✳️ یاد نعمتها، راه رسیدن به سعادت
(فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).اعراف: ۶۹
✅ در این آیه راه رسیدن به سعادت را تنها یک چیز معرفی می کند و آن یاد نعمتهای الهی است.
🔹چگونه یاد نعمتهای الهی، موجب سعادت می شود؟
🔸پاسخ یاد نعمت ها (مثبت اندیشی)= شیرینی زندگی(سعادت دنیا)
🔹اگر به قول روانشناسان مثبت اندیش باشیم، نیمه پر لیوان را ببینیم نه نیمه خالی لیوان را، زنبور باشیم نه مگس، زنبور روی هر گلی نمی نشیند، اگر هم خلاف کند دم کندو نگهبانان به اجازه ورود نمی دهند، خلاصه اگر نعمت هایی که خداوند متعال به ما ارزانی داشته است را به او یاد آوریم زندگی برای ما شیرین می شود.
🔹آثار مثبت اندیشی از نگاه روانشناسان:
۱.شیرینی زندگی ۲. آسان شدن سختیها ۳. سلامت جسم و روان در نتیجه انسان جوان می ماند و عمر طولانی می کند
🔹زندگی طولانیتر
بر اساس تحقیقات گسترده علمی، انسانهای مثبت اندیش بیشتر از دیگران سالم و جوان میمانند. افکار و نگرش مثبت باعث افزایش سطح دفاعی بدن میشود و بدن را قویتر میکند. تعادل روح بهترین دفاع بر ضد افکار منفی و بیماریهاست. مثبت اندیشی بهترین راه مبارزه با استرس است. اضطراب و استرس دائمی بسیار برای بدن و ذهن خطرناک است. بنابراین مثبت اندیشی به شما کمک میکند که عمر طولانیتری داشته باشید و از هر لحظه از زندگیتان لذت ببرید. پس اگر میخواهید کیفیت زندگیتان را بالا ببرید مثبتاندیشی را جایگزین منفینگری کنید.
#روانشناسی#یاد_نعمتها#مثبت_اندیشی #سعادت#خوشبختی#دنیا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@tabligheslam
🦋 تفسیر قرآن کریم با داستان🦋
✳️ فریب دنیا را نخورید
فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا (فاطر: ۵)
مبادا زندگی دنیا شما را بفریبد
✅ ریاست تو را فریب دهند
👤 آقای قرائتی:
✍ پس از اينكه مرحوم شهيد رجائى با راى مردم به رياست جمهورى انتخاب شد، خدمت حضرت امام قدّس سرّه رسيد. امام به ايشان فرمود: شما رئيس جمهور ايران شدى، ولى بايد بدانى كه ايران گوشه اى از آسياست، آسيا گوشه اى از زمين، كره زمين گوشه اى از منظومه شمسى، منظومه شمسى گوشه اى از كهكشان و كهكشان گوشه اى از...
يعنى رياست تو را فريب ندهد و مغرور نكند.
📚 خاطرات آقای قرائتی
#دنیا
🎁 به کانال مسیر خوشبختی
بپیوندید👇👇👇
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@masirkhoshbakhti
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی ام : شروع جنگ (۱)
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سی و يكم شهريور ۱۳۵۹ بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشی بودند. سلام كردم و گفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات میره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيری بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مییام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهای عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه میکردند. ساعت ۴ عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكری با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتی آمد. علی خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشی نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختی بسيار و عبور از چندين جاده خاكی رسيديم سرپلذهاب. هيچكس نمیتوانست آنچه را میبیند باور كند. مردم دسته دسته از شهر فرار میکردند. از داخل شهر صدای #انفجار گلولههای توپ و خمپاره شنيده میشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودی شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچههای #سپاه را ديديم كه دست تكان میدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره میکنند كه سریعتر بياييد! يک دفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانکهای عراقی كاملاً پيدا بود. مرتب شليک میکردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولی خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكی از بچههای سپاه جلو آمد و گفت: شما كی هستيد!؟ من مرتب اشاره میکردم كه نياييد، اما شما گاز میدادید! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن #رزمنده هم جواب داد: آقای بروجردی تو شهر پيش بچههاست. امروز صبح عراقیها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچهها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جای امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چی بود؟! قاسم هم خيلی با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا میخواستم كه وقتی با دشمنان #اسلام و انقلاب میجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلی دقيق به حرفهای او گوش میکرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردی، ايشان از قبل قاسم را میشناخت. خيلی خوشحال شد. بعد از كمی صحبت، جایی را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آن طرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين میتونی اونها رو بياری تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولی خيلی ترسيده بودند. اصلاً آمادگی چنين حملهای را از طرف عراق نداشتند. قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوری با آنها حرف زدند كه خيلی از آنها غيرتی شدند. آخر صحبتها هم گفتند: هر كی مَرده و #غيرت داره و نمیخواد دست اين بعثیها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندی. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ ۱۰۶ هم داريم. قاسم هم منطقه خوبی را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانکهای عراقی عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچههای ما خيلی روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانهای را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزدیکتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعای توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوی درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صدای انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزی كه میدیدیم باورمان نمیشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردی با شنيدن اين خبر خيلی ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعای #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_حسین
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸