شکر در سختی ها 09.mp3
5.29M
#شکر_در_سختی_ها 9
👈مشکلات مثل یه دیوارند!
💠میتونی با دیدنش؛
خودتو تهِ یه بن بست ببینی!
یا میتونی از این دیوار بالا بری
وبه نور برسی!
بستگی داره
خودت،برای خودت چقدر می ارزی؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸🍃🌸🍃
#اطمینان_از_رحمت_خدا_در_آخرت
خداوند می فرمایند: از رحمت من ناامید نشوید من همه گناهان شما را می بخشم اما از سوی دیگر می بینیم وقتی اعمال خود را نگاه می کنیم و با قرآن تطبیق می دهیم از ترس جهنم در هراس می افتیم. چه کنیم تا به رحمت حق در عالم پس از مرگ یقین حاصل کنیم؟
برای این امر کافی است قدری به این دنیا و اعمال خود بیندیشیم.
☆آیا خداوند با این که در نافرمانی او می کوشیم ولی باز باران رحمتش ، خورشید نورانی اش را از ما هرگز دریغ نمی کند. زمین را هرگز در زلزله و تکانه نمی اندازد با این که در دست قدرتش چیزی نیست.
زلزله در بم، در یک شب ۴۰ هزار نفر را کشت. اگر کسی کسی را بکشد آبرویش برده و به شدیدترین وجه او را می کشند. اما در زلزله بم همه گریه کردند و احدی نتوانست بگوید خدایا چرا؟؟؟
آیا خداوند بادهایی که می تواند با آن خود ما را باکاشانه هایمان و درون خانه هایمان به هوا فرستد در این دنیا به ما می فرستد؟؟
پس رحمتش در این دنیا کاملا پیداست اگر قدری در آن بیندیشیم.
مثالی عرض کنم: فرض بگیریم در خانه انسان صاحب جلالی مهمان هستیم. صبح زود به آن خانه می رسیم و تا شب در اتاقی با انواع میوه ها خوراکی ها و احترام پذیرایی می شویم. میزبان شب را از ما می خواهد به اتاق دیگری برویم و استراحت کنیم. آیا اگر ما صاحب خانه را بشناسیم، از زیبایی آن اتاق می ترسیم و شک داریم؟ فقط کمی شاید بترسیم که اتاق خواب است و نورش کم است. پس هر گز نباید از رفتن به اتاق خواب بترسیم.
آری درست است. مثال ما مانند مهمانی در منزل این میزبان مکرم است. درست است ما می میریم و از این دنیا و اتاق روشن به اتاقی کمی تاریک به نام قبر برای استراحت می رویم. ولی هر دوی این اتاق ها از آن یک نفر است، همان میزبان صاحب کرم. ما می میریم و دنیای مان عوض می شود ولی صاحب آن اتاق تاریک نیز همان صاحب این اتاق روشن است و با همان بخشندگی و کرمش.
فقط کافی است قدری در صفات زیبای میزبانمان در این دنیا دقت کنیم و بیندیشیم یقینا امید فوق العاده ای به رحمتش در آخرت می یابیم.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۱۵۸.mp3
11.52M
#انسان_شناسی ۱۵۸
#استاد_شجاعی
#دکتر_انوشه
♨️ اگر دین در یک نفر،
در یک خانواده،
در یک اداره یا محل کار،
در یک فامیل،
در یک اجتماع و .... حقیقتاً وجود داشته باشد، شما براحتی قادر به تشخیص آن خواهید بود!
♨️سخت نیست، فقط باید مبناهای آنرا بشناسید!
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
*اللهم صل علی محمدوال محمد وعجل فرجهم
باسلام وادب خدمت باسعادت عزیزان وتوفیق رسیدن به مرتبه عبادالصالحین
*اعمال صالح بندگان وَجهُ الله است*
*هرچیزی فانی پذیراست*
قرآن کریم میفرماید:
*کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ*
هر چیزی از بین میرود، جز وَجهِ او!
«وَجه» یعنی صورت و ظاهرِ هر چیزی.
یعنی اون قسمتی که دیگران با اون مواجه میشن.
امّا خدا که صورت نداره، چهره نداره..
پس «وجه خدا» یعنی چی؟!
*آنچه منسوب بخداست وجه الله است*
*«وجهُ الله»*
یعنی هر چیزی که منسوبِ به خدا باشه،
و دیگران رو متوجّهِ خدا کنه.
مثلاً اعمالِ صالح،
*«وجهُ الله»*
هستند،
چون ما رو متوجّهِ خدا میکنند،
و یادِ خدا میندازند..
و در مقابل، اعمالِ زشت
*«وجهُ الشیطان»* هستند.
یا مثلاً صفاتِ خدا مثل رحمت، هدایت، و...
«وجهُ الله» هستند.
چون خدا با این صفات با بندههاش روبرو میشه،
و بندگان نیز به وسیلهی این صفات به خدا رو میکنند.
*انسان ومقام وجه اللهی*
امّا انسان هم میتونه به مقامِ
*«وجهُ اللهی»*
برسه.
همونطور که در دعای ندبه، در فراقِ امام_زمان (ع) میخونیم:
*أَيْنَ وَجْهُ اللهِ الَّذِی إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِياءُ؟!*
کجاست اون «وجهُ الله» که دوستانِ خدا به سوی او توجّه میکنند.
*مرتبه تسلیم محض*
کسی که خودش رو مطلق در اختیارِ خدا قرار بده،
تسلیمِ محضِ خدا باشه،
خودش رو خالی از هر گونه مَنیَّت و نفسانیّت کرده باشه،
صفاتِ الهی رو در وجودِ خودش پیاده کرده باشه،
آئینه خدا باشه،
و فقط خدا رو نشون بده،
و...
چنین کسی میتونه
*«وجهُ الله»*
باشه.
چرا که فرمودند:
*مَن کانَ لِله، کانَ اللهُ لَهُ.*
کسی که برای خدا باشه، خدا هم برای اوست.
*وجه خدافناناپذیراست*
کسی که به این مقام برسه، و برای خدا باشه،
*«وجهُ الله* »
میشه.
و وقتی که «وجهُ الله» شد،
نتیجه این میشه که دیگه هلاک نمیشه؛
زندهی جاوید میشه و به حیاتِ حقیقی دست پیدا میکنه.
کسی که خانهی دلش رو از همه چیز خالی کنه،
و از شرّ همهی تاریکیها خلاص بشه به بقای همیشگی و حیاتِ جاوید دست پیدا میکنه.
غیر از این گروه،
بقیه در خطر هلاکت و نابودی قرار دارند..
سوره قصص آیه ۸۸
دعای ندبه
اصول كافی، ج ۴، ص ۷۵، ح ۷؛
بحارالأنوار، ج ۹۴، ص ۳۵۹
#منتظران ظهور
#روایت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ماجرایی عاشورایی از زنده به گور شدن غواصان گردان یاسین از زبان تنها شاهد عینی ماجرا از نیروهای ایرانی
🔸لبیک یا زینب، همه می دانیم که سربازان انقلاب اسلامی اینها هستند نه مفسدین اقتصادی و دستاندرکاران چای دبش...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
@بسم رب الشهدا و الصدیقین@
#حماسه های مردان جهادی مازندران و گلستان درعملیات کربلای چهار #
(قسمت اول)
##سلام الهی بر شهیدان ومجاهدین راه حق.
سلام بر غواصان، خط شکنان لشگر ویژه ٢۵کربلا.
سلام الهی بر گردان های ویژه و خط شکن عاشورا، یارسول (ص)، علی ابن ابیطالب (ع)، مالک اشتر، انصارالحسین. وهمه رده های رزم وپشتیبانی رزم وخدمات رزم لشگر قدرتمند کربلا.
###شب سوم دی ماه ١٣۶۵ه ش، ساعت.....،
#رزمندگان اسلام براساس طرح عملیاتی وارد وداخل آبهای خروشان، ناآرام، اروند رود شدند.
#از لشگر ویژه ٢۵کربلا،
گردان ویژه عاشورا ماموریت خط شکنی، سرپل گیری را عهده دارست.
#غواصان برسطح وعمق آبهای اروند شناوروهمه حواسشان به اجرای صحیح و دقیق ماموریت خط شکنی است.
@دشمنان کاملا آماده وهوشیار شده اند
تیرها وترکش ها، لحظه ای امان نمیدهند. ازابتدای حرکت وشنا ورشدن غواصان گردان ویژه عاشورا، تعدادی از نفرات درداخل ابها مجروح و شهید شدند.
#اروند تبدیل به اتش وخون،
اب واتش، شده و
دستور به خط شکنی است.
#ذکر های آیه الکرسی ها، آیه وجعلنا من بین ایدیهم سداو....،
یاحسین، یامهدی، و..... قطع نمیشود.
#بدلیل آمادگی های صددرصد دشمنان، گره سختی وجود دارد وکارخط شکنی را به سخت ترین شرایط رسانده است.
#همه امید قرارگاه فرماندهی کل سپاه و...... به خط شکنی وگرفتن سرپل درجزیره ام الرصاص توسط لشگر ویژه ٢۵کربلا ست.
#غواصان لشگر باتوکل به خدا وتوسل به معصومین علیهم السلام از همه قدرت خود استفاده کرده وباعبور ازرودخانه اروند رود وموانع ایجاد شده ودرزیر آتش ها، خون الود برساحل پرماجرا جزیره ام الرصاص پانهاده وسرپل گرفته شد.
#غواصان ورزمندگان گردان ویژه عاشورا، اولین وبزرگترین موفقیت خودرا بدست آوردند.
#تعدادی قابل ملاحظه از رزمندگان غواص و....... درابهای اروند وساحل جزیره ام الرصاص بشهادت رسیده وپیکرهایشان درداخل نیزارها، سیم خاردارها، ابها افتاده است.
#مجروحین، منتظر انتقال به آنسوی رودخانه برای مداوا و..... هستند.
#دستور به ادامه پیشروی وتصرف کامل جزیره ام الرصاص وحرکت بسمت جزیره ام البابی هست.
ادامه دارد.
(انصار الولایه).
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم مربوط به عملیات کربلای ۴ سال ۱۳۶۵غواصان ولورفتن عملیات توسط منافقین ورصددستگاهای پیشرفته آمریکایی الان سالروزعملیات کربلای ۴ بدنیست یه یادی هم ازاین غواصان دست بسته وزنده بگورشدنشون بکنیم که لحظه لحظه زندگیمونومدیون این بزرگواران هستیم
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملیات کربلای ۴ درسوم دی ماه سال ۱۳۶۵درام الرصاص عراق بالورفتن عملیات توسط منافقین کوردل ودستگاههای اطلاعاتی پیشرفته ایالات متحده آمریکااتفاق افتادو۱۷۵ غواص دست وپابسته زنده بگورکردندوبعداز۳۰سال به کشوراسلامیمان برگشتندفیلم بالاپخش ازتلوزیون عراق.
یادمان باشدامنیت تصادفی و اتفاقی نیست
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
🌸🍃🌸🍃 #سرنوشت_شهبانو_و_غلام #قسمت_اول یکی از خلفای ظالم عباسی، همسری داشت به نام سعدیه که به او
🌸🍃🌸🍃
#سرنوشت_شهبانو_و_غلام
#قسمت_دوم
سعدیه که میخواست بمیرد ولی آن غلام را نزد خود نیابد، وحشت عجیبی وجودش را گرفته بود و میدانست که انتقام شدیدی از او در دل غلام است.
غلام برعکس تصور سعدیه، در دور ایستاد و دست بر سینه نهاد و گفت: ای سرورم، آن بیرون همه مرا شوهر تو باید بدانند ولی من نگهبان و غلام تو هستم. مرا لیاقت نگاه کردن به چهره شما نیست چه رسد در کنارتان باشم. سعدیه که هنوز باور نمیکرد، غلام حتی اگر راست بگوید باز بتواند حریف دلش شود و نزد او نیاید، از سخنان غلام در شک و بهت عجیبی افتاد. از او پرسید ، نمی خواهی انتقام شلاق هایی که بی گناه بر کمرت در شهر نواختم از من بگیری؟ غلام گفت: خدا تو را به اندازه کافی مجازات کرد و مجازات من لازم نیست و خدا را خوش نیاید و من باید ببندم زخمی را که خدا به خاطر تکبرت بر وجود تو نواخت و چنین خوار شدی. غلام اشکی ریخت و از جلوی چشم سعدیه دور شد. تا این که بعد از مدتی ، فهمید غلام قول و فعلش یکی است.
غلام هر روز چون ایام غلامیاش در خدمت سعدیه بود. سعدیه روزی پرسید علت این کارت چیست؟ غلام گفت: دعا کن بتوانم آن خدمتی را که در دل دارم در عمل انجام دهم، ماهها پیش چندین غلام بودیم و حال من ماندهام تنها، و باید همه خدمتی را که آنها به شما می کردند ، یک تنه و تنهایی انجام دهم.
سعدیه را عشق عجیبی از مرام غلام در دل پدید آمد و کمکم به او نزدیک شد. طوری که لحظهای از کنار او دور نمی شد .بعد از یکسال، خلیفه یاد سعدیه و تننازیهای او افتاد و سعدیه را صدا کرد و از نیتش برای رجوع به او گفت.
سعدیه گفت: من هرگز از آن غلام دور نمیشوم، اگر به زور مرا برگردانی که میتوانی ، بدان شب جنازه بیحرکت مرا در کنار خود خواهی دید. تو با وجود سن پیر و دهها زن ، در حرمسرا ، یک شب نتوانستی نبودنم را تحمل کنی. من تو را آزمودم و به دروغ گفتم عذری دارم، ولی تو مرا دوباره صدا نکردی، تا بدانم برای همآغوشی تو در دربار، فقط زندگی نمی کنم. اما این غلامی که به ناحق با کفش بر سرش در خیابان کوبیدم ، در برابر مردم شلاق بر کمرش نواختم ، با این که زنی در عمرش ندیده بود و مرا میتوانست همسرش بودم تصاحب کند، حرمت مرا نگه داشت و در اندرون خانه هم غلامی خود رها نکرد. و تو به یک شب، مرا چنین خوار کردی و او مرا عزت داد...
یک غلام سیاهی که نفس خود را افسار زند نزد من عزیزتر و باشرف تر از شاهی است که اسیر هوی و هوس خود باشد.
#پایان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
سامری در فیسبوک #قسمت_سوم 🎬: دوباره کلاس درس شروع شد، دوباره حساب و هندسه و نقشه کشی و پرگار و گونی
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهارم 🎬:
عامر با پشت دست به شانه احمد کوبید و گفت: اینم جشن فارغ التحصیلی ما...خوش گذشت؟!نمی دونی با چه مکافاتی بچه ها را راضی کردم که تو هم دعوت کنند..
حالا برنامه ات چیه؟! می خوای برگردی روستاتون؟! شغل مادرت را که ماهی فروشی هست ادامه بدی یا سر زمین کشاورزی کمک بابات کنی؟!
احمد دست عامر را پایین انداخت و گفت: مسخره بازی بسه، چندین سال درس نخوندم و عمر خودم را تلف نکردم که برگردم سر خونه اول خودم توی کوره ده های بصره...من باید..
عامر خنده بلندی کرد و گفت: توباید؟! باید اتم را بشکافی!...باید دنیا را زیر و رو کنی، باید یک دنیا باشد و یک احمد و بعد قهقه اش بلند شد و همانطور که در تاریکی به چشم های سیاه و کشیده دوسش خیره شده بود گفت: دست بردار احمد، نه اینجا اون خونه دانشجویی هست که به حساب خودمون برای جشن فارغ التحصیلی دور هم جمع شدیم و تو هم میدون گرفتی و آرزوهات را به عنوان برنامه هات عنوان کردی و نه من مثل اون همدوره ایهات، ساده و بدبختم که تو رو نشناسم و برات کف و هورا بزنم، من که خوب جنس خراب تورو میشناسم، پس برای من قیافه نگیر همبوشی...تو هر کار هم کنی آخرش یا باید بری سرزمین مثل گاو کارکنی یا مثل خرس بری ماهی بگیری..
احمد که خونش از این همه توهین به جوش آمده بود دستش را مشت کرد و محکم به سینه عامر زد، عامر ناخواسته به پشت عقب عقب رفت و به دیوار گلی کوچه برخورد کرد.
احمد هم با سرعت از او دور شد و در کوچه های تاریک گم شد.
نمی دانست به کجا می رود اما پیش میرفت، باید فکر اساسی می کرد، کاش میشد به خانه برادرش برود، برادری که سرهنگ حزب بعث بود و می توانست خیلی کارها برایش بکند..
اما نه...احمد می خواست فکری کند که منت هیچ کس را نکشد، باید کاری می کرد که همه را انگشت به دهان نگه می داشت.
همه جا تاریک بود،صدای خش خشی از جلو می آمد، احمد به خیال اینکه ماری جلویش در تب و تاب است، با احتیاط خم شد و خیره به نقطه ای در روی زمین بود که ناگهان چماقی در پشت سرش بالا رفت و همانطور که تاریکی را می شکافت بر فرق سر او فرود آمد.
احمد که غافلگیر شده بود، همانطور که دستش را به دیوار کنارش میگرفت تا مانع سقوطش شود زیر لب گفت: ای عامر نامررررد...آخه چرا باید اینجور منو بزنی و دوباره ضربه ای دیگر بر بدنش فرود آمد و اینبار ضربه بین شانه های او را نشانه گرفته بود.
دردی شدید در قفسه سینه اش پیچید و احمد بر زمین سرنگون شد، چشمانش سیاهی رفت و پلک هایش روی هم آمد.
او چیزی نمی دید اما متوجه بود که دو نفر دو طرف او را گرفته اند و او را کشان کشان به جایی می برند.
احمد رمق حرف زدن نداشت اما در ذهنش داشت حلاجی می کرد....این کار عامر نمی توانست باشد....پس کار کیست؟!
بعد از طی مسافتی که او را روی زمین کشیدند، صدای باز شدن درب ماشین بلند شد، همان دو نفر بدون اینکه حرفی رد و بدل کنند، احمد را عقب ماشین سواری انداختند و در را به سرعت بستند و خودشان جلو سوار شدند و ماشین حرکت کرد.
احمد در حالی بین خواب و بیداری بود که صدای آهسته یکی از مهاجمین به گوشش خورد: برو با چشمبند چشماش را ببند.
مرد دوم اوفی کرد و گفت: این بدبخت بیهوشه، چرا چشماش را ببندم و مرد اول با تحکم حرفش را تکرار کرد و ماشین ایستاد.
چشم های احمد با چشم بند سیاه رنگی بسته شد و احمد سعی می کرد که به هوش باشد، صدای این دو مرد آشنا نبود و از طرز حرف زدنشان معلوم بود که با هدفی خاص به او حمله شده، اما چه هدفی؟ اصلا او شخص شخیصی نبود که بخواهند بدزدنش نه خود ثروتی داشت و نه پدرش آنقدر متمول بود که او را بدزدند، پس حتما اشتباهی شده و این مهاجمین احمد را با کس دیگه ای اشتباه گرفتند.
با این فکر،علی رغم دردی که در سر و جان احمد پیچیده بود لبخندی روی لبش نشست، آهسته زیر لب گفت: به کاهدان زده اید نادان ها...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🎞🎞🎞🎞🎞🎞