#چهارشنبه_های_امام_رضایی
داستان این هفته: پناهگاه محکم
🔖 آیا میدانید مهم ترین مسئله در دین اسلام چیست؟
📝همان چیزی که هر روز توی نماز ها وقتی سوره حمد را میخوانیم به آن توجه میکنیم ❗️
🔖همان چیزی که در اصول دین رتبه اول را دارد❗️
🔖همان چیزی که قران بارها و بارها از ان سخن گفته❗️
همان چیزی که امام هشتم در سفر تاریخی خود به مردم نیشابور گفتند.😇
عجب سفری بود‼️
به نیشابور که رسیدیم غُلغُله بود من با دیدن ان همه جمعیت ترسیدیم و پرواز 🐧کردم و روی شاخه درختی🌳 نشستم.
مردم نیشابور خیلی #امام_رضا_علیه_السلام را دوست داشتند 💚
وقتی کاروان🐫 میخواست حرکت کند هزاران نفر دور شتر ها را گرفته بودند 😊
من روی سر جمعیت پرواز کردم که یکدفعه دیدم همه ساکت شدند . تعجب کردم و روی پشت بام خانه ایی نشستم .
معلوم شد مردم از امام خواستند که برای انها صحبت کند 😊
حضرت نگاه مهربانی به مردم کرد و فرمود:
"خداوند بزرگ فرمود : #توحید و #یکتاپرستی پناهگاه محکم من است و هرکس وارد این پناهگاه شود از عذاب دور خواهد ماند "
خیلی ها این جمله با ارزش را یادداشت کردند 📝
دوباره صدای دلنشین #امام_رضا_علیه_السلام در فضا پیچید که فرمود:
"وارد شدن به این پناهگاه شرط هایی دارد که من یکی از ان شرط ها هستم "
جمعیت تکانی خورد و همه فهمیدند هرکس ولایت #امام_رضا_علیه_السلام را نداشته باشد، روز قیامت گرفتار خواهد بود 🙄
بَغ بَغویی کردم و خوشحال شدم که از دوستان #امام_رضا_علیه_السلام هستم و ایشان را صاحب اختیار خود میدانم😍
#پایان
@montazer_koocholo
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت ۱۵
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل2⃣: لذت گرایی و دور ماندن از فضاهای معنوی
⬅️چه کنیم که شیرینی محبّت خدا🕋 را بچشیم؟
8⃣ یاد کردن نعمتهای خدا
🔸اوقاتی از روز خود را به تفکّر در بارۀ نعمتهای الهی💐 اختصاص دهید. اگر اندکی فکر خود را به نعمتهای الهی مشغول کنیم، خواهیم دید چه اندازه غرق نعمت هستیم؛ امّا از آن جا که تا به حال به این نعمتها فکر نکردهایم، از آن غافل شدهایم. طبق آیات صریح قرآن🌺، به قدری نعمتهای الهی فراوان است که قابل شمارش نیستند.
🔹شناخت خدا، از اصلیترین راههای ایجاد محبّت🌸 اوست و شناخت نعمتهای خداوند مهربان🌸، از بهترین راههای شناخت اوست.
🔸بیاییم برای چند روز هم که شده در نعمت سلامت🍎، تفکّر کنیم.
وقتی غذا میخوریم، خدا را شکر کنیم که میتوانیم بخوریم. چه بسیار کسانی که قدرت خوردن غذا را ندارند و از طریق بینی به وسیلۀ یک لوله، آب و غذا😔 به آنان داده میشود.
🔹ما به قدری از این نعمت غافل📛 هستیم که تا اندکی از آن محروم نشویم، از خواب غفلت، بیدار نخواهیم شد. در همین نعمت سلامت، به قدری نعمتهای کوچک و بزرگ نهفته که همه از آن غافلاند؛ جز کسی که در آن میاندیشد🤓.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 138 - 140
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#روز_های_زوج
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
مسابقه خرگوش ها.mp3
11.62M
#قصه_شب
🌹#مسابقه_خرگوش_ها🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت:سوره #ناس
🎶تدوین : عمو قصه گو
📚منبع :سایت وولک
@montazer_koocholo
#پنجشنبه_های_شهدایی
#جای_او_خالی_بود
قسمت هفتم
آه... این جواد آقا بود؛ پسر بزرگِ حسین آقا کفاش. مردی از محلّهی منصور، از کوچهی منصور، و همسایهی دیوار به دیوارِ منصور.
منصور یادش آمد که خودِ حسین آقا ـ پدرِ جواد آقا ـ هم باید توی جمعیت باشد.
منصور فکر کرد: «پس این همسایهها هستند که با هم میجنگند. چقدر بَد! چقدر غمانگیز! من میخواهم با شاه بجنگم نه با جواد آقا. ‼️
و خودِ
جوادآقا هم همین را میخواهد. او حتما ادای تیراندازی را در میآورد. تیر نمیاندازد...».🙃
صدای فریادِ مردم بلندتر شد و حرکت، تندتر.
منصور، دیگر نمیتوانست چَشم از جوادآقا بردارد. دلش میخواست او را صدا کند و بگوید: جوادآقا!
منم. نزنیها!
اما دیگر دیر شده بود.
صدای مسلسلها بلند شد.
صدای مسلسلها و صدای جمعیت.
همه چیز، ناگهان به هم ریخت. جمعیتِ بزرگ، عقب نشست، امّا منصور، باز هم جلو رفت. او میدانست که اگر جوادآقا او را ببیند، او را میشناسد، و وقتی بشناسد، دیگر تیر نمیاندازد.‼️
دلش میخواست توی نگاهِ جوادآقا لبخند😊 بزند و جوابِ لبخندش را بگیرد.
دلش میخواست جواد آقا به او چشمک بزند و بگوید که این تیراندازی، راست نیست. بگوید که او، هیچ وقت، همسایههایش را نمیزند.
او حتما ادای تیراندازی را در میآورد. تیر نمیاندازد...».
صدای فریادِ مردم بلندتر شد و حرکت، تندتر.
منصور، دیگر نمیتوانست چَشم از جوادآقا بردارد. دلش میخواست او را صدا کند و بگوید: جواد اقا منم
لولهی مسلسل جوادآقا، درست رو به سینهی منصور بود که منصور، دستهایش را بلند کرد و فریاد کشید: جواد...
اما دیگر دیر شده بود؛ خیلی دیر...
تنِ منصور از جا کنده شد و زمین خورد.😞
پسرک، هنوز هم به جواد آقا نگاه میکرد. دلش میخواست دستِ کم، جوادآقا بفهمد که منصور را زده است، بِفهمد و خجالت بکشد.😒
منصور، در یک لحظه، به یاد آن پسربچّهیی افتاد که تیر خورده بود و زخمی شده بود. یادش افتاد که او را چقدر دوست دارد ❤️ و همهی بچّههای محل او را دوست دارند. به نظرش رسید که توی رختخواب دراز کشیده است و هزار هزار تا بچّه به
دیدنش آمدهاند. اتاق، پر است. حیاط پر است. توی کوچه و خیابان هم پر از بچّههاییست که به دیدنِ او آمدهاند...💐
و چقدر گُل! چقدر گُل!
همه میخکِ سرخِ سرخ.
منصور دید که بچّهها یکی یکی جلو میآیند، خَم میشوند، به او لبخند میزنند😊، پدرش را میبوسند 😘و به مادرش تبریک میگویند. این فکر، لبخندِ ناپیدایی را بر لب منصور آورد؛ آخرین لبخند را. و قصّه، تمام شد.
اما راستش، هنوز اولِ قصّه بود...
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت : شریف
پیام اخلاقی: پرهیز از تمسخر دیگران.
@montazer_koocholo
#عصبانی_شدن_همیشه_هم_بد_نیست
قسمت یازدهم: از بزرگتر ها کمک بگیر
به کسانی که دوستت دارند فکر کن ، پدر و مادر، خواهر و برادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دوستانت.❤️
انها چطور با خشم شان کنار می ایند⁉️
از انها بپرس چه راهنمایی های درستی برای بیرون ریختن خشم 😡 بلدند .
چیز هایی که برایت اهمیت ندارند باعث ناراحتی و خشمت نمیشوند❗️
🔖 به دیگران بگو به چه چیز هایی اهمیت میدهی ، انوقت کسانی که دوستت دارند سعی میکنند بیشتر مراعات کنند😊
اگر زیاد عصبانی😠 میشوی با کسی که بتواند تو را راهنمایی کند در این باره صحبت کن،
آیا اتفاقی در زندگی است که اینقدر حال تو را بد کرده است⁉️
#ادامه_دارد...
#عصبانی_شدن_همیشه_هم_بد_نیست
#روز_های_فرد
@montazer_koocholo
اسراف نکنیم.mp3
6.88M
#قصــــہ_های_حــنــاجون
#قصه_شب
📚عنوان: اسراف نکنیم💫
🎤گوینده: خانم وزیری
دوستهای خداجون🌟
حناجون مهربون امشب هم با یکی دیگه از حکایت های شیرین قرآنی اومدن پیش ما💫🔸🌸 حناجون با این حکایت ها ما رو وارد دنیایی از اطلاعات و آگاهی میکنن و اتفاقاتی رو که در گذشته های دور افتاده، داستانش رو برامون تعریف میکنن🗣 که نه تنها شنیدنش👂 شیرین و جذابه بلکه کلی چیزهای خوب خوب هم ازش یاد می گیریم🧡💚
بریم با هم بشنویم یکی از این حکایت های رنگی رو❓💫
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐
روزتون بخیر😍
روز #جمعه روز زیارتی #امام_زمان_عج عزیزمون هسته💚
پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن_مهدوی
#جمعه
🔸این داستان: پرستوی مهربان
🎬قسمت: اول
نازنینای من اگه آرزوهای دلتون رو بنویسید دوست دارید اونها رو به کی بسپرید❓😍
خدا جونم تو تمام خواسته های دل ما و آرزوهاش رو میدونی🍃🌸
و میدونی بزرگترین💫☘ آرزومون چی هست🥀
خداجون ظهورش رو نزدیکتر کن🤲
@montazer_koocholo
#آن_مرد_می_اید
#جمعه
داستان این هفته: غیبت موسای پیامبر
قسمت اول
🔹حضرت یوسف علیه السلام 🌟 هنگام وفات خود پیروان و خاندانش را جمع کرد و خبر بزرگی را به انها داد:
📍تا سالهای سال میان بنی اسرائیل پیامبری نبود و انها در سختی و بلا گرفتار میشدند. 😞این بلا ها تا ظهور یک موعود ادامه می یافت.
📍پیامبری از نسل لاوی بن یعقوب که قرار بود انها را نجات دهد ، مردی بود گندم گون و بلند قامت به نام موسی ابن عمران.
از ان به بعد بنی اسرائیل در انتظار موعود خود ماندند و به امید ظهور هرچه سریع تر نام پسرانشان را "عمران" گذاشتند و انها هم پسرانشان را "موسی" نامیدند اما تا چهار صد سال خبری از موعود نشد.🙁
🔖در این زمان پنجاه نفر ادعا کردند که موسی ابن عمران هستند اما نشانه های موعود برای بنی اسرائیل گفته شده بود.
خبر موعود بنی اسرائیل به فرعون رسید ، کاهنان پیش بینی کردند که موسی علیه السلام در این سالها بدنیا خواهد امد و حکومت را از بین خواهد برد.😌
فرعون دستور داد که زنان باردار 🤰را زیر نظر بگیرند و سر از تن نوزادان پسر جدا کنند😟
اما قابله ایی که موسی علیه السلام را به دنیا اورد تولد او را از ماموران فرعون مخفی کرد.
ولی مادر موسی علیه السلام هنوز میترسید که فرعون و مامورانش از بدنیا امدن موسی با خبر شوند. 😞 برای همین خداوند به او وحی کرد صندوقی بسازد و کودک را در ان بگذارد و شبانه به رود #نیل 🌊بیندازد .
مادر موسی نگران بود اما خداوند دل او را آرام کرد.☺️
اتفاق های بزرگی در راه بود.
اسیه همسفر فرعون به تفریحگاه خود کنار رود نیل🌊 رفته بود، صندوق را یافت و در ان کودکی زیبا و شیرین👼 یافت ، آسیه که فرزندی نداشت به کودک دل بست و به زحمت فرعون را راضی کرد تا او را نکُشد😇
فرعون و اسیه ، موسی موعود را به فرزندخواندگی پذیرفتند. 😊
قرار شد زنی به حضرت موسی شیر دهد، اما موسی شیر هیچ زنی را نخورد .😉
مادر موسی به قصر 🏰 رفت و خود را به عنوان دایه معرفی کرد ، به این ترتیب موسی علیه السلام در دامن مادرش در قصر فرعون بزرگ شد...
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
اردو.m4a
9.73M
#قصه های مادر جون
📚عنوان: اردو☘🌸
🎤گوینده:خانم وفایی
🍒🥦🍒🥦🍒🥦
منتظر کوچولو های عزیزم😘
بازم یه جمعه ی قشنگ خدا💞 اومده و ماهم با قصه های زیبا مادرجون اومدیم پیشتون 🤗🤗
برای شنیدن قصه آماده این❓
🌞نازنینا صلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌺برای شنیدن قصه های زیبا و آموزنده مادرجون،روزهای جمعه ما رو دنبال کنید 🌺
-_🐌-_🌳-_🌴-_-🐿_-
@montazer_koocholo