داستان از دفتر پنجم #مثنوی
شاه با دلقک همی شطرنج باخت
مات کردش زود، خشم شه بتاخت
گفت «شه شه» وآن شهِ کبرآورش
یک یک از شطرنج میزد بر سرش
«شَه شَه» ورژن قدیمی اصطلاح «کیش و مات»ئه. میگه یه پادشاهی میاد با دلقکش شطرنج بازی میکنه، دلقک سه سوته شاه رو لوله میکنه و میگه «کیش و مات». پادشاه هم عصبانی میشه و دونه دونه مهرههای شطرنج رو میکوبه تو سر و صورت دلقک بدبخت:
صبر کرد آن دلقک و گفت الامان
پادشاه دستور میده یه دور دیگه بازی کنن، دلقک در حالی که میترسیده از بلایی که ممکنه سرش بیاد، مجددا تو سه سوت پادشاه رو لوله میکنه: 😄
دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر
باخت دست دیگر و شه مات شد!
وقت شه شه گفتن و میقات شد
دلقک این بار تا مهرهی آخر رو حرکت میده، قبل از اینکه پادشاه بفهمه بازی تموم شده، از ترسِ مهرههایی که قراره توی سر و صورتش بخوره میدوئه میره یه گوشه پناه میگیره و پنج شیش تا پتوی نمدی روی خودش و سر و کلهش میکشه:
بر جهید آن دلقک و در کنج رفت
شش نمد بر خود فکند از بیم تفت
زیر بالشها و زیر شش نمد
خفت پنهان تا ز زخم شه رهد
پادشاه میاد سراغش میگه این کارا چیه ؟ چرا زیر پتو قایم شدی؟ دلقک از همون زیر جواب میده: «آخه قبلهی عالم، اگه جسارت نباشه، کیش و مات!»
گفت شه: «هی هی چه کردی چیست این؟»
گفت: «شه شه، شه شه ای شاهِ گُزین!»
بیت بعدی که حرف اصلی این داستانه، از همون مدلهاس که مثلا از دهن دلقکه اما حرف خود مولاناست:
«کی توان حق گفت جز زیر لحاف
با تو ای خشمآورِ آتشسجاف؟»
دو تا نکتهی اصلی این درس مولانا.
اول اینکه عین دلقک، میتونید بترسید ولی ترس نباید دلیلی باشه که حقیقتو تغییر بدید. اگر میتونید بازی شطرنجو ببرید باید ببرید. تموم شد و رفت.
اما نکتهی مهمتر. اون آدم پوشالی ترسناکی نباشید که دور و بریاتون قبل از اینکه حقیقتی رو بهتون بگن مجبور بشن خودشونو توی شیش لایه پتو بپیچن و چند سال این دست اون دست کنن . حقیقت دیر یا زود میخوره تو صورتتون
👳 @mollanasreddin 👳
🔻احمق
🪴🪴🪴
روزي مردي حضرت عيسي را ديد كه به جانب كوهي مي گريزد.با تعجب به دنبال او دويد و گفت كه در پي تو كیست و از چه اينچنين شتابان گشته اي ؟
اما عيساي مسيح آنقدر عجله داشت كه پاسخ او را نداد . مرد كه اكنون كنجكاو تر شده بود عقب عيسي رفت تا يك دو ميدان آن طرف تر به عيساي مريم رسيد و گفت از بهر رضاي حقّ، لحظه اي بایست و بگو از چه مي گريزي؟
حضرت عيسي گفت: از احمق گريزانم.
مرد پرسيد مگر تو نيستي كه كر و كور را شفا دادي و نفس مسيحائي ات مرده را زنده كرد؟
روح الله گفت: چرا من هستم . مرد پرسيد مگر تو نبودي كه در مشتي گِل دميدي و آن گل ها را تبديل به پرنده كردي ؟ پس هرچه خواهي مي كني اي روح پاك !
حضرت مسيح گفت : به ذات پاك خداوند قسم و به صفات پاك او كه جهان در عشقش جامه و گريبان دريده اند سوگند مي خورم كه اسم اعظم خداوند را كه اگر بر كوه بخوانم بي تاب مي گردد نه يك بار كه هزار بار بر دل احمق خواندم ،آن هم از روي مهر و محبت ولي سودي نداشت !
مرد پرسيد حكمت چيست؟ چرا دعايت آنجا اثر كرد ولي اينجا درماني نكرد ؟
گفت : رنج احمقي ، قهر خداست ولي رنج و كوري ابتلاست . ابتلا و بيماري رنجي است كه باعث رحم ديگران مي شود اما احمقي رنجي است كه باعث زخم و قهر ديگران مي گردد و مانند داغ خداوند است كه بر جان هركس بخورد ؛همچون قفلي كه مهر و موم شده باشد هيچ دستي نمي تواند براي آن چاره اي بيابد .
🪴🪴🪴
زاحمقان بگريز چون عيسي گريخت
صحبت احمق بسي خون ها كه ريخت
اندك اندك آب را دزدد هوا
وين چنين دزدد هم احمق از شما
🪴🪴🪴
حکایتهای #مثنوی
#مولانا
#احمق
👳 @mollanasreddin 👳
🔻مردان
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بی شرمی است
#مثنوی
#مولانا
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳