#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت ۱۵
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل2⃣: لذت گرایی و دور ماندن از فضاهای معنوی
⬅️چه کنیم که شیرینی محبّت خدا🕋 را بچشیم؟
8⃣ یاد کردن نعمتهای خدا
🔸اوقاتی از روز خود را به تفکّر در بارۀ نعمتهای الهی💐 اختصاص دهید. اگر اندکی فکر خود را به نعمتهای الهی مشغول کنیم، خواهیم دید چه اندازه غرق نعمت هستیم؛ امّا از آن جا که تا به حال به این نعمتها فکر نکردهایم، از آن غافل شدهایم. طبق آیات صریح قرآن🌺، به قدری نعمتهای الهی فراوان است که قابل شمارش نیستند.
🔹شناخت خدا، از اصلیترین راههای ایجاد محبّت🌸 اوست و شناخت نعمتهای خداوند مهربان🌸، از بهترین راههای شناخت اوست.
🔸بیاییم برای چند روز هم که شده در نعمت سلامت🍎، تفکّر کنیم.
وقتی غذا میخوریم، خدا را شکر کنیم که میتوانیم بخوریم. چه بسیار کسانی که قدرت خوردن غذا را ندارند و از طریق بینی به وسیلۀ یک لوله، آب و غذا😔 به آنان داده میشود.
🔹ما به قدری از این نعمت غافل📛 هستیم که تا اندکی از آن محروم نشویم، از خواب غفلت، بیدار نخواهیم شد. در همین نعمت سلامت، به قدری نعمتهای کوچک و بزرگ نهفته که همه از آن غافلاند؛ جز کسی که در آن میاندیشد🤓.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 138 - 140
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#روز_های_زوج
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
مسابقه خرگوش ها.mp3
11.62M
#قصه_شب
🌹#مسابقه_خرگوش_ها🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت:سوره #ناس
🎶تدوین : عمو قصه گو
📚منبع :سایت وولک
@montazer_koocholo
#پنجشنبه_های_شهدایی
#جای_او_خالی_بود
قسمت هفتم
آه... این جواد آقا بود؛ پسر بزرگِ حسین آقا کفاش. مردی از محلّهی منصور، از کوچهی منصور، و همسایهی دیوار به دیوارِ منصور.
منصور یادش آمد که خودِ حسین آقا ـ پدرِ جواد آقا ـ هم باید توی جمعیت باشد.
منصور فکر کرد: «پس این همسایهها هستند که با هم میجنگند. چقدر بَد! چقدر غمانگیز! من میخواهم با شاه بجنگم نه با جواد آقا. ‼️
و خودِ
جوادآقا هم همین را میخواهد. او حتما ادای تیراندازی را در میآورد. تیر نمیاندازد...».🙃
صدای فریادِ مردم بلندتر شد و حرکت، تندتر.
منصور، دیگر نمیتوانست چَشم از جوادآقا بردارد. دلش میخواست او را صدا کند و بگوید: جوادآقا!
منم. نزنیها!
اما دیگر دیر شده بود.
صدای مسلسلها بلند شد.
صدای مسلسلها و صدای جمعیت.
همه چیز، ناگهان به هم ریخت. جمعیتِ بزرگ، عقب نشست، امّا منصور، باز هم جلو رفت. او میدانست که اگر جوادآقا او را ببیند، او را میشناسد، و وقتی بشناسد، دیگر تیر نمیاندازد.‼️
دلش میخواست توی نگاهِ جوادآقا لبخند😊 بزند و جوابِ لبخندش را بگیرد.
دلش میخواست جواد آقا به او چشمک بزند و بگوید که این تیراندازی، راست نیست. بگوید که او، هیچ وقت، همسایههایش را نمیزند.
او حتما ادای تیراندازی را در میآورد. تیر نمیاندازد...».
صدای فریادِ مردم بلندتر شد و حرکت، تندتر.
منصور، دیگر نمیتوانست چَشم از جوادآقا بردارد. دلش میخواست او را صدا کند و بگوید: جواد اقا منم
لولهی مسلسل جوادآقا، درست رو به سینهی منصور بود که منصور، دستهایش را بلند کرد و فریاد کشید: جواد...
اما دیگر دیر شده بود؛ خیلی دیر...
تنِ منصور از جا کنده شد و زمین خورد.😞
پسرک، هنوز هم به جواد آقا نگاه میکرد. دلش میخواست دستِ کم، جوادآقا بفهمد که منصور را زده است، بِفهمد و خجالت بکشد.😒
منصور، در یک لحظه، به یاد آن پسربچّهیی افتاد که تیر خورده بود و زخمی شده بود. یادش افتاد که او را چقدر دوست دارد ❤️ و همهی بچّههای محل او را دوست دارند. به نظرش رسید که توی رختخواب دراز کشیده است و هزار هزار تا بچّه به
دیدنش آمدهاند. اتاق، پر است. حیاط پر است. توی کوچه و خیابان هم پر از بچّههاییست که به دیدنِ او آمدهاند...💐
و چقدر گُل! چقدر گُل!
همه میخکِ سرخِ سرخ.
منصور دید که بچّهها یکی یکی جلو میآیند، خَم میشوند، به او لبخند میزنند😊، پدرش را میبوسند 😘و به مادرش تبریک میگویند. این فکر، لبخندِ ناپیدایی را بر لب منصور آورد؛ آخرین لبخند را. و قصّه، تمام شد.
اما راستش، هنوز اولِ قصّه بود...
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت : شریف
پیام اخلاقی: پرهیز از تمسخر دیگران.
@montazer_koocholo
#عصبانی_شدن_همیشه_هم_بد_نیست
قسمت یازدهم: از بزرگتر ها کمک بگیر
به کسانی که دوستت دارند فکر کن ، پدر و مادر، خواهر و برادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دوستانت.❤️
انها چطور با خشم شان کنار می ایند⁉️
از انها بپرس چه راهنمایی های درستی برای بیرون ریختن خشم 😡 بلدند .
چیز هایی که برایت اهمیت ندارند باعث ناراحتی و خشمت نمیشوند❗️
🔖 به دیگران بگو به چه چیز هایی اهمیت میدهی ، انوقت کسانی که دوستت دارند سعی میکنند بیشتر مراعات کنند😊
اگر زیاد عصبانی😠 میشوی با کسی که بتواند تو را راهنمایی کند در این باره صحبت کن،
آیا اتفاقی در زندگی است که اینقدر حال تو را بد کرده است⁉️
#ادامه_دارد...
#عصبانی_شدن_همیشه_هم_بد_نیست
#روز_های_فرد
@montazer_koocholo
اسراف نکنیم.mp3
6.88M
#قصــــہ_های_حــنــاجون
#قصه_شب
📚عنوان: اسراف نکنیم💫
🎤گوینده: خانم وزیری
دوستهای خداجون🌟
حناجون مهربون امشب هم با یکی دیگه از حکایت های شیرین قرآنی اومدن پیش ما💫🔸🌸 حناجون با این حکایت ها ما رو وارد دنیایی از اطلاعات و آگاهی میکنن و اتفاقاتی رو که در گذشته های دور افتاده، داستانش رو برامون تعریف میکنن🗣 که نه تنها شنیدنش👂 شیرین و جذابه بلکه کلی چیزهای خوب خوب هم ازش یاد می گیریم🧡💚
بریم با هم بشنویم یکی از این حکایت های رنگی رو❓💫
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐
روزتون بخیر😍
روز #جمعه روز زیارتی #امام_زمان_عج عزیزمون هسته💚
پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن_مهدوی
#جمعه
🔸این داستان: پرستوی مهربان
🎬قسمت: اول
نازنینای من اگه آرزوهای دلتون رو بنویسید دوست دارید اونها رو به کی بسپرید❓😍
خدا جونم تو تمام خواسته های دل ما و آرزوهاش رو میدونی🍃🌸
و میدونی بزرگترین💫☘ آرزومون چی هست🥀
خداجون ظهورش رو نزدیکتر کن🤲
@montazer_koocholo
#آن_مرد_می_اید
#جمعه
داستان این هفته: غیبت موسای پیامبر
قسمت اول
🔹حضرت یوسف علیه السلام 🌟 هنگام وفات خود پیروان و خاندانش را جمع کرد و خبر بزرگی را به انها داد:
📍تا سالهای سال میان بنی اسرائیل پیامبری نبود و انها در سختی و بلا گرفتار میشدند. 😞این بلا ها تا ظهور یک موعود ادامه می یافت.
📍پیامبری از نسل لاوی بن یعقوب که قرار بود انها را نجات دهد ، مردی بود گندم گون و بلند قامت به نام موسی ابن عمران.
از ان به بعد بنی اسرائیل در انتظار موعود خود ماندند و به امید ظهور هرچه سریع تر نام پسرانشان را "عمران" گذاشتند و انها هم پسرانشان را "موسی" نامیدند اما تا چهار صد سال خبری از موعود نشد.🙁
🔖در این زمان پنجاه نفر ادعا کردند که موسی ابن عمران هستند اما نشانه های موعود برای بنی اسرائیل گفته شده بود.
خبر موعود بنی اسرائیل به فرعون رسید ، کاهنان پیش بینی کردند که موسی علیه السلام در این سالها بدنیا خواهد امد و حکومت را از بین خواهد برد.😌
فرعون دستور داد که زنان باردار 🤰را زیر نظر بگیرند و سر از تن نوزادان پسر جدا کنند😟
اما قابله ایی که موسی علیه السلام را به دنیا اورد تولد او را از ماموران فرعون مخفی کرد.
ولی مادر موسی علیه السلام هنوز میترسید که فرعون و مامورانش از بدنیا امدن موسی با خبر شوند. 😞 برای همین خداوند به او وحی کرد صندوقی بسازد و کودک را در ان بگذارد و شبانه به رود #نیل 🌊بیندازد .
مادر موسی نگران بود اما خداوند دل او را آرام کرد.☺️
اتفاق های بزرگی در راه بود.
اسیه همسفر فرعون به تفریحگاه خود کنار رود نیل🌊 رفته بود، صندوق را یافت و در ان کودکی زیبا و شیرین👼 یافت ، آسیه که فرزندی نداشت به کودک دل بست و به زحمت فرعون را راضی کرد تا او را نکُشد😇
فرعون و اسیه ، موسی موعود را به فرزندخواندگی پذیرفتند. 😊
قرار شد زنی به حضرت موسی شیر دهد، اما موسی شیر هیچ زنی را نخورد .😉
مادر موسی به قصر 🏰 رفت و خود را به عنوان دایه معرفی کرد ، به این ترتیب موسی علیه السلام در دامن مادرش در قصر فرعون بزرگ شد...
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
اردو.m4a
9.73M
#قصه های مادر جون
📚عنوان: اردو☘🌸
🎤گوینده:خانم وفایی
🍒🥦🍒🥦🍒🥦
منتظر کوچولو های عزیزم😘
بازم یه جمعه ی قشنگ خدا💞 اومده و ماهم با قصه های زیبا مادرجون اومدیم پیشتون 🤗🤗
برای شنیدن قصه آماده این❓
🌞نازنینا صلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌺برای شنیدن قصه های زیبا و آموزنده مادرجون،روزهای جمعه ما رو دنبال کنید 🌺
-_🐌-_🌳-_🌴-_-🐿_-
@montazer_koocholo
#با_پیشوایان ۷
ویژه #شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
🔹امام موسی بن جعفر (موسی کاظم) علیه السلام هفتمین امام شیعیان سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری به دنیا آمدند.
پدر ایشان امام جعفر صادق علیه السلام🌟 هستند و نام مادر ایشان حمیده است .
امام کاظم زمانی که پدر و مادرشان از حج🕋 بازمیگشتند، در منطقه ابواء جایی در میان مکه و مدینه، به دنیا آمدند.😇
ایشان از همان کودکی بسیار باهوش و با علم و دانش بودند به طوری که دانشمندان دینی با ایشان به بحث و گفتگو مینشستند.👌
زمانی که امام کاظم بیست ساله بودند پدرشان، یعنی امام صادق (امام ششم) را از دست دادند،😔 و پس از آن خود به مقام امامت رسیدند.😊
دوران امامت امام موسی کاظم همزمان با حکومت عباسیان👑 است.
امام کاظم (علیه السلام)، به پرهیزکاری و عبادت بسیار معروف بوده است. عبادت و بندگی ایشان به حدی بود که لقب «عبد صالح» گرفته بودند. 😌
ایشان با آن همه بزرگواری و بخشندگی، خودشان بسیار ساده زندگی میکردند. 👌
مثلا لباسهای زبر و خشن میپوشیدند و در اتاقی که نماز میخواندند، غیر از حصیر در کف اتاق و یک قرآن📖 و شمشیر چیز دیگری نبود
امام کاظم (علیه السلام) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت و قرآن را با صدایی بسیار زیبا میخواند؛ 😍 آنچنان که مردم، اطراف خانه آن حضرت جمع می شدند و به تلاوت ایشان گوش می سپردند.🌻
بعضی از کارگزاران حکومت عباسی به آن حضرت و اجداد گرامی اش بدگویی می کردند و سخنانی دور از ادب به زبان می آورند؛ 😞
ولی آن حضرت با صبر و شکیبایی با آنها برخورد می کرد و به همین دلیل که امام موسی بن جعفر خشمگین😠 نمیشدند و بر توهین ها و سختیهایی که میدیدند بسیار صبور بودند به ایشان لقب «کاظم» یعنی فروخورندهی خشم دادند.👏
اگر چه حاکمان دولت عباسی با امامان دشمن بودند اما امام موسی کاظم آنچنان مهربان و خوشرفتار 💚 بود که حتی برخی از کارگزاران دولت عباسی از دوستان حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند😇
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo