تو مرا جان بقایی که دهی جام حیاتم
تو مرا گنج عطایی که نهی نام فقیرم
#مولانا
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
بار دیگر فاطمیون در عزای فاطمه
شیعه در ماتم شده اندر رثای فاطمه
شال ماتم بر سر و روی علیِ عالی است
دست من از تربت پاکش تهی و خالی است
چون زدند آتش بر آن در قوم کین بی حیا
گُل رخِ زیبای کوکب شد کبود از آن بلا
صورت و بازوی گل از ضربه ی آن نانجیب
تا قیامت از کبودی دور باشد از حبیب
ذوالفقارت یا علی چون مایهٔ دلداری است
پس بدان پهلوی نیلی فارغ از بیماری است
باغبان امرش در آن موقع چه بودت یا علی!
او خبر دارد که آتش روی کوثر جاری است؟
پشت در خانم! چه گفتت باعث کون و مکان؟
کز علی مخفی نمودی عاملش مسماری است
یا محمد! فاطمه ام ابیهایت نبود!
از چه به مولا نگفتی دخترم غمخواری است
لاجرم در پشت در گفتی به بی بی فاطمه
بهر یاری ولایت دخترم سرداری است
فاطمه گشتم بسی قبرت ندیدم در بقیع
گوئیا عقده گشودن پیش تو بیعاری است
می زنم با عمق جان بر منکرانت این ندا
چون شفیع محشرم هستی همین دینداری است
شیعیان همچون «غنی» در انتظار مهدیند
تا بگیرد انتقامت آن زمان بیداری است
#عبدالغنی_دهقانی_زاده
#شعر
#فاطمیه
👳 @mollanasreddin 👳
در کلبه ما رونق اگر نیست صفا است
آنجا که صفا است در آن نور خدا است
#شعر
#محمد_خرمشاهی
👳 @mollanasreddin 👳
گفتم که برویت چه کنم، گفت نظر
گفتم که بکویت چه کنم، گفت گذر
گفتم که غمت چند خورم، گفت مخور
گفتم چه بود چاره من، گفت سفر
#کمال_خجندی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
سلام ای عشق من، ای نازنینم
سلام ای تاج سر، ای مه جبینم
خبر از حال و روز خویش داری؟
سلام ای مأمن و مأوای دینم
فرشته هستی و انسان نمایی
سلام ای آسمانی در زمینم
تویی آرامش روح و روانم
سلام ای این و آن، ای آن و اینم
به هر سو رو بچرخانم تو هستی
سلام ای آن که جز تو من نبینم
مرا ناید که روزی بی تو مانم
سلام ای همسفر، ای همنشینم
#وحید_رستگار
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
درهوای عشق تا، پامی زنم.
، خویش را برموج، دریا می زنم
گامهایم خم نگردد هیچ دم
تا نفس، با نام زهرا می زنم
#محمد_رضا_زاده_رودکلی
#شعر
#فاطمیه
👳 @mollanasreddin 👳
چنین دان که جان برترین گوهر است
نه زین گیتی از گیتی دیگرست
درفشنده شمعیست این جان پاک
فتاده درین ژرف جای مغاک
یکی نور بنیاد تابندگی
پدید آر بیداری و زندگی
نه آرام جوی و نه جنبش پذیر
نه از جای بیرون و نه جای گیر
سپهر و زمین بستهٔ بند اوست
جهان ایستاده به پیوند اوست
نهان از نگارست لیک آشکار
همی برگرد گونه گونه نگار
کند در نهان هرچه رأی آیدش
رسد بی زمان هرکجا شایدش
ببیندت و دیدن ورا روی نیست
کشد کوه و همسنگ یک موی نیست
تن او را به کردار جامه است راست
که گر بفکند ور بپوشد رواست
به جان بین گرامی تن خویشتن
چو جامه که باشد گرامی به تن
تنت خانه ای دان به باغی درون
چراغش روان زندگانی ستون
فروهشته زین خانه زنجیر چار
چراغ اندر او بسته قندیل وار
هر آن گه که زنجیر شد سست بند
زهر گوشه ناگه بخیزد گزند
شود خانه ویران و پژمرده باغ
بیفتد ستون و بمیرد چراغ
از آن پس چو پیکر به گوهر سپرد
همان پیشش آید کز ایدر ببرد
چو دریاست گیتی تن او را کنار
بر این ژرف دریاست جان را گذار
به رفتن رهش نیست زی جای خویش
مگر کشتی و توشه سازد ز پیش
تو کشتیش دین و دهش توشه دان
ره راست باد و خرد بادبان
و گرنه بدان سر نداند رسید
در این ژرف دریا شود ناپدید
گرت جان گرامیست پس داد کن
ز یزدان و پادافرهش یاد کن
ز تو هرچه نتوانی ایزد نخواست
تو آن کن که فرمودت از راه راست
مپندار جان را که گردد نچیز
که هرگز نچیز او نگردد بنیز
تباهی به چیزی رسد ناگزیر
که باشد به گوهر تباهی پذیر
سخنگوی جان جاودان بودنیست
نه گیرد تباهی نه فرسودنیست
از این دو برون نیستش سرنبشت
اگر دوزخ جاودان گر بهشت
#اسدی_توسی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
شادمان باش
و مخور هیچ غم سود و زیان
كه جهان
گاه چنین، گاه چنان میگذرد.
#حافظ
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شـاید رسیده باشی
#فیض_کاشانی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
رسیدند خوبان به درگاه کاخ
به دست اندرون هر یک از گل دو شاخ
نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ
که بیگه ز درگاه بیرون شوید
شگفت آیدم تا شما چون شوید
بتان پاسخش را بیاراستند
به تنگی دل از جای برخاستند
که امروز روزی دگر گونه نیست
به راه گلان دیو واژونه نیست
بهار آمد ازگلستان گل چنیم
ز روی زمین شاخ سنبل چنیم
نگهبان در گفت کامروز کار
نباید گرفتن بدان هم شمار
که زال سپهبد به کابل نبود
سراپردهٔ شاه زابل نبود
نبینید کز کاخ کابل خدای
به زین اندر آرد به شبگیر پای
اگرتان ببیند چنین گل به دست
کند بر زمینتان هم آنگاه پست
شدند اندر ایوان بتان طراز
نشستند و با ماه گفتند راز
نهادند دینار و گوهر به پیش
بپرسید رودابه از کم و بیش
که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن بهست ار به آواز و نام
پری چهره هر پنج بشتافتند
چو با ماه جای سخن یافتند
که مردیست برسان سرو سهی
همش زیب و هم فر شاهنشهی
همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ
سواری میان لاغر و بر فراخ
دو چشمش چو دو نرگس قیرگون
لبانش چو بسد رخانش چو خون
کف و ساعدش چو کف شیر نر
هیون ران و موبد دل و شاه فر
سراسر سپیدست مویش برنگ
از آهو همین است و این نیست ننگ
سر جعد آن پهلوان جهان
چو سیمین زره بر گل ارغوان
که گویی همی خود چنان بایدی
وگر نیستی مهر نفزایدی
به دیار تو دادهایمش نوید
ز ما بازگشتست دل پرامید
کنون چارهٔ کار مهمان بساز
بفرمای تا بر چه گردیم باز
چنین گفت با بندگان سرو بن
که دیگر شدستی به رای و سخن
همان زال کو مرغ پرورده بود
چنان پیر سر بود و پژمرده بود
به دیدار شد چون گل ارغوان
سهی قد و زیبا رخ و پهلوان
رخ من به پیشش بیاراستی
به گفتار و زان پس بهاخواستی
همی گفت و لب را پر از خنده داشت
رخان هم چو گلنار آگنده داشت
پرستنده با بانوی ماهروی
چنین گفت کاکنون ره چاره جوی
که یزدان هر آنچت هوا بود داد
سرانجام این کار فرخنده باد
یکی خانه بودش چو خرم بهار
ز چهر بزرگان برو بر نگار
به دیبای چینی بیاراستند
طبقهای زرین بپیراستند
عقیق و زبرجد برو ریختند
می و مشک و عنبر برآمیختند
همه زر و پیروزه بد جامشان
به روشن گلاب اندر آشامشان
بنفشه گل و نرگس و ارغوان
سمن شاخ و سنبل به دیگر کران
از آن خانهٔ دخت خورشید روی
برآمد همی تا به خورشید بوی...
#فردوسی
#شعر
#شاهنامه
👳 @mollanasreddin 👳
حال دل با تو مرا اشک بصر میگوید
راز پنهان من از خانه به در میگوید
سر زد از کوه مرا ناله ولی در گوشش
گویی آهسته سخن لال به کر میگوید
در خم باده فتم تا نکشم ننگ خمار
زانکه النار و لا العار پدر میگوید
حرف قحط است مگر باز به منبر واعظ
از قضا و قدر و عالم ذر میگوید
بوالبشر یک غلطی کرد که شیطان تا حشر
ذیحق است ار بد از افراد بشر میگوید
دست دادند به هم ریشه ما را کندند
حال امروز به از تیشه تبر میگوید
این سخن گر بنویسند به زر جا دارد
الحق عارف سخن سکه به زر میگوید
#عارف_قزوینی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذرهای دردیده بینایی مرا
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا
#سنایی
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳