eitaa logo
پستو
27 دنبال‌کننده
16 عکس
4 ویدیو
0 فایل
@hashemiit :اینجا هستم تصویر پروفایل اثر نقاشی خانم «هبه زاقوت / Heba Zaghout» است که در غزه شهید شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
«کلمه» تجسد و تجسم تصاویر است.
_ علی به نظرت آدم مهربون کیه؟ + امام رضا ❤️
اگر از من بپرسند مهم‌ترین راهبرد تربیتی امیرالمومنین علیه‌السلام در نهج‌البلاغه چیست، من می‌گویم «تاکید بر حفظ کرامت انسانی» !
هدایت شده از خط روایت
من اگرچند کیلومتر آنطرفتر به دنیا می آمدم،شاید الان جای این مادربودم .رد خون ،لبهایم را قرمز میکرد و تماشای ترس کودکانم قبل از آن انفجار آخر، چشمانم را مات. توی خانه چادر پوشیده بودم ،چادری که وقتی روی سرم میکشیدم، میدانستم ممکن است کفنم باشد. من تا اینجا،میتوانم خودم را جای این زن بگذارم و به جایش بمیرم. ولی وقتی چشمم به پسرش می افتدو ناخودآگاه پسر خودم را به جایش میبینم قلبم تیر میکشد.خیلی سخت است بخواهم تصور کنم این لحظه را. لحظه ای که پسرم نگاه نا امید و ترسیده اش را به جنازه ام بدوزد.و با زبان بی زبانی التماسم کند از جا بلند شوم و در آغوشش بگیرم. اینجا خودخواه میشوم و نمیخواهم پسرم را جای پسرش ببینم. چشمانم را میبندم که نبینم...ولی...مگر میشود‌؟‌مگر میتوانم؟ من یک زنم،یک مادرم.و خدا توانایی مادری کردن برای همه بچه های دنیا را در وجودم قرار داده.هرجا بچه ای میبینم انگار بچه خودم را دیده ام.هر وقت صدای گریه کودکی را میشنوم، همانقدر بی‌تاب میشوم که برای گریه بچه‌های خودم.‌ هر جا کودکی صدا بزند: "مامان؟؟"تمام وجودم جوابش میدهد:"جان مامان.." چطور میتوانم حس این پسر بچه فلسطینی را نادیده بگیرم؟‌ چطور میتوانم نگاهش کنم و پسر خودم را نبینم؟چطور میتوانم مادری‌ام را به رو نیاورم؟...نه نمیشود ..بغض دارد خفه ام میکند..درد دارد سینه ام را میشکند...ای کاش، میتوانستم این پسرک را در آغوش بکشم و در گوشش لالایی بخوانم...ای کاش میتوانستم برایش مادری کنم...آه...چقدر درد دارم...چرا نمیمیرم.. چرا از این همه درد نمیمیرم.. ✍نجمه گلناری 📝متن۱۰۴_۰۳ @khatterevayat
غزه غزه غزه صبح که بشود قرار است چه چیزهایی از تو بشنویم؟!...
هدایت شده از دویست‌وشصت‌وهشت
• پارسال تابستون توی کلاس روایت‌نویسی، یکی از نمونه‌های خوبی که معرفی شد این پادکست و این اپیزود بود. یک سال گذشته و محتوای پادکست با جزئیات دقیق خاطرم نیست. اما به نکته خیلی مهم گفته بود که نگاهم رو برای همیشه تغییر داد. تو ایران به‌خاطر استفاده زیاد از این موضوع (فلسطین) و یه جورایی پیوندش با دین و حکومت باعث شده که بعضیا لج کنن و نخوان ببینن یا وارونه ببینن؛ وگرنه این یه مسئله انسانیه که تو سراسر دنیا بهش توجه میشه. و از اون موقع تا الان، این تنها توجیهی محسوب میشه که می‌تونم برای طرفدارای اسرائیل توی ایران در نظر بگیرم... وگرنه نمی‌فهمم چطور «انسان» می‌تونه به این حجم از وحشی‌گری راضی بشه! ▪︎ پادکست یک پنجره، اپیزود چهارم @fateme_alemobarak
می‌گویم: بیا یکم بوست کنم! می‌آید توی بغلم و همین‌طور که می‌بوسمش توی گوشم می‌گوید: « منو هیچ وقت تنها نذاریا» این برای من که اینجا توی ایران زندگی می‌کنم، یعنی دغدغه اینکه اگر وقت زایمان دو سه شب بیمارستان بمانم تکلیف پسرک چه می‌شود. ولی همین سوال برای مادری که غزه است یعنی اگر با بمب بعدی از دنیا رفتم، تکلیف کودکم در بحبوحه جنگ چه خواهد شد.
فرهنگ میتواند تصویری باشد از گذشته، یا تصوری باشد از آینده.
پستو
می‌گویم: بیا یکم بوست کنم! می‌آید توی بغلم و همین‌طور که می‌بوسمش توی گوشم می‌گوید: « منو هیچ وقت ت
امروز پرسید: «تو منو هیچ وقت تنها نمی‌ذاری؟!» نمی‌دونم این نگرانی از کجا نشسته تو دلش🥺
آزاده پست گذاشته و نوشته که برای نوشتن جان می‌کند، من هم هم‌زمان با خواندن نوشته‌هایش دارم جان می‌کنم. از یادآوری پر کردن فرم‌های تمام نشدنی انحصار وراثت بابا یا از خارشی که امانم را بریده؟ حتمی از دومی است وگرنه اولی که مال دوازده سال پیش است. انگشت‌هایم درد می‌کنند از بس که که مثل کلنگ نشسته‌اند به جان پوست و گوشتم. گوشه به گوشه را چاله کنده‌اند و تمامی هم ندارد. تنم داغ است. اواخر آذر است و توی این سرما من پنجره اتاق را چهارطاق را باز گذاشته‌ام. تا همین یکی دو روز پیش هر پرستاری می‌آمد می‌پرسید سردت نیست؟ خوب است که دیگر کمتر می‌پرسند، کاش کمتر هم بپرسند چرا اینقدر خودت را می‌خارانی، حداقل یک دور به همشان دست و پای زخم و زیلی‌ام را نشان داده‌ام و توضیحاتم را هم پاراف کرده‌ام ولی چه سود؟ اگر سیتریزین و هیدروکسیزین دکترها جواب داد استدلالهای من هم جواب می‌دهد. توصیه‌های خیرخواهانه چاه گوشم را پر کرده و دیگر دارد از حلقم بیرون می‌زند. چربش کن، حنا و کُنار بزن، چیزهای خنک بخور، روغن فلان و عرق بهمان رو امتحان کردی؟ مادرشوهرم که یک‌بار گزند این تدبیرهای خودسرانه به جانش نشسته بود می‌گفت کار درست را خودت می‌کنی که به همه چشم می‌گویی و حرف هیچ کس را هم گوش نمی‌کنی. راستش خوشم آمد. این سرتقی‌ها از من بعید بوده همیشه. این دفعه در توصیه‌ای شاذ که نسبتش می‌دادند به قرآن گفتند پرپین(خرفه) بزن به جایی که می‌خارد!! این یکی را با لبخند حواله نکردم پشت بقیه توصیه‌های ریز و درشت. گفتم که اگر بخواهم چنین کنم باید بنشینم توی وان پرپین. آخر مگر یکی دو جاست؟ امان از نوشته‌هایی که نویسنده اش موقع نوشتن جان کنده باشد، پوست خواننده را هم قلفتی می‌کند. حواسم بود که خون پایم ملحفه تخت را کثیف نکند ولی ریخت روی زمین. خوب است که خانم نظافتچی علتش را نمی‌پرسد، خیلی طبیعی است کنار تخت مریضی که دفعات زیادی خونش رو توی سرنگ می‌کنند چند قطره خون هم ریخته باشد. خوب است این‌بار نمی‌خواهد توضیح بدهم. ولی چرا واقعا؟ خودم هم می‌دانم با اولین کشیدن ناخن روی پوست دیگر نمی‌توانم حریف این طماع حریص شوم، پس چرا نمیتوانم مقاومت کنم؟ خب معلوم است تنم تشنه است، و من آب شور دریا به خوردش می‌دهم. معلوم است عطشش شدت می‌گیرد، معلوم است خون راه می‌اندازد. خوب است هنوز آفتاب طلوع نکرده، حوصله‌ام نمیشود بروم دست و پایم را از نجاست آب بکشم. حتی اتاق خصوصی هم نتوانسته اکراهم برای رفتن به دستشویی بیمارستان را از بین ببرد. بالاخره تا وقت نماز ظهر یک کاریش می‌کنم. سر و صدای پرستارها زیاد است و نمی‌گذارند حواسم را جمع کنم. ولی نه، درست است. همه دفترهای اسنادی که قرار است جای خالی یک نفر را به رخ بازمانده‌ها بکشند تاریکند، با دیوارهای چرک. من اولش دلم نمی‌آمد اسم بابا را بنویسم توی آن خط چین‌ها. روی دستبند کاغذی دور دستم را نگاه میکنم که نوشته‌اند نام پدر. محکم تر میخارانم دستم را. جای ناخن از مچ تا ساعدم را خط خطی کرده. همین چند دقیقه پیش همه ناخن ها از ته چیدم که کمتر زخمم کنند حالا فقط خط‌خطی می‌شود تنم از رد ناخن‌ها. آدمیزاد بالاخره قلق کارش را پیدا می‌کند. حتی قلق دردهای بی درمانش را. یادم باشد به آزاده بگویم دفعه های بعد که برود دفتر اسناد، چرک دیوارهایش احتمالا کمتر شده باشد.
هدایت شده از طوطی تر
دلِ آباد اگر خواهی، مکن ویران دلِ کس را ... 🗣 @tootiter
هدایت شده از گاه گدار
گاهی سبک زندگی ما با سبک زندگی مومنان همراه نیست.m4a
50.9M
این‌جا الگوی زندگی مومنانه پیش روی ماست. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh