#خاطرات_شهدا
#شهید_علی_خلیلی
هم حجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار بشیم ببینم علی آقا بیدار نیست...
همیشه سر سجاده عبادت با اون عبای قهوهایش پیداش می کردیم. 😇
عموما نیم ساعت قبل اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود...✨
مقید بود هرکی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح.
اول با زبون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتکِ ریز هم می رسید... 😁👊🏻
📝 به نقل از: محسن عابدی
#خاطره♥️💌
یه روز به #علی آقا گفتم:
برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه #اباعبدالله (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچهها پیتزا🍕 بدم😋
گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟
گفتم: آره.🙃
همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچهها...📲 جمعشون کرد دور هم.
بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقهای دلهامون کربلایی شد و تمام.🌅
با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨
به همین راحتی...😌
اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد...
هرجا دلش میرفت❣، بچهها رو دورهم جمع میکرد و به یکی هم میگفت بخون.
همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری میشد خودش بود ...💦
✨به روایت از:
حسین رزمی✨
#خاطرات_داداشعلے 💞🌸
🌹🍃 علی معتقد بود که اسم کارش را امر به معروف نمیگذارد بلکه آن اقدام را #دفاع_از_ناموس میداند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است.
🌹🍃 جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر #لبخند_آقا رفتم و دفاع کردم.
🌹🍃 از زبان یکی از دوستانش⬇️
رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چند تا از مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه دانش آموزا. یه بار تو یکی از شبا تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه. من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم. نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه بنده خدا! از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری که موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!!!!
🌹🍃 پدر شهید ⬇️
ایشان هر وقت به خانه وارد می شد بر دستان من بوسه می زد و احترام بالایی برای خانواده قائل بودند . فرزندم گفت برایم دعا کن شهید شوم .
🌹🍃 مادر شهید ⬇️
روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد. خدمت به اطرافیان در هر شرایطی، اخلاص و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این ۲۱ سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد.
🌹🍃 در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
.
#خاطره 📝🔗
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
دغدغه این رو داشت که این جوونها و بچههایی که تو خیابون هستن،
این بچهها رو آشنا کنه و مانوس کنه با امام رضا علیه السلام. 🌼✨
و می دوید دنبال این،
پول خرج می کرد،
زندگی می گذاشت،
نفس می زد،
چقدر زحمت می کشید بخاطر همین ...
وقتی بچه ها با #علی میگشتند و میرفتند حرم و میآمدند، واقعا تاثیر میگرفتند.🌱🌸
حتی خود بنده وقتی با #علی میگشتم، میرفتیم حرم،
میگفت بریم جلو ضریح زیارت عاشورا بخونیم.🤲🏻💛
دیگه السلام علیک ...
شروع میشد، گریه #علی هم شروع میشد ...☔️
واقعا سفر دلچسبی بود و بچه ها دوست داشتند کنار #علی آقا باشند ...💫🌠
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#خاطره📝🌼
💠وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش رو کنار کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت : خوب شد همین رو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟
علی با صدای ضعیفی گفت : حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
.👤. از زبان دوست شهید خلیلی
#خاطره 🌼💚
قبل از ضربه خوردن و جراحت بدنش، جودو کار میکرد؛ 🥊
ولی بعد مجروحیت نتونست اون رو ادامه بده..😕
درعین حال نمیتونست ورزش رو ول کنه!☺️
با هم میرفتیم بدنسازی ... 💪
قسمت چپ بدنش (بخاطر سکته مغزی ای که رد کرده بود) توانایی اولش رو نداشت، و بعضی جاها یکم سختش بود؛😣
منتها همیشه به ما روحیه میداد!💫
خودش نمیتونست خوب بره، ولی ماهارو خیلی تشویق میکرد که کم نیاریم و با قوت بیشتر ادامه بدیم...🌕✌️🏻
تو باشگاه هم که همش بگو بخند بود! 😂
الآنم هروقت میریم باشگاه بدنسازی
همش یادش میفتیم...😌
به نقل از: گمنام
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#دکتر_مصطفی_چمران
وسط #شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن #خسته شدی "
او می گفت : " #تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در #بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما #اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی #شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما #میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
#مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به #شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت #مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگ فت : " آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده او را شکر نکنم ؟
راوی :
همسر #شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
💐🌺🌸🍀🌸🌺💐
#خاطرات_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
#عشق_به_ائمه_اطهار
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد.
همه انتظار داشتیم مراسم افتتاحیهاش در تهران باشد .
#سردار ولی گفت : میخواهم مراسم افتتاحیه توی #مشهد باشد .
پایگاه هوایی #مشهد کوچک بود . کفاف چنین برنامهای را نمیداد . بعضیها همین موضوع را به سردار گفتند . #سردار ولی اصرار داشت مراسم در #مشهد باشد .
با برج مراقبت هماهنگیهای لازم انجام شده بود . خلبان ، برفراز آسمان ، هواپیما را چند دور، دور حرم حضرت #علی_بن_موسی_الرضا_ع طواف داد.
#سردار_کاظمی این را از خلبان خواسته بود . خیلیها تازه دلیل اصرار #سردار را فهمیده بودند . خدا رحمتش کند ، همیشه میگفت : ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت ، خصوصاً آقا #امام_رضا_ع بینیاز نیستیم .
🌺 #سردار
🌺🌼 #تولدت
🌺🌼💐 #مبارک
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🌴🥀🍀🥀🌴🌹
#خاطرات_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
زغال ها گل انداخته بود، جوجه ها توی آبلیمو ،پیاز و زعفران حسابی قوام گرفته بود ، تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل، سروکله اش پیدا شد، من زودتر نماز خوانده بودم که نهار رو روبه راه کنم، پرسید : داری چیکار می کنی ، می بینی که می خواهم برای نهار جوجه بزنیم !
با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگه یه بچه دلش خواست چی ، اگه یه زن حامله هوس کرد چی ؟
مجبورمان کرد با دل گرسنه بند و بساط را جمع کنیم و برویم جای خلوط تر یک پارک جنگلی پیدا کردیم ، تک و توک گوشه کنار فرش انداخته بودند برای استراحت ، کسب تڪلیف ڪردیم که (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟) با اجازه اش همان جا اتراق کردیم دور از چشم بقیه.
📚برشی از کتاب سربلند
راوی :
یکی از دوستان #شهید
🌷 #سالروز_شهادت🌷
🏴🌹🥀🕊🥀🌹🏴
#السلام_علیک
#یا_سدالشهداء
#یا_اباعبدالله_الحسین_ع
#خاطرات_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
یه دستش #قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود.
بهش گفتند: با یه دست که نمیتونی بجنگی ، برو عقب.
می گفت: مگه #حضرت_ابوالفضل_ع با یه دست نجنگید؟
مگه نفرمود: والله ان قطعتمو یمینی، انّی احامی ابداً عن دینی
عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود.
حمید باکری بهش ماموریت داده بود گردان #حضرت_ابوالفضل_ع رو از محاصره دشمن نجات بده.
با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی ماموریت.
لحظه های آخر که #قمقمه رو آوردن نزدیک لبای #خشکش گفته بود:
مگه مولایمان #امام_حسین_ع در لحظه #شهادت آب آشامید که من بیاشامم.
#شهید که شد، هم #تشنه لب بودهم #بی_دست...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#عاشورای_حسینی_تسلیت
🏴🌹🥀🕊🥀🌹🏴
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🏴🌷🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#همسرانه
#شهید_جواد_محمدی
#خبر_شهادت
#آخرین صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت رسید.
من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش."
و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که #آقا_جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم . گفتم:
نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند
نمی خواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی #امام_جماعت مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند.
سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻─
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#محمدرضا_کارور
فرمانده گردان مالک، مقداد و مسئول طرح و برنامه تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص)
بچّهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهزو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
توصیه آیت الله بهجت قدس سره به #شهید مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی
#عبدالمهدی یک بار یک خوابی دیده بود. بعد از آن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد. آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت الله بهجت دیدار کنی . همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود تا خوابش را به ایشان بگوید. آقا هم دست روی زانوی #عبدالمهدی گذاشته و می گویند جوان شغل شما چیست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم . ایشان فرموده بودند: باید به #سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی .
آیت الله بهجت در ادامه پرسیده بودند اسم شما چیست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن . اسمتان را یا عبدالصالح یا #عبدالمهدی بگذارید.
آیت الله بهجت فرموده بودند: شما در روز امامت ، امام زمان (عج) به #شهادت خواهید رسید. شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع می کنید.
وقتی #عبدالمهدی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد و سرانجام در لباس سبز پاسداری و روز امامت امام زمان به #شهادت رسید.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#رئیس_جمهور_مکتبی
#شهید_رجائی
یک روز وقتی رجائی نخست وزیر را دیدم که مانند همان معلم ساده سال های پیشین کیسه برنج و نیاز روزانه خانه را با دوش خویش به منزل می برد داشتم کلافه می شدم و بی اختیار به سویش دویدم . پس از سلام گفتم : برای اهالی محل بد است که ببینیم شما با آن مسئولیت سنگین به این شکل در زحمت بیفتید. اجازه دهید کمکتان بکنیم . او با یک دنیا احساس مسئولیت در قبال پرسش من و تکلیف خویش در خانواده اول جواب سلام را داد و بعد گفت :
متشکرم . من باید کار خود را خودم انجام دهم . من با این کار اجر می برم . مرا از اجری که خدا وعده داده است محروم نکنید.
این را گفت و به راهش ادامه داد و با این عملش شگفتی مرا مضاعف ساخت .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🌴🏴🕊🏴🌴🌹
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#اسماعیل_دقایقی
من اسماعیل را نمیشناختم
ولی هر روز میدیدم که کسی میآید و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز میکند با خودم فکر میکردم که این شخص فقط چنین وظیفهای دارد یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش بپردازد، پیدایش نشد و احساس کردم که او از زیر کار شانه خالی میکند از این رو، خود به سراغش رفتم و گفتم: «چرا امروز نیامدی؟»
او در پاسخ گفت: «چشم الان میام» کسانی که نظارهگر چنین صحنهای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند: «تو چه میگویی؟ او فرمانده لشکر است»
من که احساس شرمندگی میکردم؛ در صدد عذر خواهی برآمدم اما او بود که کریمانه و با متانت گفت: «اشکال ندارد» و با خنده از کنار ماجرا گذشت...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🥀🏴🥀🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
گـفت : آقای امينـی جـايگاه من تـوی سـپاه چيـه؟
سـئوال عجـيب و غـريبی بود!
ولی ميدانستم بدون حـكمت نيست.
گفتـم : شما فـرماندهی نـيروی هـوايی سپاه هستين سـردار.
به صـندلیاش اشـاره كرد.
گـفت : آقای امينی، شـما ممكنه هيچ وقـت به اين موقـعيتی كه مـن الآن دارم، نرسـی؛ ولی مـن كه رسيـدم، به شما ميگـم كه #اين_جا_خـبری_نيست !
آن وقـتها محل خـدمت من،
لشكر هشـت نجف اشـرف بود.
با نيروهـای سـرباز زياد سر و كـار داشـتم.
سردار گفـت : اگر توی پادگـانت،
دو تا سـرباز رو نمـازخـون و قرآن خون كـردی، اين بـرات میمـونه ؛ از اين پسـتها و درجـهها چـيزی در نمـیآد!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🥀🏴🥀🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#عاشقانه_شهدا
#تک_پسر
#شهید_والامقام
#مسعود_آخوندی
تک پسرِ خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده اش خونه ی بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند به حسابش تا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه ؛ اما فایده ای نداشت و رفت جبهه...
آخرین بار هم که می رفت جبهه ، توی وسایلش یک چکِ سفید امضاء به همراهِ یک نامه گذاشت و توی اون نوشته بود :
برگشتی در کار نیست ، این چک رو هم گذاشتم تا بعد از من برایِ استفاده از پولی که ریختین توی حسابم ، به مشکل برنخورید ...
#تلنگر
#تفکر
#مال_دنیا
#دنیا_دوستی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍مسئولِ انقلابی یعنی شهید کاوه...
🌟موقعِ جلسه ، سرِ ساعت درِ اتاق رو میبست. اگر کسی ده دقیقه هم دیر مییومد ، راهش نمیداد و میگفت: همون پشتِ در بایست... بعد از جلسه هم با توپ و تشر میرفت و بهش میگفت: وقتی توی جلسه ده دقیقه دیر میای ، لابد توی عملیات هم میخوای به دشمن بگی ده دقیقه صبر کن برم آماده بشم بعد بیام بجنگم؛ اینکه نمیشه، این نیروها زیر دستت امانت هستند. اینجور نگهشون میداری؟
#سردار_شهید_محمود_کاوه
یاد شهدا با صلوات🌷
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
✼……
#خاطرات_شهدا✨
منو بیش تر دوست داری یا خدا رو؟
مادر گفت « خب معلومه، خدارو. »
- امام حسین رو بیش تر دوست داری یا خدارو؟
- امام حسین رو هم براخدا می خوام.
- پس را ضی هستی که من شهید بشم.
فدای امام حسین بشم؟!🥀
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 76
@mohebin_velayt_shohada
━━━━▣━━◤ ◢━━▣━━━━━
✼……
#خاطرات_شهدا✨
از خواب که بلند شدم دیدم نیستند.
تا دیدمش به اعتراض گفتم:
«چرا بیدارم نکردی حسن؟
بی من رفتی شکار تانک؟»
گفت: «تا بالای سرت هم اومدم.
اما تا خواستم بیدارت کنم،
به دلم افتاد اگه بیای شهید می شی.
زودتر از من که نباید شهیدشی!»
📚يادگاران، جلد 21 كتاب شهيد حسن رضوان خواه ، ص 37
@mohebin_velayt_shohada
━━━━▣━━◤ ◢━━▣━━━━━
✼……
#خاطرات_شهدا᠅
یک دفعه که...
فرزندم به مرخصی آمده بود
دیدم پلاکی در گردن دارد
به ایشان گفتم: این چیست؟
گفت این کلید بهشت است
و هر کسی از این پلاک ها داشته باشد وارد بهشت می شود.
اگر به بهشت رفتم...
شما را هم با خودم می برم.🙂
شهید حسین چوپانی.
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره بزرگداشت سرداران و 23000 شهید استانهای خراسان
@mohebin_velayt_shohada
━━━━▣━━◤ ◢━━▣━━━━━
…🖤…
#خاطرات_شهدا
مادر مي گفت:
«...آخه پاهات از بين مي ره.
تو هم مثل بقيه كفش بپوش،
بعد برو دنبال دسته.»
ابراهيم چشم هاي ميشيش را پايين مي انداخت و مي گفت
«...مي خوام براي امام حسين سينه بزنم.
شما با من كاري نداشته باشين.»
📚يادگاران، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 2
@mohebin_velayt_shohada
━━━━▣━━◤ ◢━━▣━━━━━
○شهید علیرضا حافظی○
ایشان چند بار در جبهه مجروح شده بود. ترکشی به کمر و تیری به کتف ایشان اصابت کرده بود. امّا به کسی نمی گفت که مجروح شده است. می گفت: این مجروحیّت ها بخاطر امام حسین (ع) است و اگر بگوئیم، اجرش از بین می رود. برای بیرون آوردن ترکشی که به بدنش اصابت کرده بود به پزشک مراجعه کرد، ولی پزشک ها نظر داده بودند که اگر ترکش را خارج کنیم، قطع نخاع می شوی.
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
#خاطرات_شهدا
@mohebin_velayt_shohada
━━━━▣━━◤ ◢━━▣━━━━━
•💚🐢•
در زندان «الرشيد» بغداد، يكي از برادران رزمنده كه از ناحيه ي پا به وسيله ي نارنجك مجروح شده بود، حالش وخيم شد و از محل آسيب ديدگي، چرك و خون بيرون مي آمد. ايشان پس از 21 روز اسارت، بعد از اقامه ي نماز صبح به درجه ي رفيع شهادت نايل شد.
با شهادت وي، رايحه ي عطري دل انگيز در فضاي آسايشگاه پيچيد. با استشمام بوي عطر، همه شروع كرديم به صلوات فرستادن. نگهبانان اردوگاه با شنيدن صداي صلوات سراسيمه وارد شدند. آن ها فكر مي كردند يكي از برادران، شيشه ي عطر به داخل آسايشگاه آورده است، به همين خاطر تمام آن جا را بازرسي كردند.
وقتي چيزي پيدا نكردند، پرسيدند: «اين بو از كجاست؟» و ما به آن ها گفتيم كه از وجود آن برادر شهيد است! به جز يكي از نگهبانان، كسي حرف ما را باور نكرد. آن نگهبان بعدها به بچه ها گفته بود كه من مي دانم منشأ آن رايحه ي دل انگيز از كجا بود و به حقانيت راه شما نيز ايمان دارم.
راوي : حميدرضا رضايي
💚شبتون شهدایی💚
شــــــــــادۍ روح شھدا صلواٺ:
💚⃟ ⃟🌿╏➜ #خاطرات_شهدا
💚⃟ ⃟🌿╏➜ #داستان_شب
💚⃟ ⃟🌿╏➜ #ادمین_شهیده
ـ ـ ـ ـــــــــــ‹❉•❉›ــــــــــ ـ ـ ـ
نگاه و گناه👀🚷
هر خانواده ای برای خودش رسم و رسومی دارد. ما قبل از عروسی، مراسمی زنانه برگزار می کنیم که معروف است به پاتختی. خانم ها جمع می شوند و در حضور عروس و داماد جشن می گیرند.
مراسم شروع شده بود؛ اما هر چه اصرار می کردیم داخل خانه نمی آمد! به شوخی گفتم: همه که تو را نمی شناسند؛ شاید فکر کنند عیب و ایرادی داری!
قبول نمی کرد. نمی توانست رو به روی آن همه نامحرم بنشیند. جلوی در ایستاد. می گفت: همین کفایت می کند.
شهید حسن آقاسی زاده
📚کتاب شهاب، ص 67،از زبان مادر شهید
امیرالمومنین علی علیه السلام
از علائم ايمان، انجام كارهاى شايسته است و چراغ نورانى آن عفت می باشد.🌱
📚بحار الأنوار، ج1، ص375
💚سلاااام صبحتون شهدایی💚
شــــــــــادۍ روح شھدا صلواٺ:
💚⃟ ⃟🌿╏➜ #خاطرات_شهدا
💚⃟ ⃟🌿╏➜ #صبحتون_شهدایی
💚⃟ ⃟🌿╏➜ #ادمین_شهیده
ـ ـ ـ ـــــــــــ‹❉•❉›ــــــــــ ـ ـ ـ
🖤بـسمرب الشهدا🖤
#هیسدخترهاهمشهیدمیشوند
•وصیت شهیده فاطمه جعفریان•
اصلاً به مال دنیا وابستگی نداشت. به تأسی از حضرت زهرا س انگشتر و لباس عروسیاش را به فقـرا هدیه کرده بود. وصیـت کرده بود تمـام وسایلش را به مردم محتاج بدهند. نگران وضعیت جامعه بود و برای آنها از هیچ تلاشی فروگذار نبود.
📚کفشهای جامانده در ساحل، ص58
امام علی(علیه السلام)
دلبستگى به دنیا، عقل را فاسد مى كند، قلب را از شنیدن حكمت ناتوان مى سازد و باعث عذاب دردناك مى شود.
📚غررالحكم، ص65
شــــــــــادۍ روح شھدا صلواٺ:
🖤صبحتون شهدایی🖤
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #خاطرات_شهدا
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #صبحتون_شهدایی
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #السلامعلیکیااباعبدالله
ـ ـ ـ ـــــــــــ‹❉•❉›ــــــــــ ـ ـ ـ
•🖤🖥️•
وصیت شهید مدافع حرم حمید رضا اسداللهی به فرزندش:
محمد، زندگی ڪن برای #مهدی عج
درس بخوان براي #مهدی عج
ورزش ڪن برای #مهدی عج
محمد من تو را از خدا براي خودم نخواستم
تو را از خدا خواستم برای #مهدی عج
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #السلامعلیکیااباعبدالله
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #خاطرات_شهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
•ببرید براے رزمنده ها🌱•
عروس و داماد هنوز یک ماه از ازدواجشان نگذشته بود که آمده بودند جبهه. داماد سنگری شده بود و عروس در پشتیبانی و امداد فعالیت میکرد. محل اسکانشان هتل هلال بود. ساختمانی در جادهی آبادان ـ خرمشهر که مدام در تیررس خمپاره و توپ قرار داشت. شنیدیم فقط یک پتو دارند که وسط اتاق پهن میکنند و مینشینند اما برای خواب چیزی ندارند. یک پتو برداشتیم و رفتیم درِ اتاقشان. آمدند دم در ولی پتو را قبول نکردند. گفتند: «ببرید برای رزمندهها». اصرار کردیم، گفتند: «نه، ما به آنچه داریم قانع هستیم».
📚ستاره های بی نشان، ج 3، ص 24 و 25
امام علی (ع)
وقتى خداوند خوبى بنده اى را بخواهد به او قناعت عطا می كند.
📚غررالحكم، ص 391
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #خاطرات_شهدا
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #السلامعلیکیااباعبدالله
ـ ـ ـ ـــــــــــ‹❉•❉›ــــــــــ ـ ـ ـ
#خاطرات_شهدا
🔻 یه تانک عراقی آتش گرفته بود راننده ازش امد بیرون و در حالی که اسلحه دستش بود هاج و واج به اطراف نگاه می کرد بعد قمقمه آبش را در آورد و شروع به آب خوردن کرد یکی از بچهها او را نشانه گرفته بود که علی اکبر اسلحه اش را کنار زد و گفت
مگر نمی بینی که دارد آب می خورد ما شیعه امام حسین (ع) هستیم باید مثل امام رفتار کنیم نه مثل یزیدیان......
#شهیدعلی_اکبر_محمدحسینی
📕 خط عاشقی ، ج۱
لامپ اضافی💡🚌࿚
#میخواهممثـلتوباشم🌿¶
لامپهای اضافی خانه را خاموش کرد و گفت: اسراف نکنید! ما میتوانیم با صرفهجویی توی مصرف آب و برق و گاز، به پیروزی کشورمون کمک کنیم.
#شهید نقی نادعلیاوغلی
📚«زنگ عبور»، ص117
حضرت رسول صلی الله علیه وآله:
هر مردى كه در زندگى صرفهجویى کند، هرگز روى فقر را به خود نمیبیند.
📚تحفالعقول؛ ترجمهی حسنزاده، ص
🖤شبتون حسینی🖤
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #خاطرات_شهدا
🖤⃟ ⃟🥀╏➜ #السلامعلیکیااباعبدالله
ـ ـ ـ ـــــــــــ‹❉•❉›ــــــــــ ـ ـ ـ