليهـالسلام زمام امور را در دست گیرد ورهـبرے مسلمین را ادامہ دهـد. اما عملاً چنین نشد ومسیر خلافت اسلامے پس از پیامبر منحرف گردید وعلی عليهـالسلام از صحنہ سیاسے ومرڪز تصمیم گیرے در ادارہ امور جامعہ اسلامے بدور ماند.
دوراهـے سرنوشت ساز
علی عليهـالسلام این انحراف را تحمل نڪرد وسڪوت در برابر آن را ناروا شمرد وبارهـا با استدلال هـا واحتجاج هـاے متین خود ، خلیفہ وهـواداران او را مورد انتقاد و
اعتراض قرار داد ، ولے مرور ایام وسیر حوادث نشان داد ڪہ این گونہ اعتراض هـا چندان سودے ندارد وخلیفہ وهـوادارانش در حفظ وادامہ قدرت خود مصرّند. در این هـنگام علی عليهـالسلام بر سر دو راهـے حساس وسرنوشت سازے قرار گرفت : یا مے بایست بہ ڪمڪ رجال خاندان رسالت وعلاقہ مندان راستین خویش ڪہ حڪومت جدید را مشروع وقانونے نمے دانستند ، بہ پاخیزد وبا توسل بہ قدرت ، خلافت وحڪومت را قبضہ ڪند ، ویا آن ڪہ وضع موجود را تحمل ڪردہ ودر حدّ امڪان بہ حل مشڪلات مسلمانان وانجام وظائف خود بپردازد. از آن جا ڪہ در رهـبرے هـاے الهـے ، قدرت ومقام ، هـدف نیست ، بلڪہ هـدف چیزے بالاتر وارجدارتر از حفظ مقام وموقعیت است ووجود رهـبرے براے این است ڪہ بہ هـدف تحقق ببخشد ، ولذا اگر روزے رهـبر برسر دوراهـے قرار گرفت وناگزیر شد ڪہ از میان مقام وهـدف ، یڪے را برگزیند ، باید از مقام چشم پوشے ڪند وهـدف را مقدم تر از حفظ مقام وموقعیت خویش بہ شمارد. علی عليهـالسلام ڪہ با چنین وضعے رو بہ رو شدہ بود ، راہ دوم را برگزید. او با ارزیابے اوضاع واحوال جامعہ اسلامے بہ این نتیجہ رسید ڪہ اگر اصرار بہ قبضہ ڪردن حڪومت وحفظ مقام وموقعیت رهـبرے خود نماید ، وضعے پیش مے آید ڪہ زحمات پیامبر اسلام وخون هـاے پاڪے ڪہ در راہ این هـدف وبراے آبیارے نهـال اسلام ریختہ شدہ است ، بہ هـدر مے رود. امام در خطبہ «شِقْشِقیّهـ» از این دو راهـے دشوار وحساس ورمز انتخاب راہ دوم چنین یاد مے ڪند :
«... من رداے خلافت را رهـا ساختم ، ودامن خود را از آن در پیچیدم (وڪنار رفتم) ، درحالے ڪہ در این اندیشہ فرورفتہ بودم ڪہ آیا با دست تنهـا (بدون یاور) بہ پاخیزم (وحق خود ومردم را بگیرم) ویا در این محیط پرخفقان وظلمتے ڪہ پدید آوردہ اند ، صبر ڪنم؟ محیطے ڪہ پیران را فرسودہ ، جوانان را پیر ومؤمن را بہ رنج آورد تا آن گاہ ڪہ بہ ملاقات پروردگارش بشتابد.
(عاقبت) دیدم بردبارے وصبر ، بہ عقل وخرد نزدیڪ تر است
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 #قرار_هـفتگے 📿 』
تمام صلوات هـایے را ڪہ امشب و فردا
میفرستیم،
هـدیہ میڪنیم بہ روح بلند شهـید حمیدسیاهکالی
#یاد_شهدا_باصلوات 🤲
#شب_جمعہ 💚
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
🕊 #ختم_دعاے_الهـے_عظم_البلا
تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے #کرونا باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم
التماس دعا🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #امیرے_حسین_ونعم_الامیر 』
در عالم «ذر» یڪسره با صوٺ جلے
دادیم بہ اهل بیٺ قولِ ازلے
گفتیم خدایا نشود قسمتمان
یڪ لحظہ جدایے از #حسین_بن_علے
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - دلم به یاد حرم - کریمی.mp3
4.64M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
شب زیارتی امام حسین(ع)
دلم به یاد حرم تا کربلا راهیه
میخونه تو قتلگاه زیارت ناحیه
🎤 #محمودکریمی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🎤 #اباذر_حلواجی
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
✨#امام_باقر علیه السلام:
#قائم قیام نمیکند، جز در هنگامی که ترسی شدید مردم را فرا گرفته، بحران ها، آشوب ها، گرفتاری ها و بیماری آنان را در برگرفته باشد، کشتار وحشیانه
درگیری شدید و تفرقه دینی بین مردم محسوس شود و به گونه ای دچار رنج و افسردگی شده باشند که صبح و شام آرزوی مرگ کنند.
آری وی در ناامیدی مطلق مردم، ظهور و خروج خواهد کرد.
📚بحارالانوار، ج 52
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98