#شاهزاده_اسیر
ویژه #تولد_امام_زمان_عج
قسمت اول:
ابرها ☁️ به آرامی در آسمان حرکت میکردند، خورشید🌞 نور و گرمای خودش را به زمین می بخشید . نسیم خُنکی 🌬 می وزید و شاخه های درختان را تکان میداد. 😊
بُشر با بیل کوچکی که داشت خاک های باغچه خانه اش را زیر و رو میکرد. و علفهای اضافی🌱 را بر میداشت. او تصیم گرفته بود باغچه کوچکش را از گُل های زیبا 🌸پ ر کند ، اخر بشر این خانه و باغچه را خیلی دوست داشت، ❤️بخاطر اینکه فاصله این خانه تا خانه امام هادی علیه السلام خیلی کم بود😍
بشر از دوستان و پیروان امام هادی علیه السلام بود که از زمان سکوت امام در شهر #سامرا ، افتخار همسایگی با حضرت را بدست اورده بود😌
کار باغچه که تمام شد یکدفعه صدای درب حیاط بلند شد، بشر دستهایش را شست و در را باز کرد .
"کافور" بود همان جوانی که در منزل امام هادی علیه السلام خدمت میکرد. سلام و علیکی✋ کردند و بُشر فهمید که امام با او کار دارند.
به سرعت لباس های خاکیش را تکاند و به دنبال کافور راه افتاد.😊
در منزل امام هادی علیه السلام متوجه شد برای ماموریت مهمی انتخاب شده است .
امام نامه ایی ✉️ را که با خط رومی نوشته شده بود همراه با ۲۲۰ سکه طلا 💰به او دادند ، روزی را هم مشخص کردند و به بشر فرمودند:
باید قبل از ظهر🌕 ان روز کنار پل شهر #بغداد حاضر شود و در میان اسیران جنگی که برای فروش به مردم ، با کشتی⛴ به شهر اوردند ، خانمی🧕 را پیدا کند و به منزل امام ببرد.
حضرت تمام نشانه های ان خانم را دادند و برایش دعا 🤲 کردند.
بشر خیلی خوشحال بود که امام اینقدر به او اعتماد کردند و ماموریت به این مهمی را به او سپرده اند.😍
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
قهر و آشتی.mp3
11.63M
#ماه_شعبان
#قصه_شب
🌹#قهر_و_آشتی🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت:سوره #حمد
🎶تدوین : عمو قصه گو
📚منبع :سایت وولک
@montazer_koocholo
#پنجشنبه_های_شهدایی 🌷
داستان این هفته: نوروز در اسارت
خاطراتی از محمد بلوچ قرایی، متولد ۱۳۴۴/۵/۲۰
جانباز ۴۰ درصد
ابان ماه سال ۱۳۶۲ بود ، مجرد بودم و فقط ۱۸ سال داشتم ، که به همراه چند نفر از هم محله ایی هایم به جبهه 👮♂رفتیم.
۴ اسفند سال ۶۲ بود که در عملیات خیبر به اسارت در امدم.😥 ما را با اتوبوس🚎 به اردوگاه اسرا بردند.
به شهر بصره که رسیدیم عراقی ها کنار خیابان🛣 ایستاده بودند و اب دهانشان را روی ما پرت کردند و به ما ناسزا می گفتند.😣
حدود ۲۵ روز بعد از اسارتم #عید ☘ شد ، و ایرانی ها عید را به هم تبریک میگفتند 🎉 و ما چون کم سن و سال بودیم بزرگتر ها ما را دلداری میدادند و میگفتند :
ناراحت نباشید خیلی زود از اینجا ازاد میشوید☺️
روز های عید در آسایشگاه ما کتک زدن و سخت گیری ها شدت میگرفت و مخصوصا با اسرای خیبر بسیار بد برخورد میکردند. 😨
روز های اسارت روز های خیلی سختی بود گاهی وقتها هفته ایی یک بار یا یک هفته در میان به صورت نا منظم میوه🍎 میدادند. مثلا به هر نفر ۴ دانه انگور🍇 می رسید 🙃
غذا 🍚 هم جوری بود که برای هر ۵ یا ۸ نفر داخل یک سینی در حدی اینکه زنده بمانیم غذا می ریختند تا بخوریم ‼️
یک بار ایام عید از بس شکنجه شده و کتک خورده بودم مریض🤒 شدم،
یک اسیر ایرانی داشتیم که دکتر 👨⚕بود و به عراقی ها میگفت چه دارویی به من بدهند تا حالم بهتر شود اما انها گوش نمیکردند و فقط به من امپول پنی سیلین تزریق میکردند. 🙄
حدود یک سال و نیم بعد گروهی از ما اسرای جوان و نوجوان را به اردوگاه رمادیه ۲ انتقال دادند آنجا کمی اوضاع بهتر بود، هرچند که کتک زدن🤕 هم چنان بر قرار بود❗️
در دوران اسارت حوادث زیادی اتفاق افتاد که هیچگاه از ذهن آزادگان پاک نمیشود، و فراموش کردن انها هم کار بسیار سختی است.😔
بالاخره بعد حدود ۷ سال اسارت و تحمل شکنجه ها در تاریخ ۱۳۶۹/۶/۲۰ ازاد شدم😇
#پایان
@montazer_koocholo
#شاهزاده_اسیر
ویژه #میلاد_امام_زمان_عج
قسمت دوم:
روزی که امام فرموده بودند فرا رسید ،
بُشر لباس پاکیزه ایی👕 پوشید و طبق خواسته امام قبل از ظهر 🌕 خود را کنار پل بزرگ بغداد رساند.
کشتی ها ⛴کنار پل ارام گرفته بودند و اسیران جنگی از انها پیاده میشدند ، چند نفر مسئول فروش اسیران بودند.
بشر دید که سر یکی از فروشنده ها بسیار شلوغ است جلوتر که رفت متوجه شد این همان فروشنده ایی است که امام فرموده است. 😊
کمی منتظر شد کمی از اسیران فروخته شدند .
تا اینکه یک مرتبه بشر متوجه شد نوبت فروش همان خانمی 🧕است که امام نشانه هایش را گفته بود. به سرعت جلو رفت و خود را به فروشنده رساند. ☺️
مردی مشغول چانه زدن با فروشنده بود، مرد حاضر شده بود ۳۰۰ سکه طلا 💰بپردازد و ان خانم را بخرد ولی ان خانم که پشت پرده ایستاده بود گفت:
ای مرد پول هایت را دور نریز من حاضر نیستم همراه تو بیایم❗️
فروشنده خواست چیزی بگوید که بشر جلو رفت نامه ✉️ امام را از زیر لباسش در اورد و گفت:
آقا ! لطفا این نامه✉️ را به ان خانم بدهید این نامه را یکی از بزرگان عرب نوشته اند ، اگر خانم قبول کردند من از طرف صاحب نامه ماموریت دارم ایشان را با خود ببرم.🌱
فروشنده با تعجب نامه✉️ را گرفت و باز کرد ولی هرچه به نام نگاه کرد چیزی متوجه نشد😉 برای همین به بُشر گفت:
این نوشته چه معنایی دارد ؟ ما عرب ها با این خط اشنا نیستیم ‼️
بشر جواب داد: بله درست است، این خط رومی است مولای من این نامه را زبان اهل روم نوشته اند.😊
چشم خانم که به نامه ✉️افتاد اشک در چشم هایش حلقه زد 😢و به فروشنده گفت:
از تو ممنونم! نویسنده نامه✉️ همان است که من در انتظارش بودم لطفا مرا به او بفروش❗️
فروشنده کمی فکر کرد و گفت:
باشد قبول میکنم برای من فرقی نمیکند این اقا ۳۵۰ سکه طلا💰 بدهد و شما را ببرد.
بُشر چند لحظه احساس نگرانی کرد 😟ولی بعد نگاهی به فروشنده کرد و گفت:
فرستنده نامه✉️ خودش قیمت را هم معلوم کرده و فقط ۲۲۰ سکه طلا 💰فرستاده است.
بُشر نگاهی به فروشنده کرد و منتظر جواب شد.
فروشنده که توی فکر بود یکدفعه سرش را بلند کرد و در میان تعجب حاضران گفت: باشد قبول میکنم به همین ۲۲۰ سکه💰 راضی هستم.😊
سر و صدای جمعیت بلند شد بعضی ها غُر غُر میکردند و میگفتند: یعنی چه؟ ما که حاضر بودیم پول بیشتری بدهیم و....! 😏
ولی معامله تمام شده بود.
بشر راه افتاد و خانم جوان🧕 هم پشت سر او حرکت کرد از جمعیت که فاصله گرفت خانم چند بار نامه ✉️را بوسید و بر چشم هایش گذاشت.😘
بشر گفت : عجیب است شما نامه ایی✉️ را می بوسید که حتی نویسنده اش را نمیشناسید❗️
خانم 🧕جواب داد: عجیب حال شماست که امام خود را نمیشناسید و از بزرگی و عظمتش اگاهی ندارید.❗️
بشر که حالا واقعا گیج شده بود گفت: منظورتان چیست شما اسیری هستید که از کشور دیگری به اینجا اورده شده اید این چیز ها را از کجا میدانید⁉️
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
#عصبانی_شدن_همیشه_هم_بد_نیست
قسمت چهاردهم: عذرخواهی و بخشش
اگر در زمان عصبانیت😠 کسی را رنجاندی یا چیزی را شکستی ، عذر خواهی کن🙏
💯 به خودت قول بده دفعه بعد بیشتر مراقب رفتارت باشی ، خدا تو را می بخشد💚 خودت هم همین کار را بکن😇
اگر تو یا دیگری از دست هم عصبانی😠 هستید به این معنی نیست که دیگر همدیگر را دوست ندارید❗️
شاید لازم باشد به هم بگویید دوستت دارم❤️ سپس در آرامش راه حلی برای اختلافتان پیدا کنید.😊
همه ما گاهی عصبانی😠 میشویم این طبیعی است ، اما روشی که با ان خشمت👊 را ابراز میکنی مهم است و در نتیجه کار تفاوت ایجاد میکند.🙂
#ادامه_دارد...
#روز_های_فرد
#عصبانی_شدن_همیشه_هم_بد_نیست
@montazer_koocholo
Audio_970346.mp3
3.29M
#قصه های خاله نبات
📚عنوان: روش زیبای تعلیم
🎤گوینده: خانم ملیحه نظری
🍄🍃🍄🍃🍄🍃
فرشته های نازنین خدا 😘😊
🌟🌺 امشب هم همراه خاله نبات باشید تا یک داستان جذاب و شنیدنی💕💛 که از📚کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب💫💖 هست رو با هم بشنویم😉😊
فرشته جونا ما رو دنبال کنید🌺🌟
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐
روزتون بخیر😍
روز #جمعه روز زیارتی #امام_زمان_عج عزیزمون هسته💚
پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن_مهدوی
#جمعه
🔸این داستان: آرزوی_بزرگ
🔹قسمت اول
خدایا❗️تو از همه حرف های دلمون خبر داری😍
تمام خواسته هاش و آرزوهاش رو میدونی🍃🌸
و میدونی بزرگترین💫☘ آرزومون چی هست💖
خداجون ظهورش رو نزدیکتر کن🍃🤲
@montazer_koocholo
#ان_مرد_می_اید
#جمعه
داستان غیبت موسی پیامبر
قسمت: سوم
او به کوه طور 🗻رفت سی روز در آن جا ماند و خدا را عبادت کرد🤲
وقتی سی روز تمام شد خدا به او فرمان داد برای کامل شدن عبادتش ده روز دیگر را هم روزه بگیرد و عبادت کند🤲
بعد از کامل شدن چهل روز خداوند با پیامبر خود سخن گفت و شرایع و قوانین📝 خود را بر او نازل کرد و فرمود:
ای موسی! من تو را برای اینکه پیغام مرا به خلق برسانی برگزیدم و برای هم صحبتی خویش انتخاب کردم ❗️
پس انچه را برای تو فرستادم کاملا فرا گیر و شکر و سپاس الهی را به جا اور.😇
حضرت موسی علیه السلام چهل روز مهمان خداوند بود و غذا🍚 و امکاناتش از طریق غیر عادی تامین میشد ، و او با هیچ انسان دیگری ارتباط نداشت و کسی او را نمیدید😊
غیبت چهل روز حضرت موسی باعث یک فتنه بزرگ در میان قوم بنی اسرائیل در میان انها شد😟
غیبت ده روزه موسی علیه السلام باعث شد، که مردم بگویند او به وعده ایی که به ما داد عمل نکرد😒
مردی به نام "سامری" از این فرصت نهایت استفاده را کرد ، او بخشی از زر و زیوری که زنان بنی اسرائیل با خود از مصر اورده بودند از انها گرفت و در اتش ذوب🔥 کرد و به شیوه خاصی گوساله ایی🐄 ساخت که هرگاه در ان دمیده میشد صدایی مانند صدای گوساله🐄 از خود بیرون می اورد 😒
سامری به مردم گفت:
موسی علیه السلام دروغ گو است و هرگز پیش شما بر نمیگردد.🙄
سامری مردم را به پرستش گوساله🐄 دعوت کرد و بسیاری از او پیروی کردند😕
هارون هرچه انها را نصیحت کرد به سخنش اعتنا نکردند و حتی نزدیک بود او را بکشند .🗡
خداوند ماجرای گمراهی قوم را به موسی وحی کرد
موسی با خشم😠 و اندوه فراوان از کوه طور برگشت و به انان گفت:
آیا پروردگارتان به شما وعده شایسته نداد تا تورات📖 را به شما عنایت کند که هدایت و نور✨ در ان است ایا وعده او طولانی شد یا خواستید کاری ناروا انجام دهید و موجب خشم و غضب 😠پروردگارتان شوید⁉️
موسی سامری که باعث گمراهی مردم شده بود به شدت بازخواست کرد و گفت:
از نزد من برو! خداوند تو را به گونه ایی عذاب دهد که هرکس نزدیک تو شود همواره بگوید با من تماس نگیرید و به من دست نزنید ‼️
بنا بر روایتی خداوند سامری را به بیماری مرموز و واگیر دار 🤒 مبتلا ساخت تا زنده بود کسی نمیتوانست با او تماس بگیرد او تا اخر عمر سر به بیابان گذاشت و همچنان گرفتار نفرت جامعه بود تا به هلاکت رسید🙄
سپس موسی گوساله 🐄را سوزاند و به دریا🌊 انداخت
بنی اسرائیل از کار خود پشیمان شدند و توبه کردند اما کاری که انها انجام دادند همیشه درتاریخ ماند🍃
#پایان
@montazer_koocholo
#شاهزاده_اسیر
ویژه #میلاد_امام_زمان_عج
خانم جوان🧕 کمی فکر کرد و همین طور که به آرامی پشت سر بشر حرکت میکرد گفت:
نام من ملیکه است، پدرم شاهزاده، و پدر بزرگم امپراطور بزرگ روم 👑 و مادرم نیز از فرزندان حواریون یعنی یاران مخصوص حضرت عیسی علیه السلام🌟 است.
پدربزرگم چندین بار تصمیم گرفت مرا شوهر دهد، ولی هر بار اتفاقی افتاد😲 و مراسم بهم خورد.
تا اینکه یک شب خواب عجیبی 😴دیدم
حضرت عیسی و حواریون را دیدم که در قصر🏰 پدربزرگم جمع شده بودند،
یک مرتبه قصر پر نور ✨شد و پیامبر اسلام و حضرت علی علیه السلام و سایر امامان وارد شدند 😍
حضرت عیسی به احترام پیامبر بلند شدند و به سرعت به سمت ایشان رفتند ☺️
پیامبر اسلام حضرت عیسی را در آغوش گرفتند و فرمودند:
ای روح الله! به تو مژده میدهم که ما امده ایم ملیکه را برای فرزندم حسن ابن علی خواستگاری کنیم 🤩
حضرت عیسی علیه السلام با خوشحالی قبول کردند و این دو پیامبر بزرگ خدا مرا به عقد حسن ابن علی در اوردند.😌
از خواب😴 که بیدار شدم این ماجرا را به کسی نگفتم اما محبت حسن ابن علی در دلم جای گرفت ❤️
حتی یک شب حضرت فاطمه (س) 🌟را در خواب دیدم که با مهربانی و محبت با من رفتار میکرد 😍
و به برکت ان حضرت دین اسلام را پذیرفتم و مسلمان شدم🕋
از از ان زمان به بعد هر شب حسن ابن علی را در خواب میدیدم😴 و برای دیدن ایشان لحظه شماری میکردم ❤️
بشر گفت: ماجرای عجیبی است اما عجیب تر از ان این است که شما بین اسیران جنگی چه میکردید⁉️
ملیکه خانم پاسخ داد:
این هم یکی از الطاف حسن ابن علی است
یک شب که ایشان را در خواب 😴زیارت کردم
گفتم اقا خیلی دلم تنگ شده است دوست دارم پیش شما باشم چه کار کنم.⁉️
اقا فرمودند:
چند روز دیگر جنگی⚔ میان مسلمانان و رومیان رخ میدهد لباس خدمتکاران را بپوش و به صورت ناشناس همراه خدمتکاران لشکر روم باش 😉
پس به دست مسلمانان اسیر خواهی شد و از این طریق به ما خواهی رسید 😊
بعد هم ماجرای این نامه دلنشین✉️ پیش امد که از طرف امام هادی علیه السلام و توسط شما به دست من رسید
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
Audio_89369.mp3
9.33M
#قصه_های_مهدوی
📚عنوان: کجا می ریم
🎤گوینده: خانم وفایی
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💜بازم یه جمعه ی دیگه و قصه های مادرجون👵 که خیلی مهربونن😊
موافقین امروزم🌤 حرفای خیلی مهم و زیبای مادر جون👵 رو با گوش👂 جانمون بشنویم❓
🌞مهربوناصلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌺برای شنیدن قصه های زیبا و آموزنده مادرجون،روزهای جمعه ما رو دنبال کنید 🌺
@montazer_koocholo