☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیست و پنجم : کردستان (۲)
✔️ راوی: مهدی فريدوند
🔸روز بعد با برادر بروجردی جلسه گذاشتيم. #فرماندهان #ارتش هم حضور داشتند. ايشان فرمودند: با توجه به پيام امام، نيروی زيادی در راه است. ضد انقلاب هم خيلی ترسيده. آنها داخل شهر دو مقر مهم دارند. بايد طرحی برای حمله به اين دو مقر داشته باشيم.
🔸 صحبتهای مختلفی شد، ابراهيم گفت: اينطور که در شهر پيداست مردم هيچ ارتباطی با آنها ندارند. بهتر است به يکی از مقرهای ضد انقلاب حمله کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعدی برويم.
🔸همه با اين طرح موافقت کردند. قرار شد نيروها را برای حمله آماده کنيم. اما همان روز نيروهای سپاه را به منطقه #پاوه اعزام کردند. فقط نيروهای #سرباز در اختيار فرماندهی قرار گرفت. ابراهيم و ديگر رفقا به تک تک سنگرهای سربازان سر زدند. با آنها صحبت میکردند و روحيه میدادند. بعد هم يک وانت هندوانه تهيه كردند و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. آنها با برنامههای مختلف #آمادگی نيروها را بالا بردند.
🔸صبح يکی از روزها آقای خلخالی به جمع بچهها اضافه شد. تعداد ديگری از بچههای #رزمنده هم از شهرهای مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از آمادگی لازم، مهمات بين بچهها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکی از مقرهای ضد انقلاب در شهر #حمله کرديم. سریعتر از آنچه فکر میکردیم آنجا محاصره شد. بعد هم بيشتر نيروهای ضد انقلاب را دستگير کرديم.
🔸از داخل مقر بجز مقدار زيادی مهمات، مقادير زيادی دلار و پاسپورت و شناسنامههای جعلی پيدا کرديم! ابراهيم همه آنها را در يک گونی ريخت و تحويل مسئول سپاه داد. مقر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيری تصرف شد. شهر، بار ديگر به دست بچههای انقلابی افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا میگفت: اگر چند سال ديگر هم صبر میکردیم، سربازان من #جرأت چنين حملهای را پيدا نمیکردند. اين را مديون برادر هادی و ديگر دوستان همرزم ايشان هستيم. آنها با #دوستی که با سربازها داشتند روحیهها را بالا بردند.
🔸در آن دوره، فرماندهان، بسياری از فنون نظامی و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگر بچهها آموزش دادند. اين كار، آنها را به نيروهای ورزیدهای تبديل نمود كه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد. ماجرای سنندج زياد طولانی نشد. هر چند در ديگر شهرهای کردستان هنوز درگیریهای مختصری وجود داشت.
🔸ما در شهريور ۱۳۵۸ به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچهها در کردستان ماندند و به نيروهای شهيد #چمران ملحق شدند. ابراهيم پس از بازگشت، از بازرسی سازمان تربيت بدنی به آموزش و پرورش رفت. البته با درخواست او موافقت نمیشد، اما با پیگیریهای بسيار اين کار را به نتيجه رساند. او وارد مجموعهای شد که به امثال #ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و یکم : شروع جنگ (۲)
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهی كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهی. به ما گفتند: شما چند نفر، مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يک مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يک روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند.
🔸ابراهيم به شوخی میگفت: بچهها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه #خمپاره بياد، هيچی از ما نمیمونه! وقتی انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيری رفتيم. سنگرها در غرب سرپلذهاب تشكيل شده بود. چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالی و علي قربانی مسئول نيروهای رزمنده شده بودند.
🔸آنها در منطقه پاوه گروه چريكی به نام دستمال سرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شهر گشتی زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودی، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيری با نيروهای عراقی. در سنگر بالای تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيری ما با نيروهای عراقی است. از تپههای بعدی هم عراقیها قرار دارند.
🔸چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقی ديده شد. همه رزمندهها شروع به شليك كردند. #ابراهيم داد زد: چيكار میکنید! شما كه گلولهها رو تموم كرديد! بچهها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتی در كردستان بود و آموزشهای نظامی را به خوبی فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد.
🔸در همين حين عراقیها از پايين تپه، شروع به شليك كردند. گلولههای آرپیجی و خمپاره مرتب به سمت ما شليك میشد. بعد هم به سوی سنگرهای ما حركت كردند. رزمندههای كه برای اولين بار اسلحه به دست میگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهای عقب دويدند. خيلی ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد!
🔸لحظاتی بعد صدای شليك عراقیها كمتر شد. نگاهی به بيرون سنگر انداختم. عراقیها خوب به سنگرهای ما نزديك شده بودند. يك دفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقیها #حمله كردند! آنها در حالی كه از سنگر بيرون میدویدند فرياد زدند: الله اكبر
🔸شايد چند دقیقهای نگذشت كه چندين عراقی كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقیها توسط ابراهيم و دوستانش به #اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم سريع آ نها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچهها از اين حركت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اسرا عكس میانداختند.
🔸 بعضیها هم با ابراهيم #عکس یادگاری میگرفتند! ساعتی بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم.
🔸در تهران #تشييع جنازه باشكوهی برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادی هم آمده بودند. علی خرّمدل فرياد میزد : #فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
#سیزده_ابان
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼