🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بسم_الرب_الشهدا_والصدیقین
#با_من_بمان_42
نرگس:از بس لی لی به لالاش گذاشتی اینطوری بار اومده
-نرگس!
امیر علی همش چهار سالشه
بچس عقلش نمیکشه
پوفی کشید و گفت:بیا تو
الان محمد میاد خونه
من عکس این خرای رو مبلو بهش چجوری نشون بدم؟
خندیدم و اومدم داخل حیاط:جبران میکنم
امیرعلی:عمه جون..اونا خر نیستن که..اسبن
نرگس با حرص دست به کمر ایستاد ک
از ترس با خنده رفتم داخل
امیر علی رو گذاشتم پایین و با دیدن مبلا نچ نچی کردم
-امیرعلی!
باز مامانو شرمنده کردی که
این چه وضعشه
نرگس:به مامان حوری بگم تنبیهش کنه
امیرعلی با لب و لوچه ی اویزون گفت:نه توروخدا به مامان جون نگو
نرگس:اون موقع ک اینکارو میکردی باید فکرش بودی
از نرگس خداحافظی کردم و هرچی اصرار کرد نموندم
مامان حوری خونه تنها بود
تاکسی گرفتم و همراه امیر علی برگشتم خونه
مثل همیشه با شوق بغل مامان پرید و گفت:دلم تنگ شده بود
-منم دلم تنگ شده بود پسر خشگلم
درو بستم و به اتفاق هم رفتیم داخل
در قابلمه رو برداشتم و گفتم:هوووم چه رنگ وبویی
-امیدوارم خوب شده باشع
-غذای شما خوردن داره
-مامان جون
-جونم پسرم
-منو میبری پشت بوم توپ بازی کنم
گفتم:امیر علی مامان جونو اذیت نکن
با خنده گفت:نه عزیزم چه اذیتی داره میبرمش
عشق مامان بزرگشه
دستشو گرفت و با خودش برد ک لبخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم
رفتم داخل اتاق لباسامو عوض کردم
صدای در اومد ک با ترس گفتم:کیه
جوابی نشنیدم
رفتم هال
با دیدن پنجره ی باز حدس زدم مامان حوری یادش رفته درو ببنده و باد درو بسته
پنجره رو بستم و سمت اشپزخونه رفتم تا سالاد درست کنم
چشمم به قاب عکس کمیل افتاد که روی اپن بود
با حسرت نگاش کردم و عکسشو برداشتم
بغض کنان گفتم:دلم برات تنگ شده کمیل
کاش اینجا پیشمون بودی
اهی کشیدم و قاب عکسشو گذاشتم سرجاش
خواستم برم که کسی منو در اغوش گرفت:حالا ک اینجام
متعجب برگشتم که با دیدن کمیل گفتم:کی اومدی؟
خندید و گفت:سلامت کو؟
با خنده گفتم:سلام
-یواشکی اومدم تو غافل گیرت کنم
اصلا متوجه من نشدی
دلت واسم خیلی تنگ شده بودا
-دیوونه
بوسه ای رو پیشونیم نشوند که با شنیدن سروصداهای امیر علی ازم جدا شد
-اقا پسرت امروز گل گذاشته
-چیشده
-رو مبلای نرگس اسب کشیده
در همین حین امیر علی دوان دوان بغل کمیل پرید و گفت:سلام بابایی
امیرعلیو دور خودش چرخوند و گفت:سلام نفس بابا
چندبار بوسش کرد و گفت:چطوری خشگل
شنیدم دست گل به اب دادی
امیرعلی خنده ی دلنشینی کرد ک کمیل از ته دل خندید و گفت:یعنی دیوونتما..تو هر ضرری ک به محمد بزنی قلب ریش شده ی منو تسکین دادی
چشم غره ای رفتم و گفتم:زشته عوض اینکه دعواش کنی
-بچس دیگه..دارم شوخی میکنم
مامان حوری گفت:به بچگی های خودت رفته
-سلام بر مادر خودم
مادرشو در آغوش گرفت:سلام پسرم خوش اومدی
بشین واست چایی بیارم خستگی سفر از تنت بیرون بیاد:چشم
امیر علی رو بردم اتاق لباساشو عوض کردم
کیفمو برداشتم بزارم تو کمد ک کارتی از توش افتاد
همون کارتی بود ک مادر پریناز بهم داده بود
مردد بهش نگاه کردم و گفتم:امیرعلی برو پیشش بابات منم میام
با رفتنش گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم
بعد از چندتابوق جواب داد
-سلام خوب هستید
مربی پریناز هستم
-سلام ازاده جون خوبی
اسممو از کجا میدونست!
حتما از موسسه پرسیده بود
لبخندی زدم و گفتم:ممنون شما خوبی
-قوربونتون
-زنگ زدم بگم که کلاسای پریناز از شنبه شروع میشه یادم رفت بهتون موقع ثبت نام بگم وسایل مورد نیازو تهیه کنید
لیستشو واستون پیامک میکنم
-ممنون لطف میکنید
با قطع کردن تماس تو فکر فرورفتم
چقد قیافه ی مادر پریناز واسم اشنا بود
با شنیدن صدای خنده های امیرعلی رشته ی افکارم ازهم گسسته شد
ادامه دارد...
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بسم_الرب_الشهدا_والصدیقین
#با_من_بمان_43
صبح رفتم اموزشگاه که دیدم مادر پریناز منتظر وایستاده
سمتش رفتم که گفت:
سلام
جوابشو به گرمی دادم ک گفت:میخواستم باهاتون حرف بزنم
-بفرمایید داخل اتاقم
-نه همینجا خوبه
-بفرمایید
-میخواستم ازتون خواهش کنم
تشریف بیارید خونمون به صورت خصوصی به دخترم اموزش بدید
هزینش هرچقدرم که باشه میدم
چون رفت وامد واسم سخته
پدرم که نداره
به کسیم اعتماد ندارم ک بیارتش
از طرفی عاشق رنگ روغن کار کردنه
ازتون خواهش میکنم
بهم گفتن شما هیچ کلاس خصوصی برنمیدارید
گفتم:بحث سر هزینه نیست
اخه ....
همسرم همچین اجازه ای بهم نمیده
برای همین به موسسه گفتم ک من معذورم
-از کارتون خیلی تعریف میشه
اگه بهم لطف کنید و کمکم کنید ممنون میشم
-باهاتون تماس میگیرم
ممنونی گفت و رو به پریناز گفت:برو کلاست فعلا
.....
-نه ازاده گفتم که
من دوست ندارم خصوصی بری خونه مردم
از اولم ک گفتی برم دوره اموزش نقاشی حرفه ای ببینم باهات همین شرطو گذاشتم
-اخه مادرش میگه رفت و امد به موسسه براش سخته
دلم براش میسوزه
-دلت برای من و پسرم فقط بسوزه
خندیدم ک با اخم نگام کرد:تو که میدونی چقدر حساسم
رو چه اعتمادی بزارم بری خونه های مردم
-به نظر نمیاد زن بدی باشه
از شوهرش جدا شده
بعدشم خونه های مردم چیه!
فقط همین یبار
روم نمیشع بهش بگم نه
کلافه بهم نگاه کرد و گفت:باشه
-با دلخوری میگی
-چیکار کنم بگم نباشه
باز تو غر میزنی ک کمیل ازت یه چیزی خواستما
ادامو در اورد ک خندیدم و گفتم:ممنون عزیزم
-امیر علی خوابیده؟
-اره خوابید ..همش میگفت بابا واسم قصه بگه
-خودت میدونی سرم شلوغه
-ولی یکم واسش وقت بزار گناه داره
-باشه
-من برم مسواک بزنم
-اومدی برقو هم خاموش کن
از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس
بعد اینکه مسواک زدم
دستامو با حوله خشک کردمو گوشیو برداشتم تا به مادر پریناز زنگ بزنم
ساعت یازده شب بود
فردا صبح باید برای پریناز کلاس میزاشتم چاره ای نبود
چون بعد از ظهر امیرعلی رو میبردم پارک وقت نداشتم
با خودم گفتم اگه اولین بار برنداره دیگه زنگ نمیزنم
کمیل غر غر کنان گفت:برقو خاموش کن دیگه چشمو زد
-صبر کن چند لحظه
تماس برقرار شد که با
اولین بوق برداشت
-سلام
-سلام خانوم پارسا خوب هستید؟
ببخشید این موقع شب مزاحم شدم
با همسرم صحبت کردم ایشون موافقت کردن
فردا صبح واسه پریناز دومین جلسه رو میزارم
-وای واقعا ممنونم
ادرسو پیامک میکنم
-فقط با همکارم میام اشکال که نداره؟
-نه مشکلی نیست
-شب خوش
بعد از خداحافظی گوشیو قطع کردم
#ادامه_دارد....
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_چهل_و_سوم
صبح به نرگس زدم که قبول کرد همراهم بیاد
چند جلسه که برم حساسیت کمیل هم کمتر میشه
خلاصه نزدیک ده روزی واسه ی پریناز کلاس گذاشتم
استعداد خوبی داشت و تقریبا به زیبایی با رنگ روغن میتونست کار کنه
منم با مادرش ک اسمش فریبا بود حسابی گرم گرفته بودم و احساس بدم بهش از بین رفته بود
دیگه کمیل هم کمتر گیر میداد
چندسری هم مجبورا گفتم پریناز بیاد خونمون
این چندبار ک فریبا پریناز رو میاورد خونمون رفتارش با کمیل عجیب بود
نرگس چندبار بهم گفت ک دیگه خودم برم خونشون و نیارمش اینجا
باهام دعوا کرد ک چرا اینکارو میکنم و پای یه زن مطلقه رو به خونم باز میکنم
ولی من ته دلم به کمیلم اعتماد داشتم
ولی باز به اصرار نرگس و مامان حوری سعی کردم خودم برم خونشون فقط
با خودم میگفتم زیادی نگران فریبا هستن
ناخوداگاه یاد اخرین باری ک فریبا اینجا بود افتادم
پیش کمیل قش قش میخندید و کمیلم مرتب لبخند میزد
ته دلم یه جوری شد
شاید حق با نرگس باشه
اخمی کردم و رفتم سمت کمیل ک رو به روی تلویزیون لم داده بود وایستادم
نگاهی بهم انداخت و گفت:هوم؟
-یه چیزی یادم اومد ک خیلی اعصابمو خورد کرد
-چیه؟
-تو چرا اون روزی ک فریبا پریناز اورده بود برای نشون دادن کاراش
باهاش قش قش میخندیدی
متعجب گفت:من!
-پس من!
-چرت نگو ازاده
-من چرت میگم!
-حوصله ندارم
خواهشا امروز به پرو پای من نپیچ
سرشو به پشتی مبل تکیه داد ک گفتم:یعنی چی کمیل ..چرا امروز اینطوری شدی
-چجوری شدم فقط حوصله ندارم
یه روزم ک خونم تو بزن تو برجک من
با بغض گفتم:خیلی بداخلاق شدی
با قهر رومو گرفتم و رفتم اتاق
به نرگس زنگ زدم و با گریه باهاش درد ودل کردم ک گفت کار اشتباهی کردم ک عصبی رفتم و اون چیزی ک تو ذهنم بوده به کمیل گفتم
اشتباهمو قبول داشتم ولی بازم کمیل خیلی بداخلاق شده بود
گوشیم زنگ خورد که دیدم اسم فریبا روش افتاده
تصمیم گرفتم برم خونش و بهش بگم ک دیگه نمیتونم جلسه ی خصوصی بیام و محترمانه بگم اونم دیگه نیاد خونمون به بهونه ی نشون دادن کارای دخترش
لباسمو پوشیدم و از خونه خواستم برم ک کمیل گفت:کجا؟
-بیرون کار دارم
-لازم نکرده بری
-کار دارممممم
درو محکم بستم ورفتم
#ادامه_دارد....
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بسم_الرب_الشهدا_والصدیقین
#با_من_بمان_44
مردد دستمو رو زنگ خونشون گذاشتم
یاد ذوق کودکانه پریناز موقع نقاشی کردن افتادم
ولی با خودم گفتم دیگه دوست ندارم با فریبا ارتباطی داشته باشم
ته دلم گفتم شاید این فقط یه حس حسادت زنانه باشه
خواستم برگردم ک در حیاط باز شد
فریبا متعجب بمن نگاه کرد و گفت:سلام ازاده جون
پریناز ک این ساعت کلاس نداره
لبخند تصنعی زدم و گفتم:نه رفتم خرید سرراه اومدم اینجا گفتم بهتون بگم ک مشکلم برطرف شده و دیگه خودم میتونم بیام خونتون به پریناز درس بدم
دیگه لازم نیست زحمت بکشید اون همه راه بیاید خونمون
انگار ک از چیزی ناراحت شده باشه گفت:واقعا؟
-بله ..من دیگه برم اقا کمیل منتظرمه نگران میشه
ازش خداحافظی کردم و با تاکسی برگشتم
سر راه رفتم مزار شهدا یکم درد دل کردم تا سبک بشم
باید رو اعصابم مسلط باشم و با کمیل راه بیام
شاید اینروزا فشار کاری زیادی بهش وارد بود
کلید انداختم و رفتم خونه
اونقدر تو مزار شهدا نشسته بودم ک یادم رفت به تاریکی میخورم
ساعت هشت شب بود
با دیدن کمیل ک عصبی تو خونه قدم میزد گفتم:سلام
سمتم اومد و گفت:علیک سلام
تا این موقع شب کجا بودی؟
-کار داشتم
بعدشم هنوز ساعت هشته
همچین میگی تا این موقع شب
-ساعت هرچی ک باشه هوا تاریک شده و برای یک زن خوب نیست تنها بیرون باشه
چه کاری داشتی بیرون
چرا بهت گفتم لازم نکرده بری گوش ندادی به حرفم
خیلی سرخود شدیا
-چرا اینطوری رفتار میکنی کمیل
قبلا هم چندبار اینطوری دیر کردم ولی تو اینقدر بهم نریختی
راست و پوست کنده بگو چته
-من چمه؟
چرا میخوای ثابت کنی که من چیزیم هست
معلوم نیست خانوم تا این موقع شب کجا بوده با کی بوده
پوزخندی زدم و گفتم:نترس
بگو راحت حرفتو
هرچی تو دلته بریز بیرون چرا نیش و کنایه میزنی!!!
یه دفعه ای بگو با دوست پسرت بیرون بودی دیگه
سیلی محکمی تو گوشم زد و گفت:دهنتو ببند
بغض کردم ک کلافه پوفی کشیدو زیر لب گفت:ازاده
با گریه رفتم سمت اتاق امیر علی
اولین باری بود ک ازش سیلی میخوردم
سرمو کنار تخت پسرم گذاشتم و حسابی گریه کردم
دلم دقیقا از چی پر بود!
یکم موهای امیر علی رو نوازش کردم که کتابشو کنار گذاشت وسمتم چرخید :مامانی چرا گریه میکنی
گفتم:هیچی پسرم دلم برات تنگ شده بود برای همینه
دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت:برای من گریه میکنی؟
-اره
-مامانی گریه نکن وگرنه منم گریم میگیره ها
با لبخند بوسش کردم ک کتابشو سمتم گرفت و گفت:من که بلد نیستم بخونمش
توواسم قصه میگی
-باشه عزیزدلم
به نصفه هاش رسیدم ک متوجه شدم خواب رفته
هنوز ساعت هشت و نیم بود
امشب خیلی زود خوابید
نفس عمیقی کشیدم و برای عوض کردن لباسام رفتم اتاقم
کمیل ساکت رو تخت نشسته بود
متوجه حضور من شد ک عکس العملی نشون نداد
منم بالشت و پتومو برداشتم که برم اتاق امیر علی بخوابم
.....
صبح از خواب پریدم که دیدم امیرعلی محکم بغلم کرده و خوابیده
لبخندی زدم و صورتشو نوازش کردم:پسرم...عشق مامانی
خوابش سبک بود
چشماشو باز کرد
بعد از اینکه صبحونشو دادم لباساشو پوشوندم ک بریم خونه مامان حوری
امروز چون حال و حوصله ی کار نداشتم زنگ زدم مرخصی گرفتم
کمیل ظاهرا خونه نبود
یادداشت رو اپن گذاشته بود ک تا شب نمیاد خونه
تو دلم گفتم :چه بهتر
#ادامه_دارد....
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بسم_الرب_الشهدا_والصدیقین
#با_من_بمان_45
نرگس و محمد هم خونه مامان حوری بودند
امیرعلی مشغول بازی کردن با محمد بود که نرگس با خنده میگفت:میبینی چقدر با بچه ها خوب گرم میگیره
گفتم:اره
چرا بچه نمیاری؟
-فعلا زوده بابا
شونه ای بالا انداختم ک گفت:کمیل کجاس؟
با بی تفاوتی گفتم :سرکار ،
گفت تا شب نمیام
-جدا؟
-اره
-ولی به محمد گفته بود ک شرکت چند روزه به خاطر نبود مدیرش تعطیله
متعجب بهش نگاه کردم و گفتم:واقعا؟؟؟
-اره والا
حالا شاید خودش تو شرکت کاری داشته باشه
شک تو دلم افتاد
به گوشیش زنگ زدم خاموش بود
کلافه سرمو میون دستام گرفتم ک نرگس گفت:چیزی شده؟
-کمیل هیچ وقت بهم دروغ نمیگفت
-حالا شاید خودش رفته شرکت کاری داره
بالاخره دست راست مدیره
پیامکی از طرف فریبا واسم اومد
اینو کجای دلم بزارم
اولش توجهیی نکردم ولی بعر کنجکاو شدم ببینم چی نوشته:عزیزم فردا قراره از ایران بریم ..میشه امروز بیای ازهم خداحافظی کنیم
جا خوردم
یعنی قصد داشت از اینجا بره!
ته دلم از اینکه بهش تو ذهنم بدبین بودم خجالت کشیدم
با خودم گفتم برم هم از اونو پریناز خداحافظی کنم هم حلالیت بطلبم
رو به نرگس گفتم:امیر علی پیشت باشه من میرم یه جایی بر میگردم
-کجا
-با فریبا کار دارم
-بگم محمد برسونتت
-نه خودم تاکسی میگیرم
-ماشین هست دیگه
- تعارف ندارم
چادرمو سرم کردم و خواستم برم که زنگ در زده شد
کمیل بود
اومد داخل و درو بست
نرگس:ازاده گفت تا شب نمیای
-رفتم شرکت امروزم تعطیل بود
دیدم خونه کسی نیست حدس زدم ازاده اینجا باشه
با دیدن من اخمی کرد و گفت:باز کجا چادر پیچ کردی؟
-میرم خونه فریبا اینا
-دیگه نمیخواد بری
نرگس سمتمون اومد و گفت:عع کمیل ...چرا اینطوری میکنی
-تو دخالت نکن
رو به کمیل گفتم:زود برمیگردم میخواد بره از ایران برای خداحافظی میرم
-گفتم ک نمیخواد برای هرچی...دیگه حق نداری بدون اجازه من چادر سرت کنی و از اینجا به اونجا بری..اصلا خوشم میاد زنم تو خیابونا ول بچرخه
عصبی گفتم:یه جوری پیش محمد و نرگس حرف میزنی ک فکر کنن من صبح تا شب بیرونم!
خجالت نمیکشی
خودت میدونی تنها جایی ک بدون تو میرم خونه فریباس
چیزی نگفت
اخمش پررنگ تر شد
-اصلا دیگه نمیخواد بری سرکار
بشین خونه بچتو بزرگ کن
چرا کمیل اینطوری شده بود!
خودش تشویقم کرد برم دوره اموزش نقاشی بیینم
-کمیل تو خودت گفتی برم اونجا کار کنم
-حالاهم میگم نمیخواد بری اونجا کار کنی
نمیخواد ...
خم شد رو صورتم دوباره گفت:نمیخواد
بعد با صدای بلند گفت:اقا من نمیخوام زنم دیگه کار کنه مگه زوره
نمیخوام
محمد بازوشو گرفت و گفت:چته کمیل
خوب بشینین حرفاتونو تو ارامش بزنین
جلو بچه اینطوری جروبحث نکنین
#ادامه_دارد....
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹
آنچه که به خاطرش به #کانال_منتظران_ظهور، دعوت شدید💌
🟢جهت سهولت دسترسی بر روی هشتگ ها و نوشته های آبی رنگ بزنید🟢
📣 توجه📣
🔻ارزاق معنوی روزانه
#اعمال_و_ادعیه_روزانه:
🌕روز شنبه
🌖روز یک شنبه
🌗روز دوشنبه
🌘روز سه شنبه
🌑روز چهارشنبه
🌒روز پنج شنبه
🌓روز جمعه
🌔عصر جمعه
#حجةالاسلام_قرائتی
#تفسیر_صفحه_ای_قرآن
#قرار_شبانه
☆تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک
#نماز_شب
☆نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم
🔹🔸💠🔸🔹
🔻خداشناسی
#استاد_شجاعی
#مجموعه_لا_اله_الا_الله
☆۲۸ جلسه صوت شناور
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مرگ پژوهی
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
☆۹۵ جلسه صوت شناور
#مستند_صوتی_شنود
☆۱۶ جلسه صوت شناور
☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ
🔹🔸💠🔸🔹
🔻معادشناسی
#استاد_شجاعی
#سفر_پر_ماجرا
☆۶۱ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
#شیطان_شناسی
☆۵۴ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻امامت و ولایت
#استاد_شجاعی
#باب_الرضا(ع)
☆۵ صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻مباحث مهدویت
#ابراهیم_افشاری
☆☆☆مجموعه ویژه پیرامون شبهات و سوالات در مورد ظهور امام زمان (عج)☆☆☆
🔸🔹💠🔸🔹
🔻مباحث معرفتی
#استاد_شجاعی
#راضی_به_رضای_تو
☆۴۵ جلسه صوت شناور
#شکرانه
☆۴۶ جلسه صوت شناور
#شکر_در_سختی_ها
☆۴۲ صوت شناور
#چگونه_عبادت_کنم
☆۵۴ صوت شناور...درحال بارگذاری
#خانواده_آسمانی
☆۸۰صوت شناور...درحال بارگذاری
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مباحث اخلاقی و خانواده
#استاد_شجاعی
#مهارتهای_کلامی
☆۲۷ جلسه صوت شناور
#کارگاه_انصاف
☆۴۸ جلسه صوت شناور
#تنبلی_و_بی_حوصلگی
☆۵۸ جلسه صوت شناور
#روی_موج_صداقت
☆۴۳ صوت شناور...درحال بارگذاری
#ارتباط_موفق
☆۵۴ صوت شناور...در حال تکمیل
#کلینیک_درمان_حسادت
در حال بارگذاری...
🔹🔸💠🔸🔹
🔻#تشرّفات
♡♡♡مجموعه ای غنی از تشرّفات علما و اولیای الهی محضر حضرت حجّت (عج)♡♡♡
🔹🔸💠🔸🔹
🔻 کتاب صوتی
#وظایف_منتظران
☆مکیال المکارم،۳۲ قسمت
#حاج_قاسم
☆جان فدا، ۱۰ قسمت
#من_ادواردو_نیستم
☆۱۰ قسمت
#توحید_مفضل
☆۱۶ قسمت
🔹🔸💠🔸🔹
🔻کلیپ های عبرت آموز
☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب
☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر!
☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!
☆یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کند
☆توبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی
🔰 ادامه دارد
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
@montazeraan_zohorr
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
May 11
🍀بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز شنبه🍀
🔸سلام بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با امام زمان (عج)
🔸سلام ها و دعاهای مجرب و کوتاه روزانه
🔹نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را نخوانید
🔸عهد ثابت شنبه ها
🔹دعا و زیارت مخصوص روز شنبه
☘با منتظران ظهور همراه باشید☘
✍سلام امام زمانم
سلام مضطرِ غریب...
روزهای نیامدنت طولانی شد
رو به قبله
امن یجیب میخوانم و میگویم:
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ...
اللهمعجل لولیک الفرج بحق زینب کبریٰ سلام الله علیها
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فقطخدا
وقتی ناراحتی،
ميگن خدا اون بالا هست...
وقتی نا اميدی،
ميگن اميدت به خدا باشه
وقتی مسافری،
ميگن خدا پشت و پناهت!
وقتی مظلوم واقع باشی،
ميگن خدا جای حق نشسته؛
وقتی گرفتاری،ميگن
خدا همه چيو درست ميکنه
وقتی هدفی تو دلت داری
ميگن از تو حرکت از خدا برکت
میبینی،
همه چیز خداست
پس وقتی خدا حواسش به همه
و همه چی هست،
ديگه غصه چرا؟؟؟
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دلتان گرفت و گرفتار شدید
ذڪر 🍀"یارئوف" 🍀را زیاد بگویید
و با این ذڪر به امامرضا(ع) متوسل شوید
گویا خدا وقتی بخواهد براے این ذڪرِ شما
اثرے بگذارد ڪارتان را به امام رضا میسپرد!
👹برای دور کردن شیاطین اینها رو بخونید
☀️ پیامبر اکرم صلّ اللّه علیه و آله و سلم می فرمایند شیاطین دو گروه اند :
1⃣. «شیاطین جنّی» که با ذکر «لاحُولَ وَلاقُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ العَلَّى العَظِیمِ» رانده می شوند؛
2⃣. «شیاطین اِنسی» که با «صلوات بر محمد و آل محمد» شر و آزارشان از شخص دور می شود.
⚜درخواست بزرگی⚜
هر کس این آیات را "قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤتِی المُلکَ.... وَ تَرزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ(آل عمران/26 و 27)
مدام تلاوت کند،
اگر ملکی داشته باشد، خداوند برایش نگه می دارد
و اگر نداشته باشد، به او عطا می کند و بعضی از علما فرموده اند: هر کس بر قرائت این آیات بعد از نماز واجب مواظبت کند،
درهای رزق بر او باز می شود و هر چه دارد، با برکت می شود.
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🔶عهد ثابت شنبهها🔶🌸
🔸 ⤵️ اذکار روز،،،
🔶 یا رب العالمین 👈 100 مرتبہ
🔶 یا غنـــــــــے 👈 1060 مرتبہ
⭐️ ⤵️ سوره روز،،،
✨ سوره مبارکہ معارج ✨
🌟 خداوند در روز قیامت از گناه او سوال نمیکند و در بهشت او را با حضرت رسول سکونت میدهند🌟
💦💠💦 ادعیه و زیارت روز،،،
🔹 دعای روز شنبه
🔷 حدیث کسا
🔹 دعای نادعلی
🌸🍃 نماز روز ⤵️،،،
🍃 #نماز روز شنبہ ↩️ هر کس چهار رکعت نماز بجا آورد و بخواند در هر رکعتی حمد و توحید و آیهالکرسی، بنویسد خداوند او را در درجه پیغمبران و شهدا و صالحین.
@montazeraan_zohorr
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ شنبه 👈12 خرداد / جوزا 1403
👈23 ذی القعده 1445👈1 ژوین 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴 شهادت امام رضا علیه السلام "البته به روایتی ".
🔘 غزوه بنی قریضه " 5 هجری".
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅ازدواج عقد و عروسی و خواستگاری.
✅داد و ستد و تجارت.
✅خرید و فروش.
✅ملاقات با بزرگان.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅و مسافرت خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد روحیاتی پاک و زندگی اسوده ای دارد.
💑مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی جسم مفید است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه نوزاد.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️شکار و صید و دام گذاری.
✳️خرید ضروریات زندگی.
✳️و فصد و حجامت نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث روبراه شدن امور می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث شادی دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 24 سوره مبارکه "نور " است.
یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم...
خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(صلّىاللهعليهوآله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
📖 تقویم شیعه
شمسی: شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
میلادیSaturday 01June 2024
قمری: السبت ۲۳ ذی القعده ۱۴۴۵ هجری قمری
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
📿 اذکار روز:
👈صد مرتبه یا رب العالمین
👈 ۱۰۶۰مرتبه یاغنى بگوید تا غنى گردد.
🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن
✅وقایع مهم روز:
⬛️ سالروز شهادت حضرت امام رضا علیه السلام به روایتی(۲۰۲ ه ق)
🗓روزشمارتاریخ:
◼️⏳۰۲ روز مانده به رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی رحمهالله علیه (۱۳۶۸ه ش)
⬛️⏳۰۶ روز تا سالروز شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام(جوادالائمه ۲۲۰ه ق)
💐⏳۰۷ روز تا سالروز ازدواج حضرت امیرالمؤمنین علی عليه السّلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها(۰۲ ه ق)
⬛️⏳۱۳ روز تا سالروز شهادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام (۱۱۴ه ق)
🕋⏳۱۴ روز تا سالروز حرکت حضرت امام حسین علیه السلام از مکه بسوی کربلا (۶۰ه ق)
🕋⏳۱۵ روز تا روز عرفه
💐⏳۱۶ روز تا عید سعید قربان
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
#لبیک_یا_خامنه_ای
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 *اللهم صل على محمد و آل محمد*
🌸 پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
🍀 *هر كس براى كسب رضايت خدا و آگاهى در دين قرآن بياموزد، ثوابى مانند همه آنچه كه به فرشتگان و پيامبران و رسولان داده شده، براى اوست.*
📚 وسائل الشيعه، ج6، ص184، ح7683
🍀 تلاوت امروز را هدیه می کنیم به محضر پیامبر رحمت، *حضرت محمد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و حضرت امام صادق (ع)و حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) *
💎 قرآن صفحه ۳۲۷
عثمان طه
💎 آیات نورانی قران
صوت ترتیل و ترجمه وتفسیر
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c