eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰🖼 پست و استوری/ یا صاحب الزمان ما به پا خاستیم و اولین قدم را سوی شما برداشتیم، لطف خاص شما همراه شد و گل کرد، شد انقلاب اسلامی تهیه و تولید: مرسلون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در جنگلی زردفام دو راه از هم جدا می‌ شدند و افسوس! که نمی‌ توانستم هر دو را بپویم چرا که فقط یک رهگذر بودم ایستادم و تا آنجا که می‌ توانستم به یکی خیره شدم تا جایی که در میان بوته‌ ها گم شد پس بی‌ طرفانه آن دیگری را برگزیدم شاید به خاطر اینکه پوشیده از علف بود و می‌ خواست پنهان بماند اگر چه هر دو یکسان لگد‌کوب شده بودند و هر دو در آن صبحگاه همسان به نظر می‌ رسیدند پوشیده از برگ، بی رد پایی بر آنها آه من راه نخستین را برای روز دیگر گذاشتم با آن‌که می‌ دانستم که هر راهی به راهی دیگر می‌ رسد شک داشتم که دیگر باز نتوانم به آن بازگردم سال‌ های سال بعد روزی با حسرت به خود خواهم گفت: در جنگلی دو راه از هم جدا می‌ شد و من آری من! راهی را در پیش گرفتم که رهگذر کمتری داشت و تمامی تفاوت در همین بود... ترجمه: 📷 : 👳 @mollanasreddin 👳
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﺮ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﺮﺥ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘصادی ﺩﺭﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺮﺩﺵ ﺩﺭآﯾﺪ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﭘﺮﺍ ﻭ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺳﺎﺧﺖ ! ﺳﺎﻟﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﺌﺎﺗﺮﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻫﺎﺭﺍ ﺗﺮﻣﯿﻢ ﮐﺮﺩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻧﺴﺎﺧﺘﯿﺪ..؟! ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﺎ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ها ویران میمانند. 👳 @mollanasreddin 👳
👈 اگر پرسش غیرمستقیم باشد از نقطه استفاده می‌کنیم: ✓ لطفاً بگویید چه فیلمی دیده‌اید. ✓ او می‌پرسید که چرا من نرفتم. 👈 آوردن چند نشانه پرسشی برای نشان‌دادن تعجب زیاد، درست نیست: ✓ چرا به خودم نگفت؟؟؟؟؟ ✓ همیشه برای بدقولی‌هایش بهانه‌هایی می‌آورد؟؟؟؟ 👈 هر گاه چند جمله پرسشی پشت سر هم قرارگیرد، اغلب فقط در آخرین جمله، نشانه پرسشی می‌آید. 👳 @mollanasreddin 👳
بعدشهادت شهید سلطانی،بی قراری ما بیشتر شده بود چون درفاصله نیم متری شهیدسلطانی بود لحظه شهادتشون محمدتقی که متوجه بی قراری ما شده بود،با حالت طنز میگفت نگران نباشید،من چیزیم نمیشه،آقا روح الله اگه شهیدشد،بخاطر این بود که درشت اندام بود اگه مثل من لاغر بود،تیر از کنارش رد میشد میدونستیم چقدر از رفتن دوستش ناراحته و اینا روبرای آروم کردن ما میگه 👳 @mollanasreddin 👳
koori-@lbookl-part09_chapter02.mp3
9.42M
رمان کوری فصل نهم ↲ بخش دوم 👳 @mollanasreddin 👳
شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا) پیش تر از ضحاک‌ سخن گفتیم و خواندیم که هر روز مغز یک جوان خوراک مارهای ضحاک‌ می شد و ضحاک هر چه طلب می کرد برایش مهیا می کردند. و اما: دیدن ضحاک فریدون را در خواب وقتی چهل سال از عمر ضحاک باقی ماند، بنگر که پروردگار چگونه او را عذاب کرد و سرنوشت چه بازی شومی برای او رقم زد. شبی دیروقت در حالی که با ارنواز خوابیده بود، در خواب چنان دید که از کاخ شاهی سه مرد جنگی که یکی کوچک تر و در میان دو دیگر بود اما سیمایی چون سیمای شاهان داشت و در دستش گرز گاوسر بود، خشمگین به طرف ضحاک رفت و آن گرز را بر سرش کوفت. همان پهلوانی که کوچک تر بود، دستانش را با کمربند به سختی بست و بر گردنش پالهنگ نهاد و با خواری و ذلت او را تا کوه دماوند کشید و پشت سرش نیز لشکری انبوه در حرکت بودند. چاهی عمیق در دل کوه بود که او را در آن افکند. ضحاک در خواب چنان بر خود پیچید که گویی جگرش پاره پاره شده است. برآشفته از خواب برخاست و نعره ای از جگر کشید که قصر با آن عظمتش لرزید. ارنواز و شهرناز با خروش ضحاک از خواب پریدند و علت را از او جويا شدند؛ ضحاک تمام خوابش را برای آن دو گفت. ارنواز گفت: «تو شاه هفت کشوری و مرغ و ماهی و آدم و جانوران، همه زیر فرمان تو هستند. به خود بیم راه مده، موبدان را جمع کن و چون تعبیر خواب را یافتی، آنگاه می توانی چاره ی کار را نیز دریابی.» برگردان به نثر: ۱۳۸۸ شانزدهم 👳 @mollanasreddin 👳
شناسنامه ام صادره از اقلیم سپیده دم است، محل تولدم، حلول ترانه در توفان هاست از مادر به ماه می رسم. از پدر به پروانه های پاییزی. من از این جهان چاره ناپذیر هیچ بهره ای نبرده ام جز کلمات روشنی که عشق را دوست می دارند . . . ☘️☘️ 👳 @mollanasreddin 👳
به من محبت کن! که ابر رحمت اگر در کویر می‌بارید به‌جای خار بیابان بنفشه می‌روئید و بوی پونه وحشی به دشت برمی‌خاست چرا هراس؟ چرا شک؟ بیا که من بی‌تو درخت خشک کویرم که برگ‌وبارم نیست امید بارش باران نوبهارم نیست .... 👳 @mollanasreddin 👳
دنبالش وارد خانه شدم. تابلویی با جمله ی "خانه، جایی‌ست که قلبت آنجاست"، جلوی در آویزان بود. کمی بعد فهمیدم کل خانه پر از این تابلوهاست. بالای جالباسی نوشته شده بود: "پیدا کردن دوست خوب، سخت است و فراموش کردنش غیرممکن." روی یکی از کوسن‌های اتاق پذیرایی که با وسایل قدیمی و عتیقه‌ای تزیین شده بود، خواندم: "از میان سختی‌ها، عشق می‌روید." وقتی دید من دارم همه‌ی این نوشته‌ها را میخوانم، برایم توضیح داد: "بابا و مامان من، بهشون میگن دلگرمی و همه‌ی خونه پر از این جمله‌هاست." 📕 خطای ستارگان بخت ما 👤 👳 @mollanasreddin 👳