کشتی به ساحلی پُرِ ماتم، بلا رسید
آری حسین قافلهاش کربلا رسید
منزل به منزل از پی چشمش گذشت تا
آخر به سرزمین پر از ابتلا رسید
پرسید این زمین بلا نام او چه هست؟
از هاتفی به او خبر از نینوا رسید
اشکی نشست گوشهی گلگون گونهاش
این ماجرای غربت او تا سما رسید
آتش گرفت عرش خدا هم ز غصهاش
خاکستری ز ماتم او تا خدا رسید!
آن سروری که زیر گلو جای بوسه داشت
با جور روزگار به طشت طلا رسید
دستی که سایهسار گدایان شهر بود
انگشترش به زور به آن اشقیا رسید
این جامههای شاد خود از تن درآورید
آمادهاید موکب ماتمسرا رسید؟!
بر بام خانه پرچم او را علم کن و
با مطربان بگو که زمان حیا رسید
یک یا حسین گفته، مودب بایستیم
مهدی منتقم؛ خود صاحب عزا رسید
#محسن_علیخانی
#شب_دوم
#ورود_کاروان_امام_به_کربلا
@MohsenAlikhanySher
«خدایا چنان کن سرانجام کار»
که در روضه جان را سپارم به یار😭
#محسن_علیخانی
@MohsenAlikhanySher
هدایت شده از کانال علامه طهرانی
یا مبدّل السیئات بالحسنات.mp3
6.05M
😭 یا مبدل السیئات بالحسنات...
💬 مکاشفهٔ عجیب مرحوم آیتالله انصاری همدانی
🏴 قسم به خون شهیدان به کربلا به حسین
🏴 خدا به حشر ببخشد گناه ما به حسین
🎙استاد وکیلی (حفظهالله)
🆔 @allame_tehrani
دردانهای سه ساله به دنبال زینب است
از تشنگی و خستگی و غم، لبالب است
از بس که پا برهنه به صحرا دویده است
تاول به پا نشسته وُ در آتش تب است
ای کاش لال میشدم اما خدای من
این دختر سهساله نفسهاش بر لب است
در گوشهی خرابه خدا جلوه کرده است
جمعی نشسته زمزمهشان ذکر یا رب است
تا با خبر شد از سرِ بابا بلند گفت:
عمه چرا خرابهی ما نامرتب است؟!
با پرسشی، شکایتِ از غم شروع شد:
بابای من! ببین سر وُ وضعم مرتب است؟
زخم زبان مردم شامی چه سوز داشت!
انگار نیش زخم زبان، نیش عقرب است
دیگر پدر! محافظ رأست نیاز نیست
تنها رقیه لایق این جاه وُ منصب است
ای آفتاب زندگیام بیشتر بتاب!
بعد از تو روز من به خدا ظلمت شب است...
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
#محسن_علیخانی
#شب_سوم
@MohsenAlikhanySher
دنبال زینب میدود پای پیاده
از ترس دشمن لرزشی در پای دارد
تاول زده پای نحیف کوچک او
خاری به پا و بر لبش «ای وای» دارد
رویش کبود از سیلی و دلتنگ باباست
بغضی گلوی نازکش را میفشارد
آهسته بر گوشش که دردی سخت دارد
از ترس دشمن دست خود را میگذارد
بُعد مسافت! پای زخمی! جای سیلی!!
دیگر رمق در تن برایش هیچ مانده؟!
دیگر برای طعنه و دشنام شامی
جایی میان قلب پرخونش نمانده!
هقهق امانش را بریده در خرابه
حتی صدایش خواب از دشمن ربوده است
از کودکی آغوش او گهوارهاش بود
اینقدر دوری از پدر اصلا نبوده است!
اینبار بابا سر به دامان رقیه است
چشمش به چشمان پدر ناگاه افتاد
سر گوشهای افتاد و دختر نالهای زد
دیگر رقیه از دهانش «آه» افتاد
#محسن_علیخانی
#شب_سوم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
@MohsenAlikhanySher
آهسته سر به دامن مولا سپرد و رفت
چشمان خود به آبی دریا سپرد و رفت
سبقت گرفت از همه یارانِ سابقش
در راه عشق آبرویش را سپرد و رفت
وقتی که دید خاطر زینب مکدر است
خود را به تیغ تیز؛ دریغا! سپرد و رفت
دل کنده بود از همه دنیا به عشق یار
او هر چه داشت جمله به اعدا سپرد و رفت
هرچند بر حسین علی راه بسته بود
جان را ولی به زاده زهرا سپرد و رفت
یک جان که بیشتر به خدا در کفش نبود!
آن هم به وقت حمله به یغما سپرد و رفت
وقتی که رفت شعلهی آتش به سینه داشت
نامی نکو به خاطر دنیا سپرد و رفت
لب تشنه بود و خسته و در پیش آفتاب
آن پیکرش به غربت صحرا سپرد و رفت...
#محسن_علیخانی
#شب_چهارم
#حر_بن_یزید_ریاحی
@MohsenAlikhanySher
صدا پیچیده شد یک لحظه در ایوان سلطانی
صدای نالهها بر پا شد از ناموس ایرانی
میان شاه و مردم دوستی باید حَکَم باشد!
کجا شد راه و رسم و شیوه و آیین سلطانی؟!
پرستویی میان صحن گوهرشاد پرپر شد
چرا؟ چون ننگ میداند امورات رضاخانی!
چراغانی نشد هرگز پس از این ماجرا صحنش
اگر هر چند هم باشد حرم دائم چراغانی
چه قامتهای رعنایی که یکیک بر زمین افتاد!
چه خونهایی چکید از دست دژخیمان شیطانی!
پریشان شد حرم مانند آن که خیمهها میسوخت
و زینب فکر معجر، چادر و غوغای میدانی
میان حادثه اما عجب صبری خدا دارد!
که خونریزی کند گرگی درون صحن جانانی!
حجاب ای آرمان دین! برایت ریخت خون حتی
سپهبد قاسم آن سردار دلهای سلیمانی
#محسن_علیخانی
#حادثه_مسجد_گوهرشاد
@MohsenAlikhanySher
دستی سپر مقابل ارباب کرده بود
با دست دیگرش طلب آب کرده بود
لب تشنه بود! حرمله او را نشانه رفت
او را سه شعبه یکتنه سیراب کرده بود!
داغ علی اصغر مولا چه تازه کرد
تیری که باز حرمله پرتاب کرده بود
یک دست بیشتر که ندارد؛ چگونه پس
دور عموش حلقه و قلاب کرده بود؟
آغوش باز و گرم عمو را خدای من!
وقت هجوم و حادثه محراب کرده بود
میسوخت مادر از غم هجران و عمه را
هجران و غصه این همه بیتاب کرده بود
روضه تمام گشته و تکرار میکنم:
دستی سپر مقابل ارباب کرده بود...
#محسن_علیخانی
#شب_پنجم
#عبدالله_بن_حسن_علیهماالسلام
@MohsenAlikhanySher
وقتی عمو در گیر و دار جنگ تنهاست
باید زره بر تن کند یاری رساند
حتی زره اصلا اگر اندازهاش نیست
باید خودش را تا دل لشکر کشاند
خون پدر جوشیده در رگهای فرزند
انگار تاریخ جمل تکرار گشته است
یک قاسم دیگر به میدان آمده باز
شاید که احلی من عسل تکرار گشته است
آمد عمویش را میان لشکر «نحس»
یاری کند اما مگر شمشیر دارد؟
کودک که جایش در میان معرکه نیست
اصلا مگر خنجر، سپر یا تیر دارد؟!
از لابلای گرد و خاک سمّ اسبان
با چشمهایش دید شمشیری بلند است
صبر و توان روضه مکشوف داری؟
یعنی چه کاری میکند شمشیر با دست؟!!
افتاد عبدالله در آغوش مولا
آهی کشید از درد و «بابا» را صدا کرد
آتش گرفت از نالهاش ارباب و ناگاه
تیری برادرزاده را از او جدا کرد...
#محسن_علیخانی
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم
@MohsenAlikhanySher