#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_چهل_و_چهارم
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر #تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین #وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان #مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه #قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل #رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش #عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز #حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش #شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از #خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه #شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر #سید_علی_خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر #حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«#زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن #دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم #زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و #عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#سلام به تو ، #سلامی که پر از رایحه ی #دلتنگی است، #سلام به تو از مشرق ترین اقلیم #تنهایی ، #سلامی به تمنای جواب .
هر زمان که #نگاهم به کوچه های مزین به #نامتان می افتد بی اختیار به #سالهای دور رهسپار می شوم همان #سالهایی که بوی #باروت و #بنفشه می دهد ، همان #سالهایی که #زود ، #دور شدند و در زرق و برق #روزگار با متانت ، گوشه ای #سکنی گزیدند، همان #سالهایی که حتی #ضعیفترین حافظه ها هم به یادشان می آورند .
و حالا باز هم #سلام به تو ای #لاله عاشق پیچیده شده با سه #رنگ ،سلام بر تو ای :
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
در این #آشفته بازار دنیا مانند تو #گمنامم ، وجودم در دفینه ی #گناه غرق است و شاید این آخرین #دلنوشته_ام برای توست، ولی می دانم وقتی که #ناقوس مرگ مرا در بر می گیرد ، تو #رفیق تنهایی هایم ، مرا تنها نخواهی گذاشت . من چشم به راه #نگاه توام و تو می دانی که #انتظار چه اندازه سخت است . پس به حرمت #خون پاکت ، به حرمت لحظه ی مقدس #ملکوتی شدنت ...
#مرا_دریاب
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #محمد_شاهپوری
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#سلام به تو ، #سلامی که پر از رایحه ی #دلتنگی است، #سلام به تو از مشرق ترین اقلیم #تنهایی ، #سلامی به تمنای جواب .
هر زمان که #نگاهم به کوچه های مزین به #نامتان می افتد بی اختیار به #سالهای دور رهسپار می شوم همان #سالهایی که بوی #باروت و #بنفشه می دهد ، همان #سالهایی که #زود ، #دور شدند و در زرق و برق #روزگار با متانت ، گوشه ای #سکنی گزیدند، همان #سالهایی که حتی #ضعیفترین حافظه ها هم به یادشان می آورند .
و حالا باز هم #سلام به تو ای #لاله عاشق پیچیده شده با سه #رنگ ،سلام بر تو ای :
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
در این #آشفته بازار دنیا مانند تو #گمنامم ، وجودم در دفینه ی #گناه غرق است و شاید این آخرین #دلنوشته_ام برای توست، ولی می دانم وقتی که #ناقوس مرگ مرا در بر می گیرد ، تو #رفیق تنهایی هایم ، مرا تنها نخواهی گذاشت . من چشم به راه #نگاه توام و تو می دانی که #انتظار چه اندازه سخت است . پس به حرمت #خون پاکت ، به حرمت لحظه ی مقدس #ملکوتی شدنت ...
#مرا_دریاب
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #محمد_سیروس
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت_چهل_و_ششم 💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
#سلام به تو ، #سلامی که پر از رایحه ی #دلتنگی است، #سلام به تو از مشرق ترین اقلیم #تنهایی ، #سلامی به تمنای جواب .
هر زمان که #نگاهم به کوچه های مزین به #نامتان می افتد بی اختیار به #سالهای دور رهسپار می شوم همان #سالهایی که بوی #باروت و #بنفشه می دهد ، همان #سالهایی که #زود ، #دور شدند و در زرق و برق #روزگار با متانت ، گوشه ای #سکنی گزیدند، همان #سالهایی که حتی #ضعیفترین حافظه ها هم به یادشان می آورند .
و حالا باز هم #سلام به تو ای #لاله عاشق پیچیده شده با سه #رنگ ،سلام بر تو ای :
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
در این #آشفته بازار دنیا مانند تو #گمنامم ، وجودم در دفینه ی #گناه غرق است و شاید این آخرین #دلنوشته_ام برای توست، ولی می دانم وقتی که #ناقوس مرگ مرا در بر می گیرد ، تو #رفیق تنهایی هایم ، مرا تنها نخواهی گذاشت . من چشم به راه #نگاه توام و تو می دانی که #انتظار چه اندازه سخت است . پس به حرمت #خون پاکت ، به حرمت لحظه ی مقدس #ملکوتی شدنت ...
#مرا_دریاب
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #محمد_سلطانیان
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
🌺شهید محمد محمودی:
💠 #حجاب شما
از #خون ما که درجبهه می ریزد
برای دشمن #کوبنده تراست.
#حجاب
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهیدانه
اولین #شهیده_زن
#انقلاب_اسلامی
#زنان در تاریخ #انقلاب_اسلامی به منزله بازوان توانمند #انقلاب و برانگیزنده شعلههای فروزان آن به شمار میآیند ، چرا که نقش به سزایی در راهپیماییها، تظاهرات و فعالیتهای سیاسی نهضت #امام_خمینی_ره ایفا کردند .
فاجعه هفدهم #شهریور 1357 که یکی از نقاط عطف مبارزات مردم #ایران علیه حکومت پهلوی دوم بود ، به خوبی نقش مؤثر #زنان در پیروزی #انقلاب را ثبت کرده است ، در این روز #زنان ایرانی دوشادوش #مردان حضور مؤثری را به نمایش گذاشتند و در جریان وقایع میدان ژاله، اولین #شهید خود در دوران انقلاب یعنی #محبوبه_دانش_آشتیانی را تقدیم کردند.
#محبوبه_دانش_آشتیانی نماد شجاعت و فداکاری #زن ایرانی برای پیروزی #انقلاب_اسلامی است که با #خون خود ، مهر تأییدی بر حماسه #زنان مبارز این مرز و بوم زده است .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#زنان_انقلابی
#شهدای_انقلاب
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
مجنون مجنون همت!
همت جان به گوشی برادر؟
همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام!
همت جان دیگر کسی از شما و #مجنون تان نمیگوید!
همت جان، #خط ها عوض شده!
همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با #خدا را به سخره گرفتند!
همت جان،کج راه ها را مسیر تو میدانند!
همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!
اینجا بعضی دختران مراقب #چادر شان نیستند!!
همت جان به گوشی؟؟
همت جان...
اینجا بعضی پسران مان بر عکس #چشم هایت عمل میکند،چشمان شان!
همت جان یادشان رفته #راه ت را...
هدفت را...
چرا رفتنت را...
همت جان دیگر چیزی به #سقوط شهر نمانده...
همه جا را احاطه کرده اند...
#تقوا یمان رو به اتمام است...
همت جان، در این حملات #شیمیایی نفس کم آورده ایم...
سراسر وجودمان را فرا گرفته و دارد نابودمان میکند...
همت جان صدامو داری برادر؟؟
همت همت مجنون!
مجنون جان...
از طرف من به جوانان بگو:
چشم #شهیدان و تبلور #خون شان به شما دوخته است...
"شهید محمد ابراهیم همت"
مجنون جان فرصتی ندارم ولی این را هم بگو به همه ی اهالی کوچهی #عشق:
میخواهید خدا #عاشق شما شود!
#قلم میزنید برای خدا باشد...
#گام بر میدارید برای خدا باشد...
#سخن میگویید برای خدا باشد..
هر چیز و #همه چیز برای خدا باشد...
#سالروز_شهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
.
#کلام_شهید 🌷
ای امت ایران
در برابر #خون هزاران شهید و هزاران مجروح این #انقلاب و جنگ تحمیلی #مسئول هستید
که نگذارید افراد #منحرف و ضد انقلاب به این انقلاب که از برکت خون هزاران شهید است ضربه بزنند
و شما موظفید که فرزندانتان را به راه راست هدایت کنید و اگر فرزندان ، پدران ، مادران ، برادران و یا خواهرانتان با این گروهکهای آمریکائی همکاری می کنند آنها را تسلیم جمهوری اسلامی کنید وگرنه مسئولید .
#شهیدعلی_حسین_درعلی🌷
روحش شاد
#اللهم_صل_علی_محمد_وال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رقص اندر #خون خود، #مردان کنند...
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
#کلاس_درس_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#حامد_جوانی
ای عاشقان اهل بیت #رسول_الله
من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم #مام_حسین_ع میجنگیدم تا #شهید شوم و حال ، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم #امام_خامنه_ای لبیک گفته و از اهل بیت #پیامبر_اکرم_ص دفاع کنم .
لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به #سوریه میشوم و آرزو دارم همچون #حضرت_عباس_ع در دفاع از خواهر بزرگوارشان #شهید بشوم .
یا #حسین تا آخرین قطرهی #خون نمیگذاریم دوباره #خواهرت به #اسارت برود ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹
#غیرت
#حجاب
#عفاف
#شهید_لبنانی
#مدافع_حرم
#مهدی_رعد
#وصیت من به #دخترانی که عکسهایشان را در شبکههای اجتماعی میگذارند این است که :
این کار شما باعث می شود #امام_زمان_عج خون گریه کند...
بعد از اینکه #وصیت و خواهشم را شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما می رویم تا از #شرف و #آبروی شما زنان #دفاع کنیم .
مانند خانم #حضرت_فاطمه_زهرا_س باشید .
#آشنایی_با_شهید
#مهدی از زمان #کودکی ارتباط ویژهای با #امام زمانش داشت .
او به خوبی میدانست که هر کدام از ما برای آماده سازی #ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم .
او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهدهاش بود را انجام داد .
میگفت: « اگر الآن ما از یاران #حضرت_مهدی_عج نباشیم تا او را یاری دهیم ، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم .»
و سرانجام در روز مبارک #جمعه ، روز متعلق به #صاحب_الزمان_عج ، #مهدی سر را بر #خاکی نهاد که آن را با #خون خود #گلگون ساخت .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
چقدر دلم میخواست بگویی مـادر...
ومن فقط بگویم جانم؟
بعد در آغوشم آرام بگیری
#شهادت فقط درخون
غلطیدن نیست🚫
شهادت🌷
هنگامی رخ میدهدکه #دلت اززخمِ
کنایه دیگران بگیرد💔
و #خون همان اشکیست
که ازآه دلت جاری میشود😢
وآن هنگام که #مردان به دنبال راهی برای #شهادت هستند
تواینجا
هرروز
#شهیدمیشوی
#مادر
التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷
#مثل_شهدا
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_محمود_کاوه
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم .
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر #کاوه .
کم مانده بود سکته کنم
سر #محمود شکسته بود و داشت #خون می آمد .
با خودم گفتم : الان است که یک برخورد #ناجوری با من بکند .
چون خودم را بی #تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم .
او یک #دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو #زخم_سرش و بعد از سالن رفت بیرون .
این برخورد از #صد تا توگوشی برایم سخت تر بود .
در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه #حرفی بزن
همانطور که #می_خندید گفت : مگه چی شده؟
گفتم : من زدم #سرت رو شکستم ، تو حتی #نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همان طور که #خونها را پاک می کرد ، گفت :
این جا کردستانه ، از این #خونها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست .
چنان مرا #شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت #بمیر ، می مردم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
شهداء دلگٻرم...😔
ازڪہ نمے دانم...ازچہ نمے دانم...
دلم جاٻی را مٻخواهد
مثل شلمچہ، فڪہ، چزابہ، طلائٻہ، #دهلران
.
جاٻـے ڪہ خاڪش آغشٺہ شده بہ #خون
ݐاڪ شما🌹
جاٻـے ڪہ هواٻش بوے عطرسٻب🍎 مٻدهد
بوے سٻدالشهداء...
جاٻـے ڪہ #خدا ☝🏻را مےشودباٺمام وجوداحساس ڪرد...
جاٻـے ڪہ محل فرود فرشٺگان اسٺ وآسمانش محل ݐروازهاے عاشقانه ے شما...
جاٻـے ڪہ خداباشد،شماومــن...😔
.
مے خواهم حدٻث غربٺم را فرٻادبزنم🗣...
حدٻث شرمندگٻم را...
#دلم نفس کشٻدن مے خواهد نفس کشٻدن درهوای شما...بخدا#شهر مان آلوده شده بہ صدگناه...😭
.
#شهدا مرا درٻابٻد به حرمٺِ
چادر خاڪے مادرٺان🥀
مرا ڪہ دٻگرجان بہ لبم رسٻده...
درٻابٻد مرا ڪہ خسٺه ٺرٻنم،خسٺه از خودم ازنفسم،از اطرافٻانم،ازشهر بـے شما...
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌷🕊🌷🕊🌹
#هفتم_تیر
#ترور_شهید_بهشتی
#و_72_یار_انقلابی_ایشان
#قسمت_اول
ساعت ۲۰/۳۰ دقیقه روز یكشنبه ۷ تیر ۱۳۶۰، تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، هیأت دولت و …) به تدریج به سالن اجتماعات دفتر مركزی حزب جمهوری اسلامی ایران واقع در سرچشمه ی تهران وارد شدند.
نوای ملكوتی قرآن كریم در فضای سالن طنین انداخته بود و صالحان را بشارت تحقق وعده ی الهی می داد.
پس از پایان قرائت قرآن كریم و اعلام برنامه، #دکتر_بهشتی آغاز سخن نمود. بحث درباره ی تورم بود، اما عده ای از اعضا خواسته بودند كه راجع به انتخابات ریاست جمهوری نیز صحبت شود. #دكتر_بهشتی سخنانش را آغاز كرد .
ما بار دیگر نباید اجازه دهیم، #استعمارگران برای ما مهره سازی كنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.
تلاش كنیم كسانی را كه #متعهد به مكتب هستند و سرنوشت مردم را به #بازی نمی گیرند، انتخاب شوند.
این كلمات كه از لبان حقگوی #دکتر_بهشتی بیرون تراوید. ناگهان #برقی جهید و #نوری خیره كننده و صدایی #مهیب برخاست.
زمین تكان سختی خورد و دیوارها به شدّت لرزید.
در كمتر از #ثانیه_ای از سالن جز تلی از خاك چیزی باقی نماند.
در نخستین ساعت پس از #انفجار، صدها نفر از مردم تهران در خیابانهای اطراف دفتر مرکزی حزب اجتماع کردند و آمبولانسها بیامان در رفت و آمد بودند.
سقف بتونی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بر اثر #انفجار بمب به کلی فرو ریخته بود و #دهها نفر زیر آوار مدفون شده بودند.
اکثر #مجروحین_و_شهدا که به آمبولانسها حمل میشدند، غرق در #خون بودند و به هیچ وجه شناخته نمیشدند.
#ادامه_دارد
🌹👇🌹👇🌹
🌹👆🌹👆🌹
#قسمت_دوم
کلیه بیمارستانهایی که #شهدا_و_مجروحین این حادثه به آنها انتقال یافته بود، به شدت از طرف مامورین #کمیتهها کنترل میشد.
ساعت ۲۲/۳۰ دقیقه از بیمارستان طرفه خبر رسید: تا این ساعت هشت #شهید که پیکر آنها به کلی متلاشی شده به این بیمارستان برده شدهاند و یکی از #شهدا آقای طباطبایی نماینده مجلس شورای اسلامی است و هویت هفت نفر دیگر هنوز مشخص نشده است.
در این بیمارستان همچنین ۲۰ #مجروح بستری است که حال مزاجی هشت نفر از آنان وخیم است.
در فاصله ساعت ۲۳ تا ۲۴ ، بیست و چهار #جسد از زیر آور خارج شدند و ساعت ۲۴ در حالی که نیروهای امدادگر مرکب از ارتش، سپاه، پلیس و کمیته در محل حادثه بودند ، محوطه دفتر حزب پر از افرادی بود که برای امداد و کمک رسانی از لحظات اول حادثه خود را به محل رسانده بودند و این ازدحام سبب ناهماهنگی هایی در امر کمک رسانی شده بود.
ساعت ۲۴ با اعلام نیاز به #خون از سوی بیمارستانهای تهران که #مصدومین_و_مجروحین را پذیرفته بودند، عدهای از مردم در مقابل بیمارستانها اجتماع کردند تا #خون اهداء کنند.
در عملیات نجات #مجروحین_و_مصدومین، اورژانس تهران حدود #یکصد_نفر از مجروحین را به بیمارستانهای سینا،انقلاب، طرفه و فیروزگر انتقال داد و نیز عدهای توسط سایر ارگانها به دیگر بیمارستانها انتقال یافتند.
عدهای از #مجروحین هم به بیمارستانهای دیگری چون جرجانی، نجمیه، بازرگانان، شفا، یحیائیان، سوانح شماره ۵ و امیراعلم انتقال داده شدند.
ساعت نیم بامداد #هشتم_تیر_ماه، دهها تن از ماموران کمیتههای انقلاب اسلامی ۹ و ۱۰، سپاه پاسداران، ارتش، دژبان و ماموران نجات و امداد آتش نشانی به همراه گروهی از مردم با تلاش زیادی و با بیل و کلنگ و حتی دست، مشغول کنار زدن خروارهاخاک و تیرآهن و تکههای بتون و آسفالت سقف بودند تا اجساد #شهیدان راه انقلاب اسلامی و #مجروهان را بیرون بیاورند.
ضمن این تلاش کسانی که مربوط به ارگانها و نهادهای مختلف بودند، سعی میکردند که بتوانند #دکتر_بهشتی را پیدا کنند.
خیلیها برای اطلاع از سرنوشت این مرد بزرگ، بیتاب بودند.
حتی آنها که #مجروح بودند و تنشان زیر آوار بود، در همان حال اولین سوالشان از کسانی که به کمک آنها آمده بودند، وضعیت #دکتر_بهشتی بود.
#ادامه_دارد
🌹👇🌹👇🌹
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#شهید_یعنی
یعنی #نجات از اسارت پستی ها و زبونی ها و حقارت ها
یعنی #عزت و غیرت و شجاعت
یعنی اهدا #خون در برابر حمله به #ناموس و دین و #آبرو و خاک و میهن
یعنی #رهایی از بند حسادت ها و طمع ها و زر اندوزی ها
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🏴🌴🥀🌴🏴🌹
#پیامکی_از_بهشت 💐
وقتی که معلم بزرگ #شهادت ، #امام_حسین_ع در روز #عاشورا فریاد می زند #هل_من_ناصر_ینصرنی ، آیا کسی هست مرا #یاری کند؟ می دانست کسی از این #قوم او را #یاری نمی کند ، پس #امام_حسین_ع این سخن را برای نسل #آینده یعنی حال #حاضر گفته است و ما می رویم تا #امام_حسین_ع و اسلام را یاری کنیم و شاید #خون ما مقدار آبی باشد برای نهال #اسلام_محمدی .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #محمود_جمشیدیان
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
🌹🏴🌴🥀🌴🏴🌹
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
﷽
شهداء دلگٻرم...
ازڪہ نمے دانم...ازچہ نمے دانم...
دلم جاٻی را مٻخواهد
مثل شلمچہ، فڪہ، چزابہ، طلائٻہ، #دهلران
جاٻـے ڪہ خاڪش آغشٺہ شده بہ #خون
ݐاڪ شما🌹
جاٻـے ڪہ هواٻش بوے عطرسٻب مٻدهد
بوے سٻدالشهداء...
جاٻـے ڪہ #خدا ☝🏻را مےشودباٺمام وجوداحساس ڪرد...
جاٻـے ڪہ محل فرود فرشٺگان اسٺ وآسمانش محل ݐروازهاے عاشقانه ے شما...
جاٻـے ڪہ خداباشد،شماومــن...😔
.
مے خواهم حدٻث غربٺم را فرٻادبزنم🗣...
حدٻث شرمندگٻم را...
#دلم نفس کشٻدن مے خواهد نفس کشٻدن درهوای شما...بخدا#شهر مان آلوده شده بہ صدگناه...😭
.
#شهدا مرا درٻابٻد به حرمٺِ
چادر خاڪے مادرٺان🥀
مرا ڪہ دٻگرجان بہ لبم رسٻده...
درٻابٻد مرا ڪہ خسٺه ٺرٻنم،خسٺه از خودم ازنفسم،از اطرافٻانم،ازشهر بـے شما...
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹
#جمعه_خونین
#یوم_الله_هفدهم_شهریورماه
سالروز به #خاک و #خون کشیده شدن #مردم بی گناه توسط رژیم #شاهنشاهی در میدان #ژاله_تهران ( #شهداء) در سال1357 و #یاد و #خاطره_شهدای این روز گرامی باد .
شادی روح #شهدا و #امام_شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#مناسبتی
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 #جمعه_خونین #یوم_الله_هفدهم_شهریورماه سالروز به #خاک و #خون کشیده شدن #مردم بی گناه توسط
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹
#سال1357
#هفدهم_شهریور
#میدان_شهداء_تهران
#جمعه_خونین
#قیام_خونین
#یوم_الله_هفده_شهریور1357
۱۷ شهريور مکرر #عاشورا و #ميدان_شهدا مکرر #کربلا و شهداي ۱۷ شهریور مکرر #شهداي_کربلا و مخالفان ملتها مکرر #يزید و وابستگان او هستند .
با گسترش دامنه #انقلاب و #تظاهرات مردمي در شهرهاي مختلف ، دولت #جمشيد_آموزگار مجبور به #استعفاء شد و محمدرضا شاه، جعفر شريف امامي را که از سران فراماسونري و ۱۵ سال رييس مجلس سنا بود به قصد کنترل اوضاع ، مأمور تشکيل #کابينه جديد کرد.
رژيم شاه با اين تغيير و تحول و اعلام سياست آشتي ملي و احترام به #روحانيت، سعي داشت اوضاع را کنترل کرده و از #خشم و #نفرت عمومي بکاهد ، اما هوشياري #امام_خميني_ره باعث شد که ایشان طي پيامي خطاب به #ملت_ايران نقشه رژيم را رسوا و مردم #انقلابي را بيش از پيش آگاه و خروشان نمايند.
به اين ترتيب در ۱۳ شهريور ۱۳۵۷ که مصادف با روز #عيد_فطر بود راهپيمايي #تاريخي و #عظيمي بر پا شد.
اين #تظاهرات در روز ۱۶ شهريور ماه بار ديگر تکرار شد و در بين مردم اعلام شد که #صبح روز بعد، يعني 17 شهريورماه در #ميدان و #خيابان_ژاله ( #شهدا ) تجمع صورت خواهد گرفت.
در اولين ساعات جمعه 17 شهريور ماه، رژيم شاه توسط ارتشبد غلامعلي اويسي فرماندار نظامي #تهران اعلام حکومت نظامي کرد ، اما مردم در #ميدان_ژاله ( #شهداي کنوني ) تجمع کردند و ناگهان با ديدن #تانکها و #زرهپوشهاي_نظامي و #مأموران مسلسل به دست حکومت نظامي #غافلگير شدند.
#مأموران_مسلح پس از چند بار اخطار از زمين و هوا #جمعيت را #ناجوانمردانه هدف #رگبار قرار دادند و مردم بيگناه را به #خاک و #خون کشيدند.
عده زيادي از مردم در اين روز توسط #دژخيمان رژيم به #شهادت رسيدند، اما اين حادثه #نقطه_عطفي جهت افزايش #خشم و #اعتراض عمومي مردم و رسوايي بيش از پيش #رژيم گرديد و در #تاريخ ننگين ستمشاهي به عنوان #جمعه_سياه و #جمعه_خونين براي هميشه باقي ماند.
یاد و خاطره #شهدای این قیام خونین و #امام_شهداء گرامی باد .
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🏴🥀🏴🕊🥀
گذری کوتاه بر زندگی
#شهیده_والامقام
#محبوبه_دانش_آشتیانی
در غروب يكي از روزهاي سرد بهمن سال ۱۳۴۰ به دنيا آمد.
سالهاي ابتدايي را در مدرسه رفاه كه كانون فرزندان مبارزان سياسي بود، با جديت و كوشش تمام گذراند و در سايه توجهات پدري روحاني و روشنفكر و نيز محيط مساعد خانه و نيز مدرسه، شالوده ايماني عميق در قلبش نهاده شد.
در دوره راهنمايي تحصيل ميكرد كه مزدوران رژيم، مدرسه رفاه را بستند و #محبوبه به ناچار به دبيرستان هشترودي رفت.
محيط دبيرستان براي فعاليتهاي ديني و سياسي، مساعد نبود.
با اين همه محبوبه و دوستانش، از هر وسيله و امكاني براي فعاليت سود ميجستند.
در دو سال آخر دبيرستان، همزمان با اوجگيري مبارزات در سطح جامعه، درس براي #محبوبه تبديل به مسئلهاي فرعي شد، هر چند پيوسته شاگرد ممتازي بود. به مرور زمان و با افزوده شدن آگاهيهاي #محبوبه نسبت به مسائل محيط و رشد فكري و پختگي بيشتر، با عزم يك مسلمان رشيد، به شكلي جدي وارد عرصه مبارزات شد.
#محبوبه فردي بسيار منظم، جدي و دلسوز بود كه احساس مسئوليت، با مهرباني و شور در وجودش آميخته بود و ميتوانست مسائل را با دقت تحليل كند.
#محبوبه فرياد مردمان مظلوم و بيپناه را ميشنيد و ناله آنان، همچون گلولهاي سربي كه سرانجام قلب او را شكافت، تا عمق جانش نفوذ ميكرد.
چشمان تيزبين #محبوبه ستمها را خوب ميديد و گوشهايش نالهها را ميشنيد و دلش تنها براي ايمانش ميتپيد و چنين ويژگيهايي، طبيعتاً چنان فرجام غبطه برانگيزي در پي دارد و بدين گونه بود كه #محبوبه در #جمعه_خونين و در روز #هفدهم_شهريور به #خون خود در #غلتيد تا حضورش مطلع صادقي بر حضور #زن_مسلمان ايراني در عرصههاي نبرد حق و باطل باشد.
#سالروز_شهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#دلنوشته_به_شهدا
من از شما یه سوال دارم .
برای چی رفتید جنگ که #شهید بشین ، مگر ما از شما خواسته بودیم ؟
می دونم :
#شما رفتید که #ناموس من راحت باشه
، #شما رفتید که من راحت شب سر به زمین بزارم ....
#شما رفتید که من راحت درس بخونم ...
#شما رفتید که من راحت هیئت بگیرم ...
#شما رفتید که اصلا من باشم ...
#شما رفتید که #اسلام (شیعه) پا برجا باشه ...
ولی :
بیاید ببینید :
که چجوری داریم خودمون #ناموسمونو به حراج می زاریم .
چجوری داریم با #کارامون دل شما و آقا مونو می شکنیم .
ای #خدا دارم می میرم، دارم #دق می کنم از این همه #نامردی مردم #نامرد .
ای #شهدا بیاید ببینید چجوری #فرزندان شما مورد تمسخر بعضیا قرار می گیرند که میگن میخاست #نره ...
آی اونی که این حرفو می زنی اگر #نمی_رفت که الان یه خواب خوش نداشتی ...
اگر #نمی_رفت که تو الان نمی تونستی با ماشین مدل بالات تو خیابونا راحت ویراج بدی و #گناه کنی ...
بیاید ببینید چجوری #دخترا با لباسای آنچنانی دارن #خون شما رو زیر پا می زارن ...
بیاید ببینید چجوری با مجلسای شبانه ، دل #امام_زمان_عج رو #خون می کنند ...
بیاید ببینید چجوری داریم با کارامون #دین_فروشی می کنیم ...
حرف آخر :
#شهدا شرمند ه ایم ...
#حلالمون کنید ...
می دونم در حق شماها #نامردی کردیم ولی بازم #دعامون کنید .
#ارسالی_از_اعضاء
#اجرتون_با_شهدا
#التماس_دعای_فرج
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━