eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
کارگاه آموزشی راهکارهای مقابله باشایعات کرونایی 🔺شروع کلاس امروز 🔺زمان : 28/1/99 پنجشنبه هم اکنون ساعت 14 تا 15 جهت پیوستن به کلاس لینک زیررادرنرم افزارAdobe connectبازکنید 👇 http://185.14.163.111/r6jq1iy9ob3/ @mojaradan
❎ ازدواج دارو نیست! اگر از درون دچار مشکل هستیم ابتدا خودمان را درمان، و سپس ازدواج کنیم. 💟 شریک زندگی شما، درمانگر نیست. ❤️❤️🍃🌸🍃❤️❤️ @mojaradan
Qarati-12.mp3
3.51M
چهارتا گیر تو ازدواج داریم😔 حجه السلام قرائتی🌺 🌸🍃🌸 😊 @mojaradan
بَنـد بَنـدِ وُجُـودَم بآ وُجُـودِت جـون گرفـت ✨♥️ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @mojaradan •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💍 ازدواج از نیازهای مهم بشر است... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺گفت‌وگوی ویژه کرونایی 🔺امکان لایو ادمین کانال مجردان انقلابی با استاد داوودی نژاد کارشناس مسائل خانواده و نویسنده کتاب سین جین های خواستگاری 🔻امشب پنجشنبه ساعت 21:30 از صفحه پیج موج 👇 Instagram.mooj.ir 👇 📲 @nasrakhorasanrazavi 👇 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت دوازدهم🍃 راز میان چشم ها 💕 ماشین که در خونشون نگه داشت ناخودآگاه برگشتم عقب و ب
🍁🍁🍁🍁 قسمت سیزدهم🍃 راز میان چشم ها 💕 از در خونه که میخاستم بزنم بیرون یه نفر محکم از روی پشت بوم همسایه روبه رویی خورد زمین. یه جوون 18 یا 19 ساله بود که بازوش پر خون شده بود. رفتم جلوش و گفتم :مشتی چیکار شدی؟ پسرک کلی ترسیده بود و با دیدنم گفت :جون مادرت کمکم کن آقا +چی شده؟ دعوا کردی؟ چرا بازوت خونیه؟ _هیچ چی نپرس فقط منو ببر تو خونه ات اولش ترسیدم خلاف کار باشه اما با اون قیافه معصوم و مظلومش دلم نیومد ولش کنم. انداختمش رو کولم و وارد حیاط شدم. در و که بستم همونجا نقش زمین شد +چیکار کردی با خودت پسر؟ نای حرف زدن نداشت. +بزار برم یه ماشین بیارم ببرمت دوا خونه تند گفت :نه نه، چند دقیقه بشین فقط و در و باز نکن +دِ نمیشه داره خون میره ازت خواستم در و باز کنم که محکم پاهامو چسبید و گفت 'مأمورا بیرونن، بشین جون مادرت برگشتم و گفتم :میگی چیکار کردی یا خودم برم بیارمشون؟ مستاصل بهم خیره شد و گفت:میگم، فقط بشین و سرش و تکیه داد به دیوار و آروم چشاش و بست. ترسیدم یه کاری بشه و بیوفته رو دست ما. واستادم روبه روش و گفتم :خوبی؟ چرا حرف نمی‌زنی؟ چشماش و باز کرد و گفت :ساواک بودن +چی؟ ساواک؟ شوخی میکنی؟ سرش و به نشونه نه تکون داد که گفتم :نالوتی میدونی اگه تو رو اینجا پیدا کنن پدر منم در میارن؟ تو با ساواک چه سنمی داری؟ _میدونم برا همین میگم بزار چند دقیقه اینجا باشم بعد که رفتن میرم جلوش زانو زدم وگفتم :نگفتی؟ باساواک چکار داری؟ _ندونی بهتره، واسه خودت میگم +میگم چیکار کردی؟ ناسلامتی من جونت و نجات دادم، نباس بدونم چکار کردی؟ _ازم اعلامیه گرفتن +اعلامیه چی؟ با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:اعلامیه آقا خمینی اسم اقا خمینی رو چند باری از کاسبای محل شنیده بودم اما طبق توصیه عزیز سرم و تو لاک خودم کرده بودم و نمیخواستم درگیر این چیزا بشم +چرا تیر خوردی؟ _فرار میکردم که تیر خوردم +می ارزید که خودت و زدی ناکار کردی؟ حالا همون اقا خمینی از فرنگ پا میشه بیاد خرج دوا درمونت و بده نگاه بدی بهم کرد و گفت :کسی مجبورم نکرده، خودم خواستم، ببین اگه رفتن من برم.. نگاهی با پرسش بهش کردم که خودش به سختی بلند شد و لب در و باز کرد و سرکی کشید. _کسی نیست من میرم، دستت درد نکنه بابت کمکت خواست بره تو کوچه که مچ دستش و گرفتم و گفتم :با این وضع بری بیرون حتما میفهمن خرابکاری، واستا برم یه ماشین جور کنم خودم میبرمت _نه نمیخام واست دردسر درست کنم خودم میرم دمت گرم +برو رو بوم حرف هم نزن، الان میام _آخه... +نترس نمیرم لوت بدم، اونقدر هم بی معرفت نیستم، شاید خمینی رو مثه شما نشناسم ولی عزیز گفته به آخوندا باس احترام گذاشت، جیکت در نیاد الان میام و از حیاط زدم بیرون.. ادامه دارد..... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿 ❤️ ❤️ اُفُــقْ تا اُفُـقْ،پیشِ چَـشْـمَـتْ ڪَویرْ زَمـیـنْ تا زَمانْ،برَ ضَریحَـتْ اَســــیرْ جَہانْ زِنده شُـدْ تا ڪِه گُــفْـتَم زِ دِلْ؛ اَمـــیرى حُسَـــیـنٌ وَ نِعْـــمَ الاَمــیـرْ " 🌱 . . @mojaradan
❤️ 🌺حضرت مهدی(عج): "ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتاری ها به شما روی میآورد و دشمنان، شما را ریشه کن میکردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید." 📚بحار، ج۵۳،ص۱۷۵ @mojaradan
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 😊 ➕آیا شما به بلوغ عاطفی رسیده اید ⁉️🤔 عاطفی در واقع به معنای عواطف است.❗️ بلوغ عاطفی به این معنا نیست که ما عواطف خود را پنهان و یا کنیم.❗️ بلوغ عاطفی به شما کمک می کند تا در زمان های ضروری زندگی تان عاقلانه تری بگیرید و نگذارید که احساساتتان بر شما غلبه کند.😊 ➖بلوغ عاطفی یعنی اینکه فرد به ای از رشد عاطفی رسیده است که می تواند به طور احساسات مثبت و منفی خودش را در زمان مناسب و به شکلی مناسب بیان کند.🌺 🔶نشانه های بلوغ عاطفی👇🏻 🔸موقعی که رفتار بد دیگران واقعا ناشی از یا اضطراب‌شان است نه به خاطر و رذالت‌شان😊 ... 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت سیزدهم🍃 راز میان چشم ها 💕 از در خونه که میخاستم بزنم بیرون یه نفر محکم از ر
🍁🍁🍁🍁 قسمت چهاردهم🍃 راز میان چشم ها 💕 تو ماشین اوستا نشسته بودیم که ازش پرسیدم :اسمت چیه داداش؟ _رحمان، شما چی +من هاشم، شما بگو هاشم آقا لبخندی زد ک ادامه دادم :فک کنم سنی هم نداری؟ ننه بابات میدونن زدی تو این خطا؟ رحمان :هجده سالمه، آره میدونن نگران نباش +نگران نیستم، کجا برم حالا؟ رحمان :سره همین کوچه نگه دار +خونه خودته؟ رحمان :نه، خونه حاج آقاس میشه بری در بزنی همسایه های اینجا فضولن میترسم لو بدن ما رو +باشه بشین اومدم از ماشین پیاده شدم و به سمت یه در بزرگ سفید رفتم، زنگ بلبلی و طبق عادتم یه سره کردم که صدای اومدم اومدم کسی از تو اومد. بعد چند دقیقه یه پیرمرد با محاسن سفید در و باز کرد +سلام حاجی، من هاشمم رفیق رحمان حاجی :سلام مرد، کاری داری با من پسرم سرمو نزدیک گوشش کردم و گفتم :راستش حاجی این آقا رحمان الان تو ماشینه ولی یه گوله خورده به بازوش منم آوردمش اینجا حاج آقا سریع سرکی تو کوچه کشید و رحمان و دید. حاجی :یا الله، یا الله، از دست این پسر با کله شقی هاش، جوون ماشین و بیار تو حیاط تا بیارمش پایین در و همسایه ها نببینن +چشم حاجی و به سمت ماشین رفتم که رحمان مضطرب گفت :خیلی شاکی بود.؟ +نه زیاد فقط به خونت تشنه است، ببینم چقدر رنگت پریده؟ لباش خشک شده بود و به زور سرش و بالا نگه داشته بود رحمان :خوبم خوبم +آره جون خودت ماشین و بردم تو حیاط که حاجی در و سریع بست و اومد به سمت رحمان... ....... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 جهیزیه برای دختر مایه عزت نیست... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت چهاردهم🍃 راز میان چشم ها 💕 تو ماشین اوستا نشسته بودیم که ازش پرسیدم :اسمت چیه
🍁🍁🍁🍁 قسمت پانزدهم🍃 راز میان چشم ها 💕 حاجی:چکار کردی با خودت پسر؟ رحمان که تقریبا نیمه بیهوش بود گفت :حاجی از سعید خبر نداری؟ حاجی :نگران نباش امن و امان رسیده بروجرد دیگه صدایی ازش نیومد. گمونم بیهوش شده بود. برگشتم به حاجی گفتم :باس ببریمش شفا خونه خون زیادی از دست داده حاجی :آقا هاشم لطف کن کمک کن ببرمش زیر زمین، نمیشه بردش بیمارستان این الان بره اونجا کلی مامور هوار میشن سرمون و دست آخر میوفته دست ساواک، من خودم به دومادمون زنگ میزنم بیاد رو سرش +جسارتا پزشکه مگه؟ حاجی سر رحمان و گرفت تو دستش و گفت :آره حالا کمک میکنی؟ با سرعت رفتم طرف حاجی و با کمکش بردیمش تو زیرزمین که پره شیشه های ترشی و سرکه بود. +میخای حاجی برم دنبال همون فامیلتون؟ حاجی:نه خونه اش همین دور و بره یه نوک پا میرم زنگ میزنم بیاد تو فقط رو سرش باش الان میام چشمی گفتم و مشغول دید زدن دور و بر شدم. هنوز ده دقیقه نشده بود که صدای حاجی و یه مرد دیگه اومد که باهم حرف میزدن.بعد چند دقیقه وارد زیر زمین شدن که من از جام بلند شدم و گفتم :یالله، سلام یه مرد حدودا 30 ساله با یه کیف دستی کنار حاجی بود سلامی کرد و به طرف رحمان اومد و مشغول مداوا شد به حاجی گفتم :خطرناک نیس اینجا عملش میخاین بکنین حاجی :چاره ایی نیس آقا هاشم همون آقای دکتر گفت :آقا هاشم میای اینجا؟ به طرفش رفتم که گفت :باید بهم کمک کنی حاج آقا دستاش میلرزه نمیتونه، میتونی؟ آب دهنمو قورت دادم و گفتم :چکار کنم؟ دکتر 'دائم روی این زخم و با بانداژ فشار بده تا خون نیاد و روش و استریل کن +استریل؟ دکتر :از این مواد بزن قبلش هم دستت و بشور توی آفتاب لگنی که حاجی آورده بود مشغول شستن دستام شدم. کلی خودمو لعنت میکردم که قبول کردم کمکش کنم آخه من جرعت خون دیدن نداشتم ولی چاره ایی نبود. تموم مدتی که دکتر گلوله و در می‌آورد از دل و روده ام چیزی نمونده بود. اما تند تند باس زخم و به قول دکتر استریل میکردم و چشمم همش به بازو شکافته شده رحمان میوفتاد. اونقدر مات بودم که با صدای دکتر به خودم اومدم که گفت :خسته نباشی آقا هاشم، ترشی نمی‌خوردی دکتر خوبی میشدی! .... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ °[پیش هرڪس مےروم،فوراً جوابم مےڪند °[تو پناهم مےدهے!هرچند بےعارم حسین °[جان زهرا هیچ وقٺ،ازخانہ بیرونم مڪن °[من ڪه جایےرا ندارم،اے ڪس وڪارم حسین ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ كاش آمدنتان به دلم نزديك ميشد ... آن وقت لحظه به لحظه خاطرم را با نام زيبايتان آسوده می‌كردم ... كه نام شما شيرين تر از قند و عسل است ... بحق سيدتنا الزينب علیها السلام @mojaradan
مجردان انقلابی
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 #بلوغ_عاطفی😊 ➕آیا شما به بلوغ عاطفی رسیده اید ⁉️🤔 #قسمت_اول ➖#بلوغ عاطفی در واقع به مع
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 😊 ➕آیا شما به بلوغ عاطفی رسیده اید ⁉️🤔 🔶نشانه های بلوغ عاطفی👇🏻 🔸موقعی که نفستان را بالا می برید، نه به این خاطر که می‌فهمید آدم هستید،❗️ به خاطر اینکه می‌فهمید بقیه هم ممکن است همین قدر احمق، ترسو و بی‌دست و پا باشند.❗️😄 🔸موقعی که از کردن دست بر می‌دارید.❗️ اگر کسی اذیت‌تان کرد، و رنجش خود را در روزهای متمادی در دل نگه نمی‌دارید. 😊 🔸موقعی که می‌فهمید وقتی آدم‌های غر می‌زنند یا ناخوشایند و کینه جو به نظر می‌رسند، نمی‌خواهند کنند،❗️ بلکه می‌خواهند توجه شما را به تنها روشی که بلدند، به خودشان کنند.😊 .... 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 @mojaradan