#داستان_شب
🌹بازار یوسففروشی🌹
گفتهاند؛ وقتی #یوسف را به بازار برده فروشان بردند، بیشتر مردم و بزرگان مصر برای #خرید و یا دیدن ازبردگان جمع شدند.
در بین جمعیت #پیرزنی آمده بود با کلافی ازنخ!! وقتی از او پرسیدند: برای چه آمدی؟
گفت: برای #خریدن یوسف!
پرسیدند: او را به چه قیمتی میخواهی بخری؟
گفت: چیزی ندارم مگر همین #کلاف نخ!
پرسیدند: کلاف نخ؟ مگر با کلاف نخی میتوان یوسف را خرید؟
پیرزن $اشک در چشمانش جمع شد و گفت:
میدانم نمیتوانم یوسف را بخرم، اما میخواهم #نامم در میان خریدارانش نوشته شود!
برای خریدن #دل یوسف فاطمه هر کس #متاعی دارد بسم الله!
دارایی شما چیست؟
دعایی! سلامی! صلواتی! کار نیکی! تبلیغی!
مهم این است که ناممان را در میان خریدارانش بنویسی.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
#داستان_شب
#ثواب_زیارت_امام_حسین_علیه_السلام
سید بحرالعلوم به قصد #تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در #بین راه راجع به این مسأله که گریه ی بر #امام حسین علیه السلام گناهان را می آمرزد فکر می کرد. #همان وقت متوجه شد که شخص عربی سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد ، بعد پرسید:«#جناب سید درباره ی چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه #اندیشه ای؟ اگر #مساله علمی است بفرمائید شاید من هم اهل باشم؟»
سید بحرالعلوم عرض کرد:«در این باره فکر می کنم که چطور می شود #خدای تعالی این همه ثواب به #زائرین و گریه کنندگان حضرت سیدالشهداء علیه السلام می دهد؛ مثلاً در هر قدمی که در #راه زیارت بر می دارند ثواب #یک حج و یک عمره در نامه ی عمل شان می نویسند و برای یک #قطره ی اشک، تمام گناهان صغیره و کبیره شان آمرزیده می شود؟»
آن سوار عرب فرمود:«#تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود. #سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت در #شکارگاه از لشکریان دور شد و به سختی فوق العاده ای افتاد و #بسیار گرسنه شد. خیمه ای را دید، وارد آن خیمه شد در آن سیاه چادر، #پیرزنی را با پسرش دید آنها در گوشه ی خیمه# بز شیردهی داشتند و از راه مصرف این بز #زندگی خود را می گذراندند.
وقتی سلطان وارد شد او را #نشناختند ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و #کباب کردند چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند. سلطان شب را #همانجا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هرطوری بود خودش را به #درباریان رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد، در نهایت از ایشان سوال کرد ، اگر من بخواهم #پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم #چه عملی باید انجام بدهم؟
یکی از #حضار گفت:به او صد گوسفند بدهید.
دیگری که از #وزراء بود گفت:صد گوسفند و صد اشرفی بدهید.
یکی دیگر گفت:#فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
سلطان گفت:هرچه #بدهم کم است؛ زیرا اگر سلطنت و# تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام ، چون آنها #هر چه را که داشتند به من دادند من هم باید هرچه دارم به ایشان بدهم تا #سر به سر شود.»
بعد سوار عرب به سیّد فرمود:«حالا جناب بحرالعلوم ،حضرت سیدالشهداء علیه السلام هر#چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و #سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن #حضرت این همه اجر و ثواب بدهد نباید# تعجب کرد، چون خدا که خدایی اش را نمی تواند به #سیدالشهداء علیه السلام بدهد پس هرکاری که می تواند آن را انجام می دهد ؛ یعنی با #صرف نظر از مقامات عالی خود امام حسین علیه السلام ، به زوّار و #گریه کنندگان آن حضرت هم #درجاتی عنایت می کند، در عین حال اینها را #جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند.»
وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود از #نظر سید بحرالعلوم غیب شد.
📚منبع:ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا ص 126 و 127
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
#طنز_مجردانه 😊
🔻#جوانی می خواست زن بگیرد. به #پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، #دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر #جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد😊
🔹جوان گفت: شنیده ام #قد او کوتاه است. پیرزن گفت: اتفاقا این صفتِ بسیار خوبی است، #زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود.
🔸جوان گفت: #شنیده ام زبانش هم مشکل دارد. پیرزن گفت: این هم دیگر #نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ #زن ها پرحرفی است.
🔹جوان گفت: شنیده ام #پایش هم می لنگد. پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این #صفت، باعث می شود که خانمتان #کمتر از خانه بیرون برود و خرج برایت نمی تراشد.
🔺جوان گفت: اینها همه به کنار، ولی شنیده ام که #عقل درستی هم ندارد. پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر #بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی #عروس به این نازنینی همین یک #عیب کوچک را هم نداشته باشد 😒😂❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan