eitaa logo
مروج توحید
7.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
437 ویدیو
12 فایل
نشر سلسله جلسات سخنرانی علامه حمیدرضا مروجی سبزواری کانال تلگرام 👇 t.me/moravej_tohid کانال آپارات https://www.aparat.com/moravej_tohid_archive دانلود و نصب اپلیکیشن مروج توحید www.moravejtohid.com/app
مشاهده در ایتا
دانلود
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 📖 گاهی یک نی آنقدر توجه به خودش دارد که از نوازنده غافل است. خیال می‌کند که صداهایی که از او خارج می‌شود از خودش است. لذا گرفتار عجب و ریا و سایر رذائل نفسانی می‌شود و این خودبینی است که انسان را گرفتار آن ناهنجاری‌های نفسانی می‌کند. اما یک جور نی هست که متوجه «نی» بودن خود و لا بودن خود هست و می‌داند که هیچ است و اگر هست به اوست، و اگر وجودی دارد به اوست. اگر صفاتی دارد، به اوست. به او می‌شنود، به او می‌بیند و به او نطق می‌کند. آنگاه که انسان این مطالب را در خود ادراک کرد، به اول درجۀ فقر و به اول مرتبۀ عبودیت رسیده است و می‌شود او را فقیر و عبد نامید. در اینجاست که این آیات را شهود می‌کند: «لایقدر علی شیء و هو کل علی مولاه» (نحل/۷۶)، «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» (فاطر/ ۱۵)، « ایاک نعبد و ایاک نستعین» (حمد/۵) البته در این مرتبه، انسان هنوز خودش را ادراک می‌کند و می‌گوید 'من'، ولی منِ خود را بالحق می‌بیند. وجودش را و صفاتش را و افعالش را از خدا می‌داند و هیچ استقلالی را برای خود احساس نمی‌کند. این اولین مرتبۀ فقر است. اینجاست که به قول مولانا: ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی زاری از ما نی تو زاری می‌کنی ما چو ناییم و نوا در ما ز توست ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست ما چو شطرنجیم اندر برد و مات برد و مات ما ز توست ای خوش صفات ... چون انسان در این فقر خود شروع به سیر کرد، به جایی می‌رسد که عالم اطلاق و لاحدی و لا تعیّن است. این سیر در واقع سیر از هشیاری به بیهوشی و سیر از مقید به مطلق است. سیر از خود به بیخودی است. یعنی در این سیر مرتب قید کم می‌شود و کم می‌شود تا اینکه به خداوند می‌رسد و چون خداوند مطلق است، یکباره همۀ قیودش در هم می‌شکند و در نتیجه این انسان ناگهان خودش را گم می‌کند. چرا که قبلا این انسان، از یک وجود مقید و محدود و دارای حد برخوردار بود، و همین حد و قید، شناسنامه‌اش بود و خودش را در میان موجودات به همین قید می‌شناخت، و حتی خودش را در مقابل خداوند به همین قید می‌شناخت. اما چون در عالم اطلاق می‌افتد، قیدش از بین می‌رود و شناسنامه‌اش باطل می‌شود و اینجاست که بهتش می‌زند و خودش را گم می‌کند و این وادی حیرت است. 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
ماموریت زینب.m4a
4.79M
ماموریت زینب زینب یک ماموریت دیگر هم داشت. نوای آن نی را در نی نوا از آن نای بریده فقط او شنید و ماموریت رساندن آن پیام برای بعضی خاصان با زینب شد. ماموریت دارد که آن حرف ها را به گوش دل اهلش برساند. بگوید از آن نی چه شنیدست و آتش بزند به وجود انسان. آدم ها سردند !‌ سرد ! قسمت هایی از جهنم سرد است !‌ یخ است ! آتش است این بانگ نای و نیست باد، هر که این آتش ندارد نیست باد. شود غزاله خورشید صید لاغر من گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی من این مراد ببینم به خود که نیمه شبی به جای اشک روان در کنار من باشی هنوز هم زینب در حال اجرای آن ماموریت است. آن خبر را به گوش اهلش می رساند. پیام دست اوست. ما مردمانی محروم هستیم از پیام اصلی کربلا ! فقط گوش زینب شنید در آن تاریکی شب در آن خلوت بیابان که هیچ نامحرمی آنجا نبود. فقط خودش بود و نای بریده برادرش. فقط خودش بود و بس ! برو و کسی را پیدا کن که آن پیام را شنیده باشد… تفسیر_زبدة_الاسرار جلسه ۱۱ 🆔 @ moravej_tohid
☆ منطقه صفر وجود انسان ☆ ... قلبم گواهی می دهد کسی هست هر که به پای رود ، او کعبه را طواف کند هر که به دل رود، کعبه او را طواف کند ... دنبال این هستم تا کسی بیاید راه خانه او را به من نشان دهد !!! از درون خودم احساس آشنایی می‌ کنم . این همه انبیاء و اولیاء آمدند تا به تو حالی کنند که تو خودت همه چیز هستی ، همه عالم در درون تو هست ، قیامت تو هستی ، بهشت تو هستی ، جهنّم تو هستی ، قرآن تو هستی ( به آسمان نگاه نکن ،‌ به درون خودت نگاه کن ، در درون وجود تو منطقه ای هست که خدا آنجاست " آنجا ○ منطقه صفر ○ درون تو است " منطقه اطلاقی درون تو است ، در آن منطقه دیگر تو نیستی ، آن منطقه صفر درون تو ، خداست . در آس-------مان وج-------ود خودت دنبال خ------دا باش . برگرفته از جلسه ۶ مثنوی @moravej_tohid
بدبختی انسان.mp3
1.49M
در محضر آن خیالاتی که دام واویلاست عکس مهرویان بستان خداست 🆔 @moravej_tohid برگرفته از جلسه دهم تفسیر منطق الطیر
خَتَمَ_اللَّهُ_عَلَىٰ_قُلُوبِهِم_.mp3
3.75M
...قدیم مهر میزدند ، مثلاً کوزه ای را پر میکردند از(مثلاً شیره انگور ، روغن...)سرش را میبستند و یک مهر میزدند ، مهر زدن علامت این بود که یعنی دیگر این تمام هست دیگر ، یعنی این پر هست ، دیگر بیشتر جا ندارد . ...در اثر رفتاری که انجام میدهد(عرض کردم حالا یا اینها حرامند و یا"خیر"حلالند ، ولی غفلت آمیزند... ...اگر در ظاهر شریعت میگویند از حرام پرهیز کن ولی در واقع قضیه اش در باطن اینست که به غیر از حرام ، از حلال هم باید پرهیز بکنی(از حلال هایی که برای انسان غفلت میاورند)... چون اثر عملی که غفلت آمیز هست ، کمتر از عمل حرام نیست...حالا البته اثر سیاهی عمل حرام ضخیم تر هست ولی این خیر...ولی به هر حال برای انسان ظلمت میاورد...آنوقت وقتی اینها هِی تکرار...اینها هِی بر روی قلب انسان اثر میگذارند ، بر روی روح انسان ، در باطن انسان اثر میگذارند ، قلب به مرحله ای میرسد که... ...یعنی دیگر این قلب کارش تمام ... این قلب را دیگر خدا میگذارد برای جهنم... ...اگر انسان به این مرحله برسد... ...مگر عنایت یک امامی ، یک معصومی ، یک ولی قدری باشد که یک نظری... برگرفته از جلسه ۶ موانع_عبادت @moravej_tohid
موانع عبادت جلسه ۱۵.mp3
30.12M
🎙 جلسه پانزدهم در محضر هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر حضرت استاد بدون ذکر منبع مورد رضایت ایشان نمی باشد. 🆔 @moravej_tohid
عارف واقعی ....mp3
8.97M
...چون یکوقتی هست ، آدم خیلی در ظاهر میماند از باطن فراموش میکند ، یکوقت هست خیلی در باطن میرود ، از ظاهر فراموش میکند ، اینها باید با هم باشند ، هر دو بال باید با هم باشند( هم بال ظاهر شریعت و هم بال... ...اینست که مسئله احکام شرعی و اینها ... منتها اگر اشکالی هست ، ماندن در اینها درست نیست ، چون بالاخره یک عوالمی در پیش روی انسان هست ، که آن عوالم را با رساله نمی تواند پیش برود... ... ابن سینا گفت : تو میخواهی وارد یک خانه بشوی باید در را باز بکنی ، تو بدون اینکه در را باز بکنی که نمی توانی وارد خانه بشوی ، تو اگر میخواهی وارد باطن دین بشوی ، باید از ظاهر دین عبور کنی ، ظاهر دین همین احکام شریعت هست... اینست که شریعت یک مجموعه ای هست ، همه اش باید رعایت بشود ، یک فرقی که بین عارفان الهی و اهل ظاهر هست... اما اهل طریقت هیچ وقت شریعت را نفی نمیکردند... ... در حقیقت دعوایی نیست ، اویی که عالِم هست با کسی دعوا ندارد ، میگوید تو هم به جای خودت لازمی( فقیه هم لازم هست ، فیلسوف هم ...متکلم هم ...عارف هم لازم هست )همه در جای خودشان لازم... برگرفته از جلسه ۵۱ منازل_السائرین @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 در عربی ضرب‌المثلی است تحت عنوان «احمقُ مِن حَبَنَّقَه» یعنی احمق‌تر از حبنّقه. این حبنّقه شخصی سفیه بوده که کدویی را سوراخ کرده و نخی از داخل آن عبور داده و بر گردن خود انداخته بود که خودش را گم نکند و علامت او بود! شبی که او خوابیده بود، رندی نخ را از گردن او درآورده و بر گردن خود می‌آویزد. چون حبنّقه بیدار می‌شود و کدو را در گردن خود نمی‌بیند و آن را بر گردن دیگری می‌بیند متعجب شده و می‌گوید: اگر من من هستم، پس کدوی من کو؟ و اگر او من است پس من کیستم؟! ... خلاصه کدوی او علامت او بود که خودش را گم نکند. اما کدویش که رفت، او هم خودش را گم کرد. کدوی انسان و بلکه هر موجودی، مقدار وجودی او و قَدَر اوست. که: «اِنّا کلَّ شئ خلقناهُ بِقَدَر» قمر۴۹ (ما هر چیزی را با قَدَر آفریدیم) یعنی با مقداری معین از وجود آفرید. آن‌گاه انسان در سیر فقری و عروج عبودیِ خود و سفر خود از عالم قدر و مقدار به عالم بی‌قدری و لا‌مقداری، چون قدر و مقدار خود را از دست داد، دیگر تشخص و هویتش را از دست می‌دهد و لذا در واقع «خود»ش را در بحر لایزال الهی گم می‌کند، و دیگر خودش را نمی‌شناسد. زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بده عربده را دست منه بر دهنم چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه گر بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم اصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف تو هر چه نمایی بشوم آینۀ ممتحنم از آن جا که خدا نه مذکر است و نه مؤنث، نه سیاه و نه سفید، نه فارس و نه ترک، انسان هم که در این مرتبه رسیده نه مذکر است و نه مؤنث. نه فارس است و نه ترک. چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی‌دانم نه ترسا نه یهودیّم نه گبرم نه مسلمانم نه شرقیّم نه غربیّم نه عِلویّم نه سِفلیّم نه ز ارکان طبیعیّم نه از افلاک گردانم نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم نشانم بی‌نشان باشد مکانم لا‌مکان باشد نه تن باشم نه جان باشم، که من خود جان جانانم الا ای شمس تبریزی چنان مستم در این عالم که جز مستی و سر مستی دگر چیزی نمی‌دانم این مرتبه، آخرین مرتبۀ فقر است که نامش فناء فی الله است. یعنی فنای وجود مطلق در وجود مطلق. اینجا نه انسان خداست (چنان که در قرب فرائض چنین است)، و نه خدا انسان است (چنان که در قرب نوافل چنین است). چرا که قرب در جایی است که دوئیت برقرار بوده و فاصله وجود داشته باشد. اما چون فاصله از بین رفته و هر دو یکی شده‌اند پس قرب معنی ندارد ... 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
اشتباه انسان.mp3
2.13M
در محضر گفت با خود گنج در خانهٔ منست پس مرا آن‌جا چه فقر و شیونست بر سر گنج از گدایی مرده‌ام زانک اندر غفلت و در پرده‌ام 🆔 @moravej_tohid برگرفته از جلسه دهم تفسیر منطق الطیر
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 به طور کلی سفر دوم یک سفر در فقر است که از اول مرتبۀ فقر آغاز می‌شود که دوئیت بین انسان و خدا وجود دارد، منتها چون انسان فقر خود و غنای خدا را به شهود دیده، پس خودش را بالله و بالحق می‌بیند و این جاست که ندای «انا الحق» سر می‌دهد، یا «لیس فی جُبَّتی الا الله» می‌گوید، و این سیر همچنان پیش می‌رود تا این که در بحر بیکران حق افتاده و تمام قیود و حدود و مقدار و ماهیتش مضمحل می‌شود و در این جاست که سفر دوم که فنای ماهیت و قدر انسان است در عالم اطلاق و لا تعینی، تمام می‌شود و سالک خودش را گم می‌کند و ماهیتش را از دست می‌دهد، اما صاحب هویت جدید می‌شود. شناسنامۀ جدیدی می‌گیرد که عبارتست از وجود اطلاقیِ بالاذن و وجود مطلق ظلّی. در این جا فقیر، غنی می‌شود، و این عبد، مولا می‌شود. منتها غنی بالاذن و مولای بالاذن. از ابتدای سفر دوم تا آخر، این فقیر و این نی هر چه می‌گوید از او می‌گوید. نه این که از زبان او بگوید، بلکه خود اوست که از زبان این فقیر صحبت می‌کند. یعنی چنین نیست که او بگوید: بگو فلان، این هم بگوید فلان. بلکه اصلا خود اوست که صحبت می‌کند. آن گاه این فقیر مادام که دور است از حق، و هنوز در اوائل سفر خود است، نواهای غریبانه سر می‌دهد و به یاد یار و دیار غمگنانه از حق می‌خواهد که او را به سر منزل خودش که عالم غِنا و اطلاق است برساند. نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویه‌های غریبانه قصه پردازم به یاد یاد و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم برافرازم اما چون به آخر سفر رسید و در دریای اطلاق الهی افتاد و در آن جا از خودش فانی شد و تشخصی را که از سوی قدر و ماهیتش داشت از دست بداد، از خود بی‌خود می‌شود و باز این جا نواهای این فقیر یا این نی فرق می‌کند: من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانم من این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم مرا گوید مرو آن سو تو استادی بیا این سو که من آن سو و این سو را نمی‌دانم نمی‌دانم همی‌گیرد گریبانم همی‌دارد پریشانم من این خوش‌خوی بد‌خو را نمی‌دانم نمی‌دانم 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
معاد جلسه ۵۲.mp3
32.92M
🎙 جلسه پنجاه و دوم در محضر هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر حضرت استاد بدون ذکر منبع مورد رضایت ایشان نمی باشد. 🆔 @moravej_tohid
مهبط وحی.mp3
2.74M
بر ده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا ... اصل اینست که در قلب انسان اگر بخواهد مهبط وحی بشود " محل نزول وحی بشود " ، باید خراب بشود ( کسی که بخواهد گنج را استخراج بکند ، باید خراب بکند دیگر ) .‌‌.. ... یک خَس ( یک خَسِ پستِ بی ارزش ) ، این اگر بخواهد به دریا برسد ، باید چکار بکند ؟ باید خودش را به سیلاب بدهد ، تا که به سیل ام ندهد ، کی کشدم بهر عطا منتها خودت را به سیل دادی ، سیل خیلی بالا و پایینت میزند ... ... میگوید در سخن دنبال این مباش که اینجایش از لحاظ ادبی اشکال دارد ، اینجا قافیه غلط هست ، اینجا وزن ... دنبال این حرفها نباش ، من این حرفها را که در حالت هشیاری که نزدم ... دِه وقتی آباد هست از آن مالیات میگیرند ، وقتی که خراب هست دیگر چه بگیرند ، من هم خرابم ، من هم ویرانم ، این حرفهایی را هم که دارم میزنم ، اینها مال خودم نیست ، دو دهان داریم گویا همچو نی ... ... منتها کی انسان در آن کشش خدا قرار میگیرد ؟ ... برگرفته از جلسات تفسیر مثنوی @moravej_tohid
فرق پزشک با کاسب....mp3
2.08M
... باید عمل با نیت تناسب داشته باشد ، یعنی به این معنا که ... ... و یا اگر پزشک اینطور نیت میکند که خدایا میروم که درد بندگان تو را شفا بدهم ، خُب بعد عملش هم با نیتش تناسب داشته باشد ( اینطور نباشد که بگوید ویزیت همینی که هست ) ... ... البته کرامت اینست که پزشک بر معالجه امراض خلق پول نگیرد ، کرامت انسان اینست ، یعنی پزشک با کاسب فرق میکند ، بالاخره کاسب به مغازه میرود که درآمد کسب کند ، اما کرامت اینست که اصل ، در اول کار ، در اصل مطلب ، پزشک در معالجه درد انسانها پول نگیرد و لذا اطبای قدیم معمولاً اینطور بودند .‌‌.. ... به اطبای قدیم حکیم میگفتند ، آنها حکمت داشتند ( فقط علم نداشتند ) ... ... اما اگر طبیبی ، اینطور طبابت کرد ، این نور هست ، علمش میشود نور و این طبابت ، انسان را به خدا میرساند ، اما طبیبی که ... برگرفته از جلسه ۵۵ مثنوی @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 گاهی و البته به ندرت اتفاق می‌افتد که بر فقیری که در اول راه است و مدام نواهای غریبانه ساز می‌کند و از غربت و دور افتادن از اصلش می‌نالد، میزان جذبه افزایش پیدا کرده و او را برای مدت کوتاهی به آخر خط و آخر سیرش می‌برند و در فنایش می‌اندازند. ولی به زودی دوباره او را از این عالم به‌در‌آورده و بر سر جای اول خود می‌برند. در این جا می‌گوییم فنا برای او در حد «حال» است. زیرا حال آن است که سالکی را که هنوز استعدادش برای ورود به منزل والاتر به حد فعلیت نرسیده، برای لحظاتی یا ساعاتی و یا ایامی به آن منزل می‌برند ولی باز می‌گردانند. این جا می‌گوییم آن منزل (مثلا رضا یا تفویض یا تسلیم ...) برای او در حد حال است. اما اگر کسی استعدادش برای ورود به آن منزل تام باشد، این جا وقتی وارد آن منزل شد برای همیشه در آن می‌ماند و این جاست که می‌گوییم آن منزل برای او «مقام» است. برای همین است که در مثنوی گاه شاهد این هستیم که مولانا یک مطلب علمی را درست تجزیه و تحلیل علمی می‌کند و عاقلانه آن را به سرانجام می‌رساند. اما گاه هم چنان بی‌خود می‌شود که عنان قلم از دستش به‌درمی‌رود. به همین دلیل متاسفانه بعضی کسانی که قدم راسخی در عرفان ندارند آن را تناقض می‌خوانند. مثل بحث مفصلی که در مورد اختیار انسان در دفتر پنجم آورده و انسان را موجودی مختار و دارای اختیار می‌داند. گفت توبه کردم از جبر ای عیار اختیار است اختیار است اختیار اما در دفتر اول، انسان را به کلی از اختیار خود مسلوب ساخته و افعال عباد را به کلی به خدا اسناد می دهد. ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی زاری از ما نی تو زاری می‌کنی ما چو شطرنجیم اندر برد و مات برد و مات ما ز توست ای خوش صفات اما باید دانست که فقیر در سیر فقری خود در صعود و نزول است. چون در حد نازل فقر خویش است پس خودش را می‌بیند و افعال خودش را می‌بیند منتها آن ها را بالحق و بالله می‌بیند. اما چون به اوج مراتب فقری و عبودی خود می‌رسد دیگر خودش را نمی‌بیند و افعالش را نمی‌بیند و همه را خدا و از خدا می‌بیند. مطلب دیگری که در مورد مقام فقر لازم است بیاورم این که انسان تا به مقام فقر نرسد، محبت خدا را پیدا نمی‌کند، و مجذوب خدا نمی‌گردد. (در قسمت بعدی شرح این مطلب را خواهیم آورد.) 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
دامگه دنیا.mp3
1.98M
در محضر تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود 🆔 @moravej_tohid برگرفته از جلسه دهم تفسیر منطق الطیر
توحید صدوق جلسه ۶۳.mp3
24.77M
🎙 جلسه شصت و سوم در محضر هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر حضرت استاد بدون ذکر منبع، مورد رضایت ایشان نمی باشد. 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 نکته‌ی دیگری که در مورد مقام فقر لازم است گفته شود این است که انسان تا به مقام فقر نرسد، محبت خدا را پیدا نمی‌کند، و مجذوب خدا نمی‌گردد. مادامی که انسان در حالت حیوانیت به سر بَرَد و دارای نفس حیوانی و اماره باشد، اولاً مجذوب دنیاست و ثانیاً محبّ دنیاست. مجذوب دنیاست یعنی به دلیل سنخیتی که بین او و دنیا وجود دارد، مرتب از سوی دنیا بر او جذبه وارد می‌شود. زیرا انسان در این مرتبه، از نفس طبیعی با خصوصیات ماده برخوردار است. همچنین محبّ دنیا هم هست. زیرا انسان -و به طور کلی هر موجودی- خودش را دوست دارد. چون دنیا به درون وجود انسان نفوذ کند، و تبدیل به انسان شود، یا انسان تبدیل به دنیا شود، پس انسان دنیا را هم دوست دارد. حال اگر انسان توانست در طی سفر اول که بر مبنای ریاضات و مجاهدات است خودش را از دنیا خالی کند، پس اولاً دیگر جذب دنیا بر او اثری ندارد، و ثانیاً دنیا را دوست نمی‌دارد. ما به طور خلاصه می‌گوییم سفر اول بر مبنای نوافل و مستحبات است. در روایت قرب نوافل، غایت و نتیجۀ نوافل را محبت خدا دانسته؛ یعنی خدا او را دوست می‌دارد. «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّه» عبد من به من نزدیک می‌شود با نوافل «تا این‌که دوستش می‌دارم». (کلمۀ حتی برای غایت و نتیجه است.) انسانی که در سفر اول، با نفس اماره و حیوانی در بیفتد و با مجاهدات و ریاضات او را بکشد، در این جا به جایی می‌رسد که خدا او را دوست می‌دارد، و چون خدا او را دوست بدارد آن‌گاه «چشمش می‌شود که با آن ببیند، و گوشش می‌شود که با آن بشنود و دستش می‌شود که با آن کار انجام دهد». (فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا). این که خدا انسان را دوست می‌دارد به آن معناست که خدا او را در تحت جذب خودش قرار می‌دهد. چرا که این شخص خود را تخلیه کرده و سبک شده، این شخص روح شده، و روح انسان روح خداست، پس با خدا اشدّ سنخیت را دارد و لذا جاذبۀ خدا بر او تأثیر کرده و او را به سوی خود می‌کشد و این است که می‌گوییم این سفر دوم، سفری بر مبنای جذب است. لذا این که فرمود عبد رو به نوافل می‌آورد و جهاد اکبر می‌کند و ریاضت می‌کشد و عبادت می‌کند، تا جایی که تخلیه می‌شود و از نفس حیوانی و ثقالت و کثافت نفس حیوانی پاک می‌شود و در نتیجه «من او را دوست می‌دارم». از سوی دیگر انسان هم خدا را دوست می‌دارد. چرا که وقتی خدا انسان را در تحت جذب خود قرار می‌دهد معنایش این است که خدا وجود انسان را پر می‌کند و چون انسان خودش را از خدا پر دید و به هر گوشه و زاویه‌ای از وجود خودش که نگاه کرد خدا را دید، از آن‌جا که انسان خودش را دوست می‌دارد، پس اکنون خدا را دوست می‌دارد و این شد که وقتی مرید وارد آغاز سفر دوم می‌شود، این مرید هم فقیر می‌شود، هم مجذوب می‌شود و هم محبوب؛ این که می‌فرماید: «یحبهم و یحبونه» مائده ۵۴ (خدا بندگان را دوست دارد و بندگان هم خدا را دوست دارند). برای همین است که سفر دوم را سیر حبی نیز می‌گویند. 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
هوالحکیم نَفَسِ اولیاء ... خیلی به ظاهر نیست ، خیلی از مردم هستند " یکی زاهد است شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند ، یک دور قرآن میخواند " اینها ملاک نیست ، ملاک " اصل " همان هست ، روح در این عالم با کی همنجس هست 《 این مهم هست 》، نماز خواندن زیاد گولت نزند ، حج رفتن زیاد گولت نزند ، به اینها نیست . مگر ما آدم هایی نداشتیم که اینها در عمرشان : نقل میکنند ابو بصیر یکی از اصحاب امام صادق به مدینه خدمت امام آمده بود گفت : ( در کوفه زندگی میکرد ) آقا ما یک همسایه داریم ، او خیلی اهل لهو و لعب هست ، از صبح تا شب ، از شب تا صبح ، آدم های فاجر ، فاسق را در خانه اش جمع میکند و میزنند و میرقصد ( یک اوضاعی ) ما هم اذیت میشویم . امام به او فرمود : برو بگو که جعفر بن محمد سلامت میرساند و میگوید اگر این کارهایت را ترک کردی جعفربن محمد بهشت را برایت تضمین میکند . او به شهر خودش کوفه برگشت 《خیلی پیش همین همسایه اش میرفت و میگفت آقاجان این کارها را نکن ، او هم میگفت من نمی توانم ، من همینم که هستم 》 حتی همین سفری که این شخص میخواست از کوفه به مدینه برود ، به او گفت اصلاً پیش امامت برو و بگو یک همسایه ای دارم که اینطور و اینطور هست و وقتی هم که به او میگویم ، میگوید : نمیتوانم دست بردارم ، من همینم که هستم ( برای همین هم پیش امام شکایت کرد ، گفت یک همسایه دارم اینطور هست ) ... وقتی از سفر آمد ، آن شخص به دیدنش آمد و به او گفت فلانی پیش امام رفتی ( با حالت تمسخر ) ، او هم گفت رفتم ، گفت چه گفت : گفت دست از این کارهایت بردار من بهشت را برایت تضمین میکنم . یک حالتی در او پیدا شد و به خانه اش رفت . ابوبصیر دید او چند روزی هست از خانه اش بیرون نمیاید " سر و صدایی هم نمیاید " ، لذا رفت به در خانه اش و در زد ، دید بنده خدا " مریض ، مریض " در خانه افتاده است و هیچکس هم نیست . گفت چرا اینطور هستی ، گفت از روزی که این حرف را زده ای من اینطور شده ام و گفت همه اموالم را دادم ( نه اینکه از بنی امیه بود ، اموالش اموال حرام بود ) ، هر چه مال از دستگاه بنی امیه جمع کرده بودم همه را یا به صاحبانش دادم و یا به فقرا بخشیدم . هیچی نداشت ، حتی لباس هم نداشت ( ظاهراً پشت در گفته بود من لباس ندارم ، و او رفته بود از خودش لباس آورده بود و به او داده بود و در را باز کرده بود ) ، بنده خدا مریض افتاده بود . البته مریضی اش معلوم بود چه مریضی هست ( حرف یک ولی خدا با این آدم چه کرد ) چه کرده با بسیاری از انسانها در طول تاریخ ( اینها عجیبند ) . هین که اسرافیل وقتند اولیاء مرده را زیشان حیات ست و نما ای کاش گاهی وقت ها انسان از ته دل آروز بکنند نَفَس یک ولی به من بخورد " خیلی عجیب هست " ، یعنی بخوانید داستان کسانی که اینها در درگاه اولیاء منقلب شده اند و برگشته اند ، آدم های فاسق ، فاجر برگشته اند . خیلی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی به من بخورد ( اصلاً به من فحش بدهد ) ، یک فحش بدِ آب دار بدهد ، اشکالی ندارد ، نَفَسش به من خورده است ... فحش اولیاء ... ...اینست که میگویم واقعاً انسان بخت یاری باشد که یک ولی خدا پیدا بشود که فحش هم بدهد " فحشش هم غنیمت هست " ... واقعاً عرض میکنم گاهی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی " در یک اتاقی که یک ولی خدا نفس میکشد ، من هم نفس بکشم " ، بالاخره نفسش میپیچد ... اگر چنین چیزی گیرتان آمد قدر بدانید و این هم همینطور نام او بر زبان امام صادق رفت دیگر ( نام این همسایه بر زبانش رفت ) و این بود که مریضش کرد و در بستر انداخت . چند روزی زنده بود و در دم آخر که دیگر داشت جان میداد ( حالا چه گذشته است ، آدم بخت یار اینست ، یک عمر در فسق و فجور و لعو و لعب واینها ) آخر کار نَفَس یک ولی او را میگیرد و اینطورش میکند " حالا دیگر در آن چند روز که مریض بوده و در خلوت خانه بر این بنده خدا چه گذشته است ، نمیدانیم " ، شاید به اندازه اینکه یک عارف ۵۰ سال شب ها در خلوت خودش ریاضت میکشد ، عبادت میکند ، راز و نیاز میکند ، این بنده خدا در همان چند روز همه همان ها به سرش میاید . همان که میگوید : درد عشقی کشیده ام که مپرس حالا حافظ اگر در طول ۵۰ سال میگوید که درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس آنچنان در هوای خاک درش میرود آب دیده ام که مپرس من به گوش خود از دهانش باز سخنانی شنیده ام که مپرس سوی من چه لب میگزی لب لعلی گزیده ام که مپرس خلاصه همه اینها به سر این بنده خدا در آن چند روز آمد و آخر هم این عشق چنان او را آبش کرد و آبش کرد که آن دم آخر ابوبصیر بر بالینش نشسته بود ، این بنده خدا گفت ابوبصیر مولای تو به وعده اش وفا کرد ... برگرفته از جلسات مثنوی @moravej_tohid
غم یار....mp3
8.85M
نگارینو دل و جانُم تِه دانی همه پیدا و پنهانُم تِه دانی نمی دونم که این درد از که دیرُم همی دونم که درمانُم تِه دانی بلا رمزی ز بالای تِه باشه جنون سِرّی ز سودای تِه باشه بصورت آفرنم این جهان بین که پنهان در تماشای تِه باشه غم عشق تِه مادرزاد دیرُم نه از آموزی استاد دیرُم خوش اون بار که از جمله غم تِه خراب آباد دل آباد دیرُم خوشا آنون که سودای تِه دیرِه که سَر پیوسته در پای تِه دیرِه به دل دیرُم تمنّای کسانی که اندر دل تمنّای تِه دیره سه غم آمد بجانم هر سه یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره دیرِه غم یار و غم یار و غم یار @moravej_tohid
مقام اطمینان قلب....mp3
5.78M
...خیلی وقت ها هست که نسبت به خداوند یقین داریم ، نسبت به معاد ، همه مان یقین داریم ، نسبت به اینکه امام زمان هست (همه مان یقین داریم) ، اما واقعاً قلب یک حالت اطمینانی داشته باشد (اینطور نیست) ... مثلاً در مورد مقام توکل ... مثلاً همه مان میدانیم که خداوند رازق هست ..‌. محال هست که چیزی به دست انسان بیاید و روزی اش ..‌. ... ارزاق ما قبل از این عالم ، در زمانی که ما در ذات خدا بودیم ، آنجا ... یعنی مناسب با وجود من ، رزق من هم تعیین شده است... ... هر کسی یک وجودی دارد ، این وجود تعیین کننده روزی اش هست ، در واقع ..‌. در عالم ذات خدا ، وقتی که از بابت تناکح اسماء وجودات شکل گرفت ، مثلاً ... بعضی از اسماء بسیط هستند ، بعضی مرکبند ، بسیط مثل غفور ، مرکب مثل ذوالبطش شدید ... حالا وقتی که این اعیان ثابته پدید آمد ، خداوند تابع اعیان ثابته میشود ، یعنی... ... بعضی ها هم روزی معنوی ندارند ... بعد وقتی که انسان به این عالَم میاید ، بر طبق آن عین ثابت ... آرامش قلب زمانی هست که به مقام شهود برسد... کی حضرت ابراهیم به مقام شهود زنده شدن اموات... برگرفته از جلسه ۴۸ منازل_السائرین @moravej_tohid
... شخص سالک نیز باید خود را به پیری واصل و شیخی کامل بسپرد و شیطان نفس و شیطان بیرون را دفع گوید و از تیزی و سوزش کارد او نهراسد تا او با این کارد یکایک پیوندهای او را با این دنیا قطع کند ... برگرفته از رسالهء نورانی اسرار_حج اثر قلمی @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 قبلا گفته شد که سفر دوم، سفر از تقیید به اطلاق است و از تعیّن به لاتعیّنی. در این سفر، انسان همین طور که جلو می‌رود مرتب به مقدار وجودش افزوده می‌شود تا جایی که مطلق می‌شود و وجود مطلق، خداست. یعنی سالک موفق به خلع نعلین شده (از بین رفتن دوئیت بین خود و خدا) و فناء فی الله می‌گردد. در مرحلۀ بعد که سفر سوم است از آن فنا باز می‌گردد و از بی‌هوشی در آمده و هشیار می‌شود، و از محو به صحو می آید و از فنا به بقا می‌رسد و در این جا البته خودش را می‌بیند، ولی خود خدائیش را، نه خود خالی و فقیرش را که خدا او را پر کرده و چشم و گوش و زبان او شده، بلکه برعکس؛ در این جا انسان می‌شود زبان خدا و انسان می‌شود دست خدا و گوش خدا و وجه خدا. چنان که قبلا روایتش را آوردیم و از آن تحت قرب فرائض نام بردیم. این که می‌گویند سفر سوم سفر از حق به خلق است، یعنی سفر از حق مطلق است که در او فانی شده، به خویشتن خودش و به وجود خلقیش. سپس سفر چهارم این است که از وجود خلقی خودش که در واقع یک وجود حقی است به میان خلق بر می‌گردد. در این جا اگر حرف می‌زند از زبان خدا حرف می‌زند زیرا این شخص زبان خداست. اگر جنگ می‌کند، خداست که جنگ می‌کند. چنین شخصی صاحب مقام ولایت است. زیرا وقتی به خدا رسید و با اسماء الله وحدت یافت، قدرت‌های اسماء به او منتقل می‌شود و او صاحب قدرت‌های اسماء می‌شود و می‌تواند آثار اسماء را به نحو "کُن فَیَکون" از خود ظاهر سازد. باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غم‌خوار آمدم شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نیستم من درّ شهوار آمدم چنین شخصی با قدرت ولایت می‌آید تا قفل‌هایی را که بر در زندان‌های ارواح زده شده بشکند. چنین انسانی مثل عید می‌ماند. وقتی اعیاد مهم می‌آمد پادشاهان، زندانیان را آزاد می‌کردند. شخصی هم که دارای قدرت اسمائی، یا قدرت ولایت است، مثل عید می‌ماند که ارواح را آزاد می‌کند. باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می‌خورند هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم ... آری، کار ولیّ و مولا آزاد کردن است. آزاد کردن ارواح زندانی. زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود وآنِ علی "مولا" نهاد گفت هر کو را منم مولا و دوست ابن عمّ من علی، مولای اوست کیست مولا، آن که آزادت کند بند رقیّت ز پایت وا کند 🔸این بود توضیح اسفار اربعه. 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
هوالحکیم رنجاندن اولیاء ... تو خیال نکن همین آدمی که در این خیابان ها راه میرود ، بعد بگویی ... او در خیابان راه میرود و غذا میخورد ما هم راه میرویم و غذا میخوریم ، پس چه فرقی بین ما هست ... اینها میتوانند با یک ناز خودشان عالم را در هم بریزند ، اینها میتوانند با یک عشوهء خودشان همهء عالم را در هم بریزند ... حالا فرقی نمیکند ، چه خودشان ، چه اولیائشان ( یک انسان هایی که قلبشان مملو از تقواست ، مملو از ایمان هست ) از اینها بترسیم که یکوقت ذره ای اینها را ناخشنود نکنیم ( انسان هایی که در عمرشان همواره رنج را بر خودشان متحمل کردند ، سختی خدا را بر خودشان متحمل کردند که ذره ای خلاف رضای خدا به جا نیاورند ) خداوند از اینها میگذرد ؟!!! ما میدانیم که در زمان مرگ با خدا مواجه خواهیم شد ، پس اینهمه گستاخی که در دنیا داریم برای چیست ؟ آدم های ابله ، آدم های احمق مساجد زیبا میسازند ، مساجد پر از زرق و برق میسازند ، اما از آنطرف دل انسانهای خدا را میرنجانند ، با حرفهایشان ، با کارهایشان ، با گناهایشان ، با دنیا طلبی هایشان ، دل اولیاء خدا را میرنجانند . اینها را بدانیم که اینها همه اش برای ما آثار دارد ، این گرفتاریهایی که زندگی ها هست ، این همه مشکلات ... اینها همه نتیجه رنجاندن دل انسان های پاکی هست که در این دنیا زندگی میکنند ‌. اینها هیچ عِده و عُده ای ندارند ، هیچ امکاناتی ندارند ، از دنیا هیچی ندارند و بعد رنجاندن اینها باعث میشود که خداوند انسانها را دچار عذاب کند . خداوند میفرماید وقتی که ما را متأثر کردند ، ما هم انتقام گرفتیم ، یعنی چه متأثر کردند ؟ مگر خداوند متأثر میشود ؟ میفرماید اولیاء ما را متأثر کردند ، اولیاء مرا ناراحت کردند ، من هم عذاب فرستادم . این عذاب ها را میکشیم و خیلی ها هم حالیمان نیست عذاب میشویم ، اصلاً نمیفهمیم ... برگرفته از جلسه ۷۳ مثنوی @moravej_tohid
هوالحق توسل به امام حسین علیه السلام ... ولایت مطلق در زمان ما وجود مقدس صاحب الامر و الزمان هستند . این نکته را هم زیاد عرض کرده ام که " هر امامی یک نحوه ظهوری دارد ، مثلاً حضرت علی علیه السلام در مسئله حکومت ، جنگ آوری ، عدالت ظهورات شدیدی را از خودش نمود داد ، امام سجاد علیه السلام به طوری ، امام صادق علیه السلام در مسئله فقه ، امام رضا علیه السلام در مسئله اعتقادات ، توحید ، هر کدام از این بزرگواران به طوری ظهوراتی از خودشان ... اما تنها کسی که در راه عشق خدا یک ظهور قوی از خودش به جا گذاشت امام حسین علیه السلام هست که جانبازی و پاکبازی ... از یک طرف هر چه که داشت در راه خدا داد " پاکبازی " هر چه که داشت ، همه اموال و ثروتش را در مدینه رها کرد و آمد ، خانواده اش را هم آورد ، همه اولادش را یکی یکی فرستاد و رفتند . برادر هایش را فرستاد و رفتند ، اصحابش را فرستاد و رفتند . خودش ماند و خودش هم در راه خدا ، آنهم به چه شکلی ... خود شهادت امام حسین علیه السلام از همه سخت تر بود ، یعنی هر که تیر داشت با تیر حمله میکرد ، هر که شمشیر داشت با شمشیر حمله میکرد ، هر که نیزه داشت با نیزه حمله میکرد و هر که هم چیزی نداشت با سنگ حمله میکرد . یعنی خداوند به او اعلام کرد اگر مرا میخواهی ، اینطور باید باشی ، پاکبازی و جانبازی " هر چه که داشت در راه خدا داد " . بنابراین خدا هم او را به مقامی برد " عند ربِّهم يرزقون " . به مقامی برد که يا أَيَّتها النَّفْس الْمطمئِنَّةَ ارْجعي إِلَى ربِّك راضِيةً مرْضيَّة فادْخُلي في عبادِي وَادْخلي جنَّتي به بهشت ذات . آن بهشت سیب و گلابی به درد شما نمیخورد ، به بهشت ذات من درآیید . حسین بن علی یک چنین انسانی بود که در وادی عشق الهی ... خُنُک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش بنماند هیچش اما هوس قمار دیگر حسین بن علی آن قماربازی بود که در قمار عشق وارد شد . میدانید قمار عشق یک فرقی با قمار های معمولی دارد ، در قمارهای معمولی انسان دوست دارد ببرد و انسان حریفش را دوست ندارد " از او بدش میاد " ، اما در قمار عشق اولاً انسان حریفش را دوست دارد و ثانیاً دوست ندارد ببرد ، میگوید هر چه دارم میخواهم ببازم ... امام حسین وارد قمار عشق شد و عاقبت هم در این قمار حسین بن علی برنده شد و پیش خدا رفت ، رفت و در آغوش آن که حریفش بود نشست و آن حریف او را به آغوش خودش دعوتش کرد . این را که خدمت دوستان عرض کرده ام هر که در این راه میخواهد پا بگذارد فقط توسل به امام حسین علیه السلام ... البته دوستان زیاد این مسئله را میپرسند که بالاخره گرفتاری های نفسانی ( دنیا قوی هست ) انسان را در بند خودش نگه داشته است ، زنجیرهای دنیا خیلی قوی هستند ، انسان را نگه داشته اند ، هر چند انسان قلبش میل به خدا دارد ، دلش میخواهد برود اما نمی تواند " دست و پا ضعیف ، اراده ضعیف ... در مورد حضرت آدم فرمود : طه ، آیه ۱۱۵ و لقدْ عهِدْنَا إِلى آدم مِنْ قبْلُ فَنسِی و لمْ نجِدْ له عزماً ما با آدم عهد کردیم که از این میوه نخوری " و لمْ نجدْ له عزماً " اراده ای در آدم ندیدیم . وقتی آدم با آن عظمت اینطور ، پس ماها چه ؟ این مسئله را دوستان زیاد شکایت میکنند ( درد و دل دارند ) همه اینها درست است . عرض کردم شکستن پل های دنیا ، شکستن زنجیرهای نَفْس ، جز با توسل به این انسان امکان ندارد ( به در خانه هر که بروی نمی تواند زنحیرها را باز بکند ، هیچکس ) . ما میرویم آنجا و حاجتمان را میگیریم و میاییم ، بله ، یکوقت میبینی انسان ، مریضی دارد ، قرض دارد ، فقر دارد ، خانه ندارد و ... میرود و میگوید یا حسین بن علی اینها را به من بده .. امام دارای مراتب وجودی است ، وجود این انسان ها یکسَرش پیش خداست و یکسَرش هم اینجا در طبیعت است . انسانی که میرود با مراتب پایین وجود امام ارتباط برقرار میکند ، میگوید حاجت های دنیایی میخوام ( با این مراتب پایین وجود امام به راحتی میشود ارتباط برقرار کرد ) اما یکی میرود آنجا و میگوید یا امام حسین من فقیرم ، اما از تو پول نمیخواهم ، قرض دارم اما پول نمیخواهم ، مقام نمیخواهم و ... خودت را میخواهم ، خدا را میخواهم . امکان ندارد که بتواند ، کسانی میتوانند نتیجه بگیرند که ... میدانی چطور باید نتیجه بگیری ؟ باید انسان اینقدر قدرت روحی داشته باشد .‌‌.. امام حسین علیه السلام در مقام استغراق مطلق در ذات خدا هست ، خیلی قدرت میخواهد که روی امام را از پیش خدا به پیش خودت برگردانی ، خیلی قدرت میخواهد ، خیلی اخلاص میخواهد ، خیلی تزکیه میخواهد که بگویی ای امام من پول از تو نمیخواهم ، سلامتی نمیخواهم ، خانه نمیخواهم ، هیچی از تو نمیخواهم ، خودت را میخواهم ... برگرفته از جلسه ۵۰ مثنوی @moravej_tohid