eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
318 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸تولــد (به روایت مادر) صفحات 23_21 🦋 دقایقی نگذشت که درد عجیبی به سراغم آمد. این بار وحشت زده تر از دفعه قبل،صدا زدم:((غلامحسین!)) او سراسیمه وارد اتاق شد:((چی شده باز؟چیزی به نظرت آمده؟!)) گفتم:((نه...! آثارحمل در من پیدا شده،باید سراغ قابله بروی.)) بدون اینکه حرفی بزند لباسش را پوشید و به سمت حیاط دوید و زیر شُرشُر باران به راه افتاد. بعد از رفتن او من بلند شدم،پرده اتاق را کنار زدم.باران🌧 به شدّت می بارید،این را هم از صدای آن می شد درک کرد و هم از برخورد قطرات💦شدید باران با سطح آب حوض در وسط حیاط خانه. درختان و گل ها از سیلی سخت باران سر خم کرده بودند🌳💐 و من غرق در بودم. همه جا ساکت بود. آرامش عجیبی😊به من دست داد،خواب از سرم پرید. فقط فراز های((یا کریمُ یا رب))بر زبانم جاری بود و به آن نور سفید خیره کننده فکر می کردم. طولی نکشید که همسرم با قابله رسید و شروع کرد به آماده کردن وسایل مورد نیاز.دوباره درد به سراغم آمد،بی تاب شدم. قابله مشغول کار شد و باز صدای همسرم را می شنیدم که این بار،آیات📖 را تلاوت می کرد که آرامش بخش وجودم بود. سوره که تمام شد،صدای دل نشین فرزندم بلند شد😍 قابله در اتاق را باز کرد و بیرون آمد:((آقای یوسف الهی...خدارا شکر!☺️ همسرت سالم و فرزندت پسر است)). او ابتدا کرد و سپس وارد اتاق شد. بعد از دلجویی از من،نوزادم را بغل کرد و چندین بارشکر خدا را بر زبان جاری نمود. فقط دیدم زمزمه می کند: ((محمّدعلی،محمّد شریف،محمّد مهدی،محمّدرضا)) و این هم محمد حسین☺️. متوجّه شدم دنبال نامی می گردد که با محمّد شروع شود،زیرا او با خدای خود عهد کرده بود که هر پسری به او عطا کند،اسمش را محمّد بگذارد. واقعاً هم وقتی نام محمّدحسین بر زبانش جاری شد، نا خودآگاه مظلومیت و محبوبیت حسین بن علی(ع) در ذهنم نقش بست. نامش را گذاشتیم و از اینکه خداوند در اوج بارش رحمت خود✨ و در 📖،این فرزند را به ما عطا کرد،دلمان روشن شد. او نوزادی خوش سیما و جذّاب بود.کمتر کسی بود که با دیدنش به وجد نیاید،امّا آن نور هنوز هم ذهن مرا درگیر کرده بود. محمّد حسین در گهواره بود و صدای تلاوت قرآن و دعای کمیل پدر لالایی اش. پنج شش ماه داشت که مراسم سوگواری سالار شهیدان حسین بن علی(ع)شروع شد. در روضه ها وقتی که وعّاظ روضه علی اصغر می خواندند، مرتب محمّدحسین در آغوشم بود اشک می ریختم و اوج دلدادگی به ساحت مقدّس سالار شهیدان و محبّت به اهل بیت(ع) را چاشنی شیری می کردم که او از آن تغذیه می نمود. حدود بیست و دو ماه از تولّدش می گذشت که... ادامه دارد✍
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#تلنگرانه💥 🍁اگه به گناهی🔞 مبتلا شدی نذار #قلبت بهش عادت کنه❌❌ 🔅عادت به گناه اضطراب و #ترسِ از گناه
📝 ⛱ما میرویم، این شما و این انقلابی که خون بهایش❣ شد ⛱زمانیه غریبی است. خلوت، و بزرگ راهایشان پرترافیک👥 قرار ما این نبود😔 ⛱ اونایی بودن که واسه خاطر حفظ مردم رفتن جنگ✘نه اونایی که سرناموس مردم در جنگند ⛱کسانی که تمام هست و نیست شون گذاشتن. یک عده زیر زنجیر تانک با شده. یه عده هم روی های فسفری ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن😭تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون نشن❌ ⛱یکی از بچه های آن دوران می گفت: با چشم خودم دیدم که یه جوونی👤 خودش رو انداخت روی تا بقیه از روش رد بشن تا عملیات را انجام بدند، می گفت: صدای استخوان هاش هنوز ...😭 ♨️پس یادمون نره ♨️یادمون نره ♨️یادمون نره 👈و در آخر یادمون نره خیلی ریخته شد تا من و تو توی آرامش باشیم ⛱الان خیلی ها دارند با سختی می کشند تا من و تو نفس بکشیم.... ♨️پس حواست باشه !!! اول به تو میگم، ✋ دعوا سر ناموس مردم اسمش نیست📛 ♨️ !!! تو هم حواست باشه، پوشیدن و حجاب نامناسب فقط رضای خلق رو در پیش داره به هم بیاندیشیم💬 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸تولــد (به روایت مادر) صفحات 23_21 🦋 دقایقی نگذشت که درد عجیبی به سراغم آمد. این بار وحشت زده تر از دفعه قبل،صدا زدم:((غلامحسین!)) او سراسیمه وارد اتاق شد:((چی شده باز؟چیزی به نظرت آمده؟!)) گفتم:((نه...! آثارحمل در من پیدا شده،باید سراغ قابله بروی.)) بدون اینکه حرفی بزند لباسش را پوشید و به سمت حیاط دوید و زیر شُرشُر باران به راه افتاد. بعد از رفتن او من بلند شدم،پرده اتاق را کنار زدم.باران🌧 به شدّت می بارید،این را هم از صدای آن می شد درک کرد و هم از برخورد قطرات💦شدید باران با سطح آب حوض در وسط حیاط خانه. درختان و گل ها از سیلی سخت باران سر خم کرده بودند🌳💐 و من غرق در بودم. همه جا ساکت بود. آرامش عجیبی😊به من دست داد،خواب از سرم پرید. فقط فراز های((یا کریمُ یا رب))بر زبانم جاری بود و به آن نور سفید خیره کننده فکر می کردم. طولی نکشید که همسرم با قابله رسید و شروع کرد به آماده کردن وسایل مورد نیاز.دوباره درد به سراغم آمد،بی تاب شدم. قابله مشغول کار شد و باز صدای همسرم را می شنیدم که این بار،آیات📖 را تلاوت می کرد که آرامش بخش وجودم بود. سوره که تمام شد،صدای دل نشین فرزندم بلند شد😍 قابله در اتاق را باز کرد و بیرون آمد:((آقای یوسف الهی...خدارا شکر!☺️ همسرت سالم و فرزندت پسر است)). او ابتدا کرد و سپس وارد اتاق شد. بعد از دلجویی از من،نوزادم را بغل کرد و چندین بارشکر خدا را بر زبان جاری نمود. فقط دیدم زمزمه می کند: ((محمّدعلی،محمّد شریف،محمّد مهدی،محمّدرضا)) و این هم محمد حسین☺️. متوجّه شدم دنبال نامی می گردد که با محمّد شروع شود،زیرا او با خدای خود عهد کرده بود که هر پسری به او عطا کند،اسمش را محمّد بگذارد. واقعاً هم وقتی نام محمّدحسین بر زبانش جاری شد، نا خودآگاه مظلومیت و محبوبیت حسین بن علی(ع) در ذهنم نقش بست. نامش را گذاشتیم و از اینکه خداوند در اوج بارش رحمت خود✨ و در 📖،این فرزند را به ما عطا کرد،دلمان روشن شد. او نوزادی خوش سیما و جذّاب بود.کمتر کسی بود که با دیدنش به وجد نیاید،امّا آن نور هنوز هم ذهن مرا درگیر کرده بود. محمّد حسین در گهواره بود و صدای تلاوت قرآن و دعای کمیل پدر لالایی اش. پنج شش ماه داشت که مراسم سوگواری سالار شهیدان حسین بن علی(ع)شروع شد. در روضه ها وقتی که وعّاظ روضه علی اصغر می خواندند، مرتب محمّدحسین در آغوشم بود اشک می ریختم و اوج دلدادگی به ساحت مقدّس سالار شهیدان و محبّت به اهل بیت(ع) را چاشنی شیری می کردم که او از آن تغذیه می نمود. حدود بیست و دو ماه از تولّدش می گذشت که... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌷🍃🌷🍃🌷 مسئول موقعیت بودم ، یه روز رفته بودم سرکشی از نیروهای موقعیت ، وقتی برگشتم دیدم خودرو فرماندهی کنار سنگره و یکی از که اونجا کاشته بودیم عقب ماشینه ، برداشتم و رفتم توی سنگر (من فکر کردم ایشون این کارو کردن که بعدا معلوم شد که این کار رو راننده ایشون انجام داده ) خلاصه رفتم توی سنگر و رو بریدم و گذاشتم جلوی ایشون و گفتم چون رو بچه ها زحمت کشیدن و کاشتن ، شما نمی تونید ببرید ولی می تونید توی خوردنش با دوستان شریک بشین ... نگاهی عمیق به من کرد و بعد از خوردن از پیش ما رفتند . بعد از رفتن ایشون ، بچه ها به من گفتن خدا به دادت برسه ، می دونی کی بود؟ ( لازم به ذکر است که بگم من یک ماه بود به اون منطقه اعزام شده بودم و ایشون رو نمی شناختم ) گفتم : کی بود ؟ بچه ها گفتن ایشون ستاد بود . منتظر باش که به زودی از ستاد احضارت کنند ، چند روز بعد از ستاد من رو خواستن ، پیش خودم گفتم کارم در اومد ، خلاصه رفتیم ستاد ، دفتر مدیریت . گفتن تو چیکار کردی که از طرف فرماندهی احضار شدی ؟ رفتم داخل اتاق ، ایشون گفتن : از امروز شما فرماندهی هستین . چند وقتی گذشت ، یه روز از ایشون پرسیدم : چرا حقیر رو برای این کار در نظر گرفتین ، در حالی که من اون روز توی خط ... ایشون گفتن : چون به فکر بودی . تا وقتی که در ایشون بودم هیچ وقت اجازه ندادن غذا بخورم ، می گفتن باید سر یک با هم غذا بخوریم . روای : ... . ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌷🌴🌹🥀🌹🌴🌷 در محل کار از همه می آمد و از همه می‌رفت . در هفته چند ساعت برای خود می‌زد و می‌گفت : در حین کار شاید یک لحظه به سمت خانه ، همسر و یا فرزندم رفته باشد . 🌷🌴🌹🥀🌹🌴 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 بنزین ماشینم تمام شده بود . از خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم . گفت : بنزین ماشین من از است ، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم نه تو می‌بینی و نه من . 🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌷🥀🕊🌹🕊🥀🌷 ساده ترین جلسه بدون تشریفات ، و در مقطعی همراه با و و ... اینجا جایی برای نیست آنسوی اشتباه است و و ، آنسوی سوء مدیریت ، اینجا به کشیده شدن است . نقصان راهبرد ، فرصتی برای باقی نمی گذارد ... خاک تکه تکه می شود اگر لحظه ای شود ... ؟ این روزها بحران با و بیگانه اند ، خط کت های مارک دارشان اینگونه را بر نمی تابد ، نوع میوه و قهوه و بستنی ، و جلسه شان را تعیین می کند ، میزهای پهناور ، سالن های براق کنفرانس حتی راه را بر می بندد ، ساعتها که بکاوی هم ذره ای نمی یابی ، شاید به همین علت است که حل نمی شوند ، آنانکه روی نمی نشینند چگونه باید درد نشینان را دریابند ! جلسه تیپ یکم عمار قبل از والفجر ۴ از چپ : سردار ابراهیم علی معصومی سردار جعفر عقیل محتشم سردار سید ابراهیم کسائیان سردار اکبر حاجی پور سردار اسماعیل لشگری .. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌴🥀🌴🌹🌴🥀🌴 میرزا کوچک، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا - یعنی روس‌ها و انگلیسی‌ها - یک «نه»ی بزرگ گفت ، .... 🌹 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 هر وقت من را می‌بینید سر من فریاد بکشید که برای چه کرده‌ای؟ شما اگر می‌خواهید به من خدمت کنید، گاهگاهی یادم آورید که من همان «محمدعلی رجائی» فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلا می‌کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم و هرگاه دیدید که در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را به یادم بیاورید و درکنار گوشم زمزمه نمائید که این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده‌تر است. شما باید هر وقت من را می‌بینید، بپرسید چه می‌کنی؟ و حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه و همچون اعضای یک خانواده، که برای چه کرده‌ای؟ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 و ... به خدا قسم همه ما ، امنیت ، آرامش ، آسایش ، ناموس ، دین ، اسلام ، بودن ، زندگی ، مسئولیت و ... و ... و ... را وامدار یک به یک این هستیم . شما را به خدا قسم می دهیم بیائید و فقط و فقط و فقط به اندازه 1 دقیقه به این موضوع فکر کنیم . آنها کجا و در چه فکری بودند و حالا ما کجا و در چه فکری هستیم . 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
" امیر کبیر " 🍃همان روحیه که قرن‌ها دنبالش می‌گردیم خدا گاهی مثل لایه‌های کاغذ لابه‌لای کتاب تاریخ برای دیدن می‌گذارد تا شاید آدم‌ها بفهمند دنیا چه وسیله‌ای برای اداره لازم دارد. 🍃امیرکبیرها خیلی کم به جای امیر کبیر خواهند رسید چون باید مثل سیستم فاسد شوند یا سیستم آن‌ها را راه نخواهد داد و یا دست آخر با ماشه حذف‌شان خواهند کرد... 🍃مثل امیرکبیر بودن خواهد بود اگر بدانی برای چه زندگی می‌کنی و کجا باید جواب پس بدهی عمرت را در چه راهی هزینه کرده‌ای و چه استعدادهایی را صرف میکنی.. 🍃فرهنگ از دیدگاه امیر کبیر مهم است که مدرسه تاسیس می‌کند و روزنامه ایجاد می‌کند چون تا عوض نشود جامعه تغییر پیدا نخواهد کرد.تا زمانی که رو به دیوار غریبه باشد و داخل خانه را نبیند همین آش است است و همین کاسه حال زمام امر دست حضرت امیر باشد یا امیر کبیر یا هر شخص دیگری... 🍃نگذاریم امیر کبیر‌ها اینقدر غریب شوند که راحت رگ‌شان را بزنند و راحت صدایشان را ببرند حتی اگر کد خدا ناراضی باشد... ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد: ۱۱٨۵ 📅تاریخ شهادت: ٢۰ دی ۱٢٣۰ 📅تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۹۹ 🥀مزار : کربلای معلی ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
ای کاش از ما نپرسند بعد از چه کرده اید .... آخر چه داریم بگوئیم جز انبوهی از ..... یعنی متفاوت به آخر برسیم وگرنه پایان همه قصه هاست..... 🌷 🌷🥀 🌷🥀🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🥀🏴🥀🌹🌴 تک پسرِ خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده اش خونه ی بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند به حسابش تا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه ؛ اما فایده ای نداشت و رفت جبهه... آخرین بار هم که می رفت جبهه ، توی وسایلش یک چکِ سفید امضاء به همراهِ یک نامه گذاشت و توی اون نوشته بود : برگشتی در کار نیست ، این چک رو هم گذاشتم تا بعد از من برایِ استفاده از پولی که ریختین توی حسابم ، به مشکل برنخورید ... شادی روح و 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 رفته بود ، بعد از نقشه عملیات را پهن کرد، را نشان داد و گفت: اگر من شدم اینجا از روی چند رد شدم به بگویید باشد.   🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━