#داستان_شب
پسری ، #دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد ،
تا به او اعلام کند که #قصد ازدواج با او را دارد .
در حال نشستن پشت میز پسر سفارش #قهوه داد .
سپس رو به #پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور .
اسم #نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند .
پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد ،
دختر با تعجب گفت #قهوه شور☕️ میخوری؟
پسر جواب داد #بچه👶 که بودم خانه مان کنار #دریا بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم .
حالا #دلتنگ خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد .
ازدواج انجام شد و #چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت .
پس از چهل سال #عاشقونه زندگی کردن ، #مرد فوت کرد و #نامه ای📨 خطاب به همسرش برجای گذاشت:
همسر عزیزم #ببخش که چهل سال تمام به تو دروغ گفتم .
آن روز آنقدر از #دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای #شکر درخواست نمک کردم .
چهل سال تمام قهوه شور خوردم و #نتوانستم به تو بگویم ، #بدترین چیز در دنیا قهوه شور است .
اگر بار دیگر به دنیا #بازگردم و باز هم داشتن تو وابسته به خوردن قهوه شور باشد ، تمام #عمر شورترین قهوه دنیا را به خاطر #چشمان پر از مهر و محبت تو خواهم خورد .
یک ضرب المثل چینی می گوید #برنج سرد را می توان خورد،
#چای سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد...
مهم نیست کف #پاتو شستی یا نه؟!
حتی مهم نیست #کف پات نرمه یا زبر ،
اما این مهمه :
که وقتی از #زندگی کسی رد می شی ؛
رد پای #قشنگی از خودت به جا بگذار .
مواظب همدیگه باشیم !
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#مهارتهای_انتخاب_همسر
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
2⃣ میدان تحقیق
❌برخی برای #تحقیق، به یکی دو همسایه سر میزنند و پاسخ آنها را ملاک #تصمیمگیری قرار میدهند.
✅در حالی که تحقیق را باید به #گونهای انجام داد که اطمینان حاصل شود افرادی که ما از آنها تحقیق کردهایم، #قصد و غرضی نداشتهاند.
▪️ممکن است یکی از همین همسایهها، با خانوادۀ طرف مقابل #اختلافی داشته و بین آنها کدورتی به وجود آمده باشد و او به #قصدانتقامگیری، میگوید: «نمیدانید اینها چه آدمهای بیفرهنگی هستند. #شکر خدا که برای تحقیق آمدید. اگر با این خانواده وصلت کنید، هر روز باید گریۀ فرزندتان را تماشا کنید. اینها که در زندگیِ #خصوصیِ همسایهها دخالت میکنند، مگر میشود در زندگیِ داماد و عروسشان دخالت نکنند؟».
▫️همچنین، ممکن است آن همسایه، به دلیل نسبت #خویشاوندی، عیوب او را بپوشاند و یا خوبیهایی را به او نسبت دهد که در او نیست.
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۹۵.
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
⬅️ ادامه دارد...
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
#استاد_محسن_عباس_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
*کلاغی که مامور خدا بود*
اقای #شیخ حسین انصاریان میفرمود
یه روز جمعه با #دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن
#سفره ناهار چیده شد
ماست، سبزی، نوشابه،نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ #آبگوشتی رو بیارن که...
یه #کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه #فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
دل همه برد
حالا هرکه #دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد #زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت.
توکوه
#گشنه
همه #ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد
خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا #تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی #اصلش ناراحت بودن
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو #خالی کنن
یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ که خالی کردن یه #عقرب سیاهی ته دیگه.
واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو #میخوردیم و همه مون #میمردیم کسی هم نبود.
*اگر آقای انصاریان اون عقرب را #ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه #خدا حالمون گرفت*
*حالت نگرفت، #جونت نجات داد*
خدا میدونه این #بلاهایی که تو زندگی ما هست #پشت پرده چیه.
امام عسکری فرمودند:
#هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که #نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها .[بحار الأنوار : 78/374/34.]
بهترین راه برای #شکر نعمتهای خداوند عزیز، #نماز است.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#غدیر_امیر_المؤمنین
💟چند رســـم غــــدیــــری :
1⃣ #عیدی دادن:
📜 امام رضا علیه السلام فرمود:
اعطای یک درهم در روز غدیر به برادر ایمانی، معادل هزار درهم است
2⃣ لباس #نو پوشیدن:
📜امام رضا علیه السلام در روز عید غدیر، لباس نو و تمیز و سفید می پوشید.
3⃣ #اطعام کردن:
📜امام رضا علیه السلام میفرمایند:
هر کس برادر مومن خود را در روز عید غدیر اطعام کند، همانند آن است که تمام #پیامبران و #صدیقین را اطعام کرده است.
4⃣ #مهمانی خانوادگی:
📜امام صادق علیه السلام فرمود: خرج کردن یک درهم در روز عید غدیر برابر است با یک میلیون درهم در بقیه اوقات
😷 البته با رعایت پروتکل های بهداشتی 😷
5⃣ لبخند زدن و #شادی کردن:
📜امام رضا علیه السلام فرمود:
هر کس در روز عید غدیر به دیگران لبخند بزند و شادی نماید خداوند در روز #قیامت به رحمت با او رفتار نماید و هزار حاجت او را روا کند و قصری در بهشت به او کرامت فرماید .
6⃣ آذین بندی و #آراستن منازل:
📜امام رضا علیه السلام در روز عید غدیر، منزل خود را تزیین می کرد و می فرمود:
هر کس در این روز خود را بیاراستد خداوند همه گناهانش را بیامرزد و اگر تا غدیر سال آینده اگر از دنیا رفت، اجر #شهید خواهد داشت
7⃣ اعلام #برادری و اخوت:
📜پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم در روز عید غدیر بین مومنان عقد برادری و اخوت ایجاد کردند
8⃣ #قرض_دادن به مومنین:
📜امام رضا علیه السلام میفرماید:
هر کس در روز عید غدیر به برادر مومن خود #قرضالحسنه بدهد خدا در دنیا و آخرت قرض او را ادا خواهد کرد
9⃣ #صلوات فرستادن بر پیامبر و خاندان طاهرینش
0⃣1⃣ عفو و #بخشش نمودن مومنین
1⃣1⃣ #عمل_صالح و نیکو انجام دادن:
📜امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس در روز عید غدیر عمل صالح انجام دهد، برابر با ۸۰ ماه عبادت است
2⃣1⃣ #شکر گزاری و تشکر کردن از خدا بابت نعمت ولایت :
(الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین و اولاده المعصومین علیهم السلام)
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💠 @mojaradan 💠
AUD-20220309-WA0011.mp3
11.56M
#انسان_شناسی ۲۲
#استاد_شجاعی
🔺تمام اعتبار انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
🔺تمام قیمت انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
🔺تمام رشــد انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
یعنی چی؟
یعنی اگر شیطان نبود، ما اعتبار و قیمت و رشدی نداشتیم؟
#شیطان_شناسی
#شکر
@mojaradan ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۷۱ و ۷۲
رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در:
_من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید!
صدرا: _هستم!
رویا رفت و آیه دست به پهلویش گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در برمیداشت که صدایی مانعش شد:
+من شرمندهی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه!
صدرا ادامهی حرف مادرش را گرفت:
_به خدا شرمندهام حاجی!
حاج علی: _شرمندهی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود، برای #مظلومیت رها خانم بود که اومد!
حاج علی که با آیهاش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد:
_تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی!
محبوبه خانم: _حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته!
رها: _شرمنده که صدام بالا رفت، ببخشید!
رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت...
" کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آنسو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی!
کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیهی روزهایت خاتون؟
به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگیهایت گشتهام! من درگیر توئم رها..."
رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند!
رها که سر بر بالین نهاد،
بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیهای که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرفهای تلخ رویای همسرش اشک ریخت.
رو به آسمان کرد:
" خدا... آیه میگه هرچی شد بگو " #شکر" باشه، منم میگم شکر! "
رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش ....
که شد زن دوم مردی که یک پسر داشت. به کتکهایی که مادرش از خواهرهای شوهرش میخورد!
به رنجهایی که از بد دهنی مادر شوهرش
میکشید.
"مادرم! چه روزهای سختی را گذراندهای! این روزهایت به نگرانی سرنوشت شوم من میگذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانهی پدریام؟ مردی که سی و پنج سال تو را آزرد. و اشک
مهمان چشمانت شد!"
با صدای اذان چشم گشود.
صدا زدنهای خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصلاة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیهاش را که سر کرد،
مردی آرام در اتاقش را باز کرد...
و به نظاره نشست نمازش را.. مردی که نمازهایش به زور، به تعداد انگشتان دستش میرسید. چند روزی بود که صبحهایش را اینگونه آغاز میکرد.
به قنوت که رسید، صدرا دل از کف داده بود برای این عاشقانههای خاموش!
قبل از رها کسی در این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمیآورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد!
"رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟ تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!"
رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن #چادر بود؛ حقیقت آن #نماز بود! رها، از نقش و رنگهای دروغین رها بود!
قبل از اتمام سلام نمازش رفت...
رفت و رها ندانست، مردی، روزهایش
با نگاه به او، آغاز میکند!
ساعت هفت و نیم صبح که شد،
رها لباس پوشیده، آمادهی رفتن بود. قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد:
_صبر کن رها، میرسونمت!
+ممنون، با آیه میرم!
_مگه امروز میان سرکار؟
+آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم!
_همون ساعت 2 دیگه؟
رها سری به تایید تکان داد.
_کلا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟
+نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زنها باید برای ناهار خونه باشن و کانون #خانواده رو حفظ کنن؛ میگه #فشار_کاری زیاد باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشون داده غذا خوردن با خانواده سر یک سفره، باعث میشه بچهها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم روی روحیهی خودمون تاثیر منفی داره... کلا دکتر صدر اعتقادات خاص خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت.
+پس مرد خوبیه
_بیشتر برای ما پدره
دلش حسرتزدهی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا برایش سوخت
"چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من حسرتزدهی دیدار پدرم باید بمانم!"
آیه: _بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم!
رها: _آخه با این وضع....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´