eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
243.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🦁شیرها پدربزرگ هم می‌خواست سیرک باز شود تا کفر همه‌ی آنها را که باور نمی‌کردند از عهده‌ی او بر می‌آید در بیاورد، تا کفر همه را در بیاورد. هیچ وقت حرفش را نزد. کنار برکه‌ی کوچکی مرغابی پرورش می‌داد. حالا مرده است، زیادی مشروب می‌خورد. یک زمانی توی زندگیش حتماً متوجه شده بود که سیرک باز بشو نیست. از همان ساعت بلیط ورودی سیرک به نظرش زیادی گران آمد. با دخترک زیبایی ازدواج کرد و توی تقویمش چیزهایی درباره‌ی هوا، درجه حرارت و سرعت باد یادداشت می‌کرد. بعد از مرگش داراییش را تقسیم کردند. حالا همه یک تکه از پدربزرگ را دارند. تازگی خواننده‌ی روزنامه‌ای از سردبیر پرسیده بود که آیا می‌شود با ۴۳ سال سن و بدون آشنایی قبلی فلوت زدن یاد گرفت. به او جواب دادند که دست بر قضا یکی را می‌شناسند که با ۶۴ سال سن این کار را یاد گرفته. البته با تمرین مداوم، عشق، صبر و حوصله. وقتی مُرد هیچکاره‌ای بیش نبود. کوچکتر شده بود، شوق و ذوقش را، و بیشتر و بیشتر عقلش را از دست داده بود، قدرت نداشت لیوان آب را نگه دارد، و توانایی نداشت بندکفشش را ببندد، و وقتی که مرد هیچکاره‌ای بیش نبود. مرده شده بود. أخر پیری زیاد به مجالس ترحیم می‌رفت. متأثر و در خود می‌نشست روی نیمکت کلیسا و کلاهش را در دستانش می‌چرخاند. خوابش نامنظم شده بود. هرکجا و هر وقت می‌خوابید و کمی بعدش هم از خواب بیدار می‌شد. شیرها از رویایش بیرون رفته بودند و همراهشان خود رؤیاها هم رفتند. دیگر نمی‌دانست دختران زیبا چگونه‌اند، و به گارسونها زیادی انعام می‌داد. حالا پولهایش تقسیم شده. نوه‌ها شیرها را با خود بردند و با دقت زیر تختهایشان پنهان کردند. این هم برای او خوب بود و هم برای ما. هیچ وقت کسی از پدربزرگ چیزی نمی‌پرسید، چندان دانا هم نشده بود. پیر اما شده بود. این خیلی مهم است که آدم پیر بشود. خیلی دردناک است که آدم اجباراً شیرها را ترک کند. شیرها آرام رفتند، پدربزرگ متوجه نشد. مُرد، چون زیاد الکل میخورد. نويسنده: پتر بیکسل مترجم: بهزاد کشمیری‌پور داستان‌های کوتاه جهان...! 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حرم 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موهام نه رشد داره نه پرپشت میشه😫 ولی دوستام اووف چه موهایی دارن🐎😟 تازگی راز بلندی و موهاشونو فهمیدم😍 آموزش ‌بلند کردن و پرپشت کردن موبلد نیستی 🤦🏻‍♀ بیا 👇💕 https://eitaa.com/joinchat/1795620904C14db9c5dd4 موهاتو 2متر کن🤤👆🏻👆🏻
هدایت شده از حرم 🦋
طوری روسری سرت کن که همه محو تماشات بشن و به به و چه چه کنن🤩🤩 بیا اینجا انواع مدل بستن و گذاشته 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1795620904C14db9c5dd4 کانالش واسه شما حرف نداره😉 آموزش ‌بلند کردن و پرپشت کردن موبلد نیستی 🤦🏻‍♀ بیا 💕موهاتو 2متر کن🤤👆🏻👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتا بیرون از خودت دنبال یه چیزی می‌گردی. اما نمی‌دونی چی. یه اتفاق، یا یه نفر، یا یه چیز؛ یه چیز که باید، که قراره حالتو خوب کنه. یه حس انتظار عجیب داری تو هر لحظه. اصلا شایدم ندونی با اون اتفاقه قراره حالت خوب شه یا نه، اما میدونی که منتظر یه چیزی هستی. کاش زودتر پیداش شه، تموم شه این انتظار 👳 @mollanasreddin 👳
📚قدر عافیت پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فكر چاره جویى بودند، تا اینكه حكیمى به شاه گفت : (اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى كنم .) شاه گفت : اگر چنین كنى نهایت لطف را به من نموده اى . حكیم گفت : فرمان بده نوكر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر كرد. او را به دریا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا كمك كنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشیدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت . شاه از این دستور حكیم تعجب كرد و از او پرسید: (حكمت این كار چه بود كه موجب آرامش غلام گردید؟ ) حكیم جواب داد: (او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصیبت گردد.) 📙 حکایات پندآموز 👳 @mollanasreddin 👳
📚لزوم آماده کردن اسباب متناسب با هدف اگر می‌خواهی یک مسیر نزدیکی را بروی مثلا تا سر کوچه یا نهایتا چند کیلومتر آنطرف‌تر، همین حالا با پای پیاده راه بیافت و برو. اما اگر می‌خواهی راه دوری بروی یا مثلا به کشور دیگری سفر کنی، نمی‌شود پیاده رفت؛ باید دوچرخه یا ماشین بسازی و بعد راه بیافتی؛ دوچرخه زودتر ساخته می‌شود و ماشین دیرتر؛ اما با ماشین راحت‌تر می‌توانی به مقصد برسی. با این حال اگر هدفت این است که به کره ماه بروی، اصلا با پای پیاده یا با دوچرخه و ماشین نمی‌توانی بروی. برای این کار باید فضاپیما بسازی. برای هر کاری باید اسباب متناسب با آن را فراهم کنی. اگر بخواهی فضاپیما بسازی، تا چند سال به نظر می‌رسد همانجا مانده‌ای و هیچ حرکتی نمی‌کنی؛ در این مدت به نظر می‌رسد افرادی که پیاده راه افتاده‌اند، خیلی از تو جلوتر هستند، اما وقتی حرکت کنی، آنقدر به سرعت دور می‌شوی که همه‌ی افرادی که پیاده حرکت کرده بودند از تو جا می‌مانند؛ باید ببینی تا کجا می‌خواهی بروی؛ اسبابش را فراهم کنی؛ درست کردن اسبابش گاهی خیلی طول می‌کشد.» در مورد «یادگیری» هم همینطور است. مساله این است که افق دیدت کجاست. اگر می‌خواهی کارهای معمولی انجام دهی، نهایتا یک سواد خواندن و نوشتن کارت را راه می‌اندازد. اما اگر افق‌های بلندتری در ذهنت داشته باشی، سالها باید مطالعه کنی و زحمت بکشی تا عمق دانش لازم برای آن کارهای بزرگ را به دست بیاوری/دکتر محمد علی اسماعیل زاده 👳 @mollanasreddin 👳
حتی اگه آدم قوی هم باشی ولی با آدم‌های ضعیف نشست و برخاست کنی مثل آنها خواهی شد !👌🏻 مردی تخم عقابی پيدا كرد و آن را در لانه مرغي گذاشت. عقاب با بقيه جوجه ‌ها از تخم بيرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگيش، او همان كارهايی را انجام داد كه مرغ‌ها ميكردند؛ برای پيدا كردن كرم ها و حشرات زمين را ميكند و قدقد ميكرد و گاهی با دست و پا زدن بسيار، كمی در هوا پرواز ميكرد سال‌ها گذشت و عقاب خيلی پير شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش در آسمان ديد. او با شكوه تمام، با يك حركت جزئی بالهای طلاييش برخلاف جريان شديد باد پرواز ميكرد. عقاب پير بهت زده نگاهش كرد و پرسيد : «اين كيست؟» همسايه اش پاسخ داد: « اين يك عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمينی هستيم» عقاب مثل يه مرغ زندگی كرد و مثل يه مرغ مرد زيرا فكر ميكرد يك مرغ است 👳 @mollanasreddin 👳
📚 گويند در گذشته دور، در جنگلي شير حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماينده حيوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تاييد خر و حيله روباه همه حيوانات، جنگل را رها کرده و فراري شدند، تا جايي که حاکم و نماينده و مشاورش هم، تصميم به رفتن گرفتند. در مسير گاه گاهي خر گريزي مي زد و علفي مي خورد. روباه که زياد گرسنه بود به شير گفت اگر فکري نکنيم تو و من از گرسنگي مي ميريم و فقط خر زنده مي ماند، زيرا او گياه خوار است، شير گفت: «چه فکري داري؟» روباه گفت: «خر را صدا بزن و بگو ما براي ادامه مسير به رهبر نياز داريم و بايد از روي شجره نامه در بين خود يکي را انتخاب کنيم و از دستوراتش پيروي کنيم. قطعا تو انتخاب مي شوي و بعد دستور بده، تا خر را بکشيم و بخوريم.» شير قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکيل دادند، ابتدا شير شجره نامه اش را خواند و فرمود: «جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند!» و بعد روباه ضمن تاييد گفته شير گفت: «من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند.» خر تا اندازه اي موضوع را فهميده بود و دانست نقشه شومي در سر دارند گفت: «من سواد ندارم. شجره نامه ام زير سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستين آن را بخوانيد.» شير فورا گفت: «من باسوادم.» و رفت پشت خر تا زير سمش را بخواند. خر فورا جفتک محکمي به دهان شير زد و گردنش را شکست. روباه که ماجرا را ديد رو به عقب پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: «بيا حالا که شير کشته شده بقيه راه را باهم برويم.» روباه گفت: «نه من کار دارم.» خر گفت: «چه کاري؟» گفت: «مي خواهم برگردم و قبر پدرم را پيدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زيارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم وگرنه الان به جاي شير گردن من شکسته بود‍!» 👳 @mollanasreddin 👳
•|🌸🌿|• صبح‌دم چون آسمان در گردش آرد جام زر در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب جان سرمستم برقص آید ز شادی ذره‌وار هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب سلام صبح بخیر 😊🌹 👳 @mollanasreddin 👳
‌ 📚داستان کوتاه چندی پیش سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی مرد محترمی بود که ۶۰سال سن داشت و بسیارشاد بوداو با مسافران با شادی برخورد میکرد یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته‌ کنندست چطور میتواند شاد باشد جواب راننده برایم جالب بود. گفت من 4فرزند دارم 2دختر و 2پسر که همه تحصیل کرده اند در حالیکه هرگز به درسشان رسیدگی نکردم گفت رمز موفقیتش این بوده که بشدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص میکرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است. گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه میداشت و درعوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچه‌ها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی میکرد. میگفت زنها تواناییهای موازی دارند و میتوانندچند کار را در منزل باهم مدیریت کنند. کافیست آنها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگه داری تا هر کاری از آنها بربیاید. او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید میتوانید با آرامش به کارتان رسیدگی و باخوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد. بنظرمن حق با اوست رمز موفقیت او میتواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد. زن!موي مش كرده،ابروي برداشته،لبانِ قرمز نيست. زن!لباسِ سفيدشب باشكوه عروسي بوي خوشِ قرمه سبزي نيست. زن!پوكي استخوان،يك زنِ پا بماه، حال تهوع،استفراغ درد‌هاي زايمان، مادر بچه‌ها نيست. زن! عصايِ روز‌هاي پيري،پرستار وقتِ مريضي نیست. زن! وجود دارد؛ روح دارد؛ پا به پاي يك مرد، زور دارد. زن هميشه همه جاحضور دارد. و اگر تمام اينها يادت رفت، تنها يك چيز را به خاطر داشته باش: كه هنوز هيچ مردي پيدا نشده كه بخواهد در ايران جایِ يك زن باشد 👳 @mollanasreddin 👳
ایتا.jpg
48.8K
ایتا جهانی شد! پیام‌رسان ایرانی ایتا از امروز با انتشار قابلیتی جدید بر بستر سرویس خود این امکان را فراهم کرد که کاربران از هر نقطه‌ای در جهان امکان مشاهدۀ پیام‌های کانال‌های عمومی این سرویس را داشته باشند به گزارش خبرنگار گروه علمی و فناوری خبرگزاری برنا؛ پیام‌رسان ایرانی ایتا از امروز با انتشار قابلیتی جدید بر بستر سرویس خود این امکان را فراهم کرد که کاربران از هر نقطه‌ای در جهان امکان مشاهدۀ پیام‌های کانال‌های عمومی این سرویس را داشته باشند. براساس اخبار منتشر شده از این پس مطالب «کانال‌های عمومی ایتا» بر بستر وب برای همه کاربران اینترنت در سطح دنیا قابل مشاهده خواهد بودبرای استفاده از این ویژگی، می‌توانید آدرس هر کانال عمومی در ایتا را با الگویی مشابه لینک زیر در یکی از مرورگرهای اینترنت وارد کرده تا "بدون نیاز به ثبت نام یا ورود به حساب ایتا"، محتویات کانال خود را ضمن استفاده از روش ذیل مشاهده کنند: https://eitaa.com/eitaa