eitaa logo
موج نور
172 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
029-baghare-fa-ansarian.mp3
5.27M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 امام باقر علیه‌السلام : 🍃پشت سر برادران (دينى) خود دعا كن، كه اين كار روزى را به طرف تو سرازير می‌کند.🍃 🍂عَلَيْكَ بِالدعاءِ لاِْخوانِكَ بِظَهْرِ الْغَيْبِ فَاِنَّهُ يَهيلُ الرِّزقَ؛🍂 📚بحارالأنوار، ج ۷۶، ص ۶۰ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و نهم : برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايی از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم سريع دويد دم در. يکی از بچه‌های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد! 🔸تکه آهنِ روی زمين دست دزد را بريد و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می‌کشید که رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از كنارش نشست؛ چرا دزدی می‌کنی!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه می‌کرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را می‌دانم. بيكارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده‌ام. مجبور شدم. 🔸ابراهيم فكری كرد. رفت پيش يكی از نمازگزارها، با او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلی مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو سر كار. اين پول را هم بگير، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال باش. مال حرام زندگی را به آتش می‌کشد. پول حلال كم هم باشد دارد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبی‌هاتو نمی‌برم از یاد ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
030-baghare-fa-ansarian.mp3
6.39M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 پيامبر صلي الله عليه و آله : 🍃سه خصلت است كه در هر كس باشد (آثارش) به خود او بر می‌گردد : ظلم كردن، فريب دادن و تخلّف از وعده🍃 🍂ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهِىَ راجِعَةٌ عَلى صاحِبِها: اَلبَغْىُ وَ الْمَكْـرُ وَ النَّـكْثُ🍂 📚نهج الفصاحه، ح ۱۲۸۱ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی ام : شروع جنگ (۱) ✔️ راوی : تقی مسگرها 🔸صبح روز دوشنبه سی و يكم شهريور ۱۳۵۹ بود. و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشی بودند. سلام كردم و گفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات می‌ره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيری بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم می‌یام. 🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهای عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه می‌کردند. ساعت ۴ عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكری با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتی آمد. علی خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشی نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختی بسيار و عبور از چندين جاده خاكی رسيديم سرپل‌ذهاب. هيچكس نمی‌توانست آنچه را می‌بیند باور كند. مردم دسته دسته از شهر فرار می‌کردند. از داخل شهر صدای گلوله‌های توپ و خمپاره شنيده می‌شد. 🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودی شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه‌های را ديديم كه دست تكان می‌دادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره می‌کنند كه سریع‌تر بياييد! يک دفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. 🔸از پشت تپه تانک‌های عراقی كاملاً پيدا بود. مرتب شليک می‌کردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولی خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكی از بچه‌های سپاه جلو آمد و گفت: شما كی هستيد!؟ من مرتب اشاره می‌کردم كه نياييد، اما شما گاز می‌دادید! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن هم جواب داد: آقای بروجردی تو شهر پيش بچه‌هاست. امروز صبح عراقی‌ها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه‌ها عقب رفتند. 🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جای امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چی بود؟! قاسم هم خيلی با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از می‌خواستم كه وقتی با دشمنان و انقلاب می‌جنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه رو نصيبم كنه! ديگه تحمل رو ندارم! 🔸ابراهيم خيلی دقيق به حرف‌های او گوش می‌کرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردی، ايشان از قبل قاسم را می‌شناخت. خيلی خوشحال شد. بعد از كمی صحبت، جایی را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آن طرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين می‌تونی اونها رو بياری تو شهر. 🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولی خيلی ترسيده بودند. اصلاً آمادگی چنين حمله‌ای را از طرف عراق نداشتند. قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوری با آنها حرف زدند كه خيلی از آنها غيرتی شدند. آخر صحبت‌ها هم گفتند: هر كی مَرده و داره و نمی‌خواد دست اين بعثی‌ها به ناموسش برسه با ما بياد. 🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندی. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ ۱۰۶ هم داريم. قاسم هم منطقه خوبی را پيدا كرد و نشان داد. توپ‌ها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانک‌های عراقی عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه‌های ما خيلی روحيه گرفتند. 🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه‌ای را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزدیک‌تر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعای توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله جلوی درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صدای انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. 🔸وارد اتاق شديم. چيزی كه می‌دیدیم باورمان نمی‌شد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردی با شنيدن اين خبر خيلی ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعای را خوانديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همسر شهید چمران تا یک هفته بعد از شهادت همسرش روی سنگ قبرش می‌خوابید، چون شهید دکتر مصطفی خونه نداشت...🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا