011-baghare-fa-ansarian.mp3
6.1M
#صوت_ترجمه #صفحه_11 سوره مبارکه #بقره
#سوره_2
#جزء_1
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼 امام على علیهالسلام :
🍃به كارى كه درستى آن برايت روشن نيست، تصميم مگير🍃
🍂لا تَعزِم عَلى ما لَم تَستَبِنِ الرُّشدَ فيهِ🍂
📚 غررالحكم، حدیث ۱۰۱۸۳
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هفدهم : ایام انقلاب
✔️راوی : امير ربيعی
🔸ابراهيم از دوران کودکی #عشق و ارادت خاصی به امام خمينی داشت. هر چه بزرگتر میشد اين علاقه نيز بيشتر میشد. تا اينکه در سالهای قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال ۱۳۵۶ بود. هنوز خبری از درگیریها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسهای #مذهبی در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برمیگشتیم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد برای ما از امام خمينی تعريف کردن. بعد هم با صدای بلند فرياد زد: «درود بر خمينی» ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهی کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم و حركت كرديم. دقايقی بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچهها را متفرق کرد. در کوچهها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم در گوشه ميدان جلوی #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خمينی و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج میشد همراه ما تکرار میکرد. صحنه جالبی ايجاد شده بود.
🔸دقايقی بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسی شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهارراه جلوتر يک دفعه متوجه شدم جلوی ماشینها را میگیرند و مسافران را تک تک بررسی میکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود ۱۰ مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشینها را نگاه میکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسی ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پیادهرو دويد. مأمور وسط #خيابان يک دفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوی خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبری نداشتم. تا شب هم هيچ خبری از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبری نداشتند. خيلی نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يک دفعه صدایی از توی کوچه شنيدم. دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگی پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلی خوشحال بودم. نمیدانستم خوشحالییام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوری؟ نفس عميقی کشيد و گفت: خدا رو شکر، میبینی که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثی(شهيد سعيدی) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوی همين جاها به درد میخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلی صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی. شب بود که با ابراهيم و سه نفر از رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشی خيلی نترس بود. حرفهایی روی منبر میزد که خیلیها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسی کاظم که میفرماید: «مردی از #قم مردم را به حق فرا میخواند. گروهی استوار چون پارههای آهن پيرامون او جمع میشوند» خيلی برای مردم عجيب بود. صحبتهای انقلابی ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدایی شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهای ساواک با چوب و چماق ريختند جلوی درب مسجد و همه را میزنند. جمعيت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسی را که رد میشد با ضربات محکم باتوم میزدند. آنها حتی به زن و بچهها رحم نمیکردند.
🔸ابراهيم خيلی #عصبانی شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفری ابراهيم را میزدند. توی اين فاصله راه باز شد. خيلی از زن و بچهها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يک دفعه چند نفر از مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که در آن شب حاج آقا را گرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتی که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدی برای او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثير بسياری داشت. با شروع حوادث سال ۵۷ همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامیهها و... او خيلی شجاعانه کار خود را انجام میداد.
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: حد حجاب چقدره ؟
🔸احکامی که باید بدانیم
🔰پاسخگویی تلفنی : 096400
🔰پاسخگویی پیامکی (فقط احکام شرعی) : 30009640
#آموزش_احکام
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
012-baghare-fa-ansarian.mp3
4.39M
#صوت_ترجمه #صفحه_12 سوره مبارکه #بقره
#سوره_2
#جزء_1
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼امام علی علیهالسلام:
🍃كسى كه كارهاى شایستهای از خود به يادگار گذارد كه ديگران از او پيروى كنند، هرگز نمرده است🍃
🍂لمْ يَمُتْ مَنْ تَرَكَ أَفْعَالاً يُقْتَدَى بِهَا مِنَ اَلْخَيْرِ🍂
📗كنزالفوائد ص ۳۴۹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هجدهم : ۱۷ شهریور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال #ابراهيم. با موتور به همان جلسه #مذهبی رفتيم، اطراف ميدان ژاله (شهدا). جلسه تمام شد. سر و صدای زيادی از بيرون میآمد.
🔸 نیمههای شب حكومت نظامی اعلام شده بود. بسياری از مردم هيچ خبری نداشتند. سربازان و مأموران زيادی در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادی هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو اعلام میکردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
🔸آمدم بيرون. تا چشم کار میکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان میآمد. شعارها از درود بر خمينی به سمت شاه رفته بود، فرياد #مرگ بر شاه طنینانداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم میآورد. بعضیها میگفتند: ساواکیها از چهار طرف ميدان را #محاصره کردهاند و...
🔸لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور میکرد! از همه طرف صدای تيراندازی میآمد حتی از هليکوپتری که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت. سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجی پيدا کردم. مأموری در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکی از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت #بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را میرساندیم و برمیگشتیم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه میکردند. هيچکس جرأت برداشتن #مجروح را نداشت. ابراهيم میخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کردهاند. اگه حركت كنی با تير میزنند. ابراهيم نگاهی به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو میگفتی!؟
🔸 نمیدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلی مواظب باش. صدای تيراندازی کمتر شده بود. مأمورها کمی عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلی سريع به حالت سینهخیز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن #جوان را انداخت روی کمرش. بعد هم به حالت سینهخیز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبی از خودش نشان داد. بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامی شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوری بود برگشتم به خانه.
🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبری از او نداشت. خيلی ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلی خوشحال شدم. با آن بدن قوی توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين #شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکی از بچهها جلسه داشتيم برای هماهنگی در برنامهها. مدتی محل تشکيل جلسه پشتبام خانه ابراهيم بود. مدتی منزل مهدی و...
🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادی و مسائل #سياسی روز بحث میشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به #ايران باز میگردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸