eitaa logo
علی‌ اصغر‌ مرتضایی‌راد
1.6هزار دنبال‌کننده
158 عکس
52 ویدیو
9 فایل
صفحه رسمی علی اصغر مرتضایی‌راد ارتباط با ادمین؛ @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی دونم پهبادها تا چند ساعت، یا چند دقیقه دیگه به هدف می‌رسن و مرحله بعدی عملیات کی شروع میشه، فقط می‌دونم مفیدترین کاری که الان در کنار چک‌ کردن لحظه‌ای اخبار‌ می‌تونیم انجام بدیم، گرفتن ختم صلوات و دعا برای به هدف‌ نشستن گلوله‌ها و موشک‌هاست. @mortezaeirad_ir
خدایا تو را شاکریم که ما را در عصر حضرت‌ امام روح الله‌الموسوی الخمینی، در دوران زعامت حضرت امام سیدعلی الحسینی‌الخامنه‌ای‌ آفریدی و در مملکت پاک ایران و زیر پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی قرار دادی. @mortezaeirad_ir
چنین گفت آقا: "توفیق در وحدت کلمه است" و ما امشب یک عملیات بزرگ وحدت کلمه داشتیم: کلمه‌ای که از زبان پهبادها و موشک‌ها جاری شد؛ کلمه‌ای که در بیانیه‌های سپاه به تحریر در آمد؛ کلمه‌ای که دیپلمات‌ها بر آن پافشاری کردند؛ کلمه‌ای که رسانه‌ها با آن موج ایجاد کردند؛ و کلمه‌ای که مردم نیمه‌شب در میادین و خیابان‌ها فریاد زدند. همه یکی بود... @mortezaeirad_ir
همانطور که حمایت مردم سوخت موشک‌ها بود، خوشحالی و حمایت مردم، سامانه بازدارنده تدافعی علیه جنگ رسانه‌ای دشمن خواهد بود‌. امروز این پیروزی بزرگ را، باشکوه جشن بگیریم و شادی و حمایت مردم را با کمیت و کیفیت بالا روایت کنیم. @mortezaeirad_ir
تجمع مردم دارالعباده یزد در اعلام حمایت از پاسخ مقتدرانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جنایات رژیم صهیونیستی امروز ساعت ۱۶، گلزار شهدای خلدبرین، در جوار مزار شهید سیدرضا میرحسینی، نخبه موشکی یزد و از یاران شهید طهرانی مقدم @mortezaeirad_ir
📢حسینیه هنر یزد منتشر کرد 📚سلوی خاطرات شفاهی سلوی فلسفی معلم پرورشی دهه ۶۰ یزد 🔸محقق: سمانه سنایی 📝نویسنده زینب کشاورز جهت تهیه کتاب با شماره زیر تماس بگیرید: ☎️۰۹۱۳۴۵۷۶۹۸۳ 🆔@yazde_ghahraman
⭕سلام، چهارشنبه این هفته یادواره شهدای دانش‌آموز یا همون همکلاسی آسمانیه که هر سال بچه‌های انجمن اسلامی دانش‌آموزان یزد برگزار میکنن. دو تا درخواست ازتون دارم که اگه انجام بدین هم خدا راضیه، هم ان‌شاالله شهدا شفیعتون خواهند شد و هم باعث دلگرمی و انگیزه دانش‌آموزایی میشه که بانی و برگزار کننده مراسمن؛ اول این که حتما سعی کنید توی این محفل باصفا شرکت کنید. دوم هم این که بچه‌ها قرار گذاشتن بعد مراسم از مهمونای شهدا پذیرایی کنن. هر مقدار که براتون مقدوره لطفا کمکشون کنید. اقلام خوراکی لازم: ۵ گونی برنج روغن ۳ تا ۵کیلویی سویا ۱۰ کیلو یا مرغ ۱۸ کیلو پیاز ۱۰ کیلو یا بیشتر هویج ۳ کیلو ۴کیلو رب گوجه جهت هماهنگی تحویل اقلام با شماره زیر تماس بگیرید:
۰۹۱۰۹۱۶۴۶۹۲
کمک‌های مالیتون رو هم به کارت زیر واریز کنید.
۶۱۰۴۳۳۷۸۸۳۳۶۵۲۴۷
بنام حسین میرشریف هزینه یا اقلام اضافی صرف امور فرهنگی، تربیتی یا خیریه میشه. یاعلی @noghtewirgool
⭕"خون شریکی ۲" منتشر شد 🔰یادداشت‌های رسانه‌ای مرحوم محمد‌سرور رجایی ملقب به آوینی افغانستان 📌به کوشش: علی‌اصغر مرتضایی‌راد، پژمان عرب، علی ناصری 🔺️مرحوم محمدسرور رجایی، بیست سال آخر عمر با برکتش را صرف جمع‌آوری اطلاعات و خاطرات مربوط به شهدای ایرانی جهاد افغانستان و شهدای افغانستانی دفاع مقدس کرد. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، «ماموریت خدا» هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب «در آغوش قلب‌ها» اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امام خمینی آثار منتشرشده از مرحوم رجایی است. کتاب خاطرات «شهید دکتر سیدعلی شاه موسوی گردیزی» از فرماندهان جهادی افغانستان که به‌دست داعش ترور شد دیگر محصول تلاش‌های محمدسرور رجایی است که بزودی منتشر می‌شود. دبیری چند دوره جشنواره «قند پارسی»، جشنواره خانه ادبیات افغانستان و انتشار مجله باغ ویژه کودکان افغانستانی نیز از دیگر فعالیت‌های وی در این سال‌ها بود. مرحوم رجایی از اعضای دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و نیز عضو هیأت تحریریه مجله‌های سوره و راه بود و ده‌ها مقاله یادداشت و گزارش درباره روابط فرهنگی ایران و افغانستان از او به یادگار مانده است. 🆔 @yazde_ghahraman
🔴آیین رونمایی از کتاب «خون شریکی2»؛ یادداشت‌های رسانه‌ای محمدسرور رجایی ⭕️با حضور: 🔺خانواده مرحوم محمدسرور رجایی(نویسنده و شاعر افغانستانی) 🔺علی اصغر مرتضایی‌راد؛ از محققان کتاب 🔺پژمان عرب؛ از محققان کتاب محمدصادق افشاری، مجری‎‌کارشناس 🔷پنجشنبه 27 اردیبهشت؛ ساعت 14 💠غرفه انتشارات راه‌یار(شبستان؛ راهروی21، غرفه502) 🌱 منتظر حضور گرمتان در غرفه انتشارات راه‌یار هستیم 📆 ۱۹ تا ۲۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ 📍 تهران، مصلی امام خمینی، راهروی ۲۱، شماره ۵۰۲ 🖥 و همزمان در بخش مجازی نمایشگاه: 🔗 B2n.ir/u43943 💠 انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی 🌐 raheyarpub.ir@Raheyarpub 🆔 @yazde_ghahraman
عجب سناریویی چیده کارگردان عالم؛ شب میلاد امام رضا، خادم الرضا میان مه غیب می‌شود. نامش در دنیا به زبان‌ها می‌افتد و موافق و مخالف برای نجاتش دعا می‌کنند. شایعات توطئه مطرح می‌شود، ولی ضریب نمی‌گیرد. همه درگیر عملیات نجاتند و تعلیق در اوج است. امید که پایان فیلمنامه شیرین باشد... @mortezaeirad_ir
⭕چقدر شبیه همیم رفته بودیم برای یک مراسم زنانهٔ جشن میلاد امام رضا(ع). بیرون مراسم در محوطهٔ مجتمع نشسته بودیم که خبر سانحه برای هلی‌کوپتر رییس‌جمهور منتشر شد. مرد بغل دستی‌ام پک محکمی به سیگارش زد و‌ گفت: «طوریش نشده. نگران نباش.» بعد بدون مقدمه ادامه داد و با نیشخند گفت: «دیگه وضع مملکت از این بدتر هم نمیشه. شاه هم بیاد نمی‌تونه درستش کنه. حتی شاه.» مجتبی آمد وسط بحث و گفت: «شاه همین که بحرین رو مفت و مجانی داد، برای هفت پشتمون بسه.» حوصله بحث نداشتم. قلبم تیر می‌کشید و دست چپم درد می‌کرد. به مجتبی گفتم: «بلند شو بریم یه دوری بزنیم.» سوار ماشین شدیم و از محوطهٔ مجتمع بیرون زدیم. توی این فرصت چند خبر نگران‌کننده منتشر شد از جمله خبر فِیک برگزاری جلسه شورای عالی امنیت ملی. وقتی برگشتیم نگرانی را توی صورت مرد سیگاری می‌دیدم. از خوشحالی و نیشخند هم اثری در چهره‌اش نبود: «ایشالا که زودتر پیدا میشه. نگران نباشید. منم وقتی خبر جلسه شورای امنیت رو شنیدم نگران شدم.» یک‌دفعه حالم تغییر کرد. منی که برای نبودن پیشش سوار ماشین شده بودم، حالا انگار قلبم به او نزدیک‌تر شده بود. دیدم چه‌قدر ما ایرانی‌ها در حوادث و ناراحتی‌ها شبیه به هم می‌شویم. چه‌قدر انسجاممان زیاد می‌شود. چه‌قدر هوای همدیگر را داریم. ایرانی‌ها را باید در همین اتفاقات شناخت. در سوگ حاج قاسم. در وعده صادق. در نگرانی برای رییس‌جمهوری که شاید نه در انتخاباتش شرکت کرده باشند و نه به او رای داده باشند. ✍محمدحسین عظیمی @ravina_ir 🌱@mortezaeirad_ir
سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ، كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ. سلام بر ابراهیم، اینگونه محسنین را پاداش می‌دهیم، درحقیقت او از بندگان مومن ما بود. @mortezaeirad_ir
صل علی محمّد، خادم ملت رفت و دیگر نیامد... @mortezaeirad_ir
⭕رییسی بهشتی شد یک سالی از انتخابات ریاست‌جمهوری می‌گذشت. ترم دو هم تازه تمام شده بود. تابستان بود و دورِ دوره‌های تشکیلاتی، داغ! در خلال یکی از این دوره‌ها، فرصتی شد تا حاج آقا را زیارت کنیم. آن موقع هنوز تولیت آستان قدس رضوی با ایشان بود. همین که فهمیدم بچه‌های دوره با ایشان جلسه دارند، با خود گفتم فرصت خیلی خوبی است تا جواب سوال‌هایم را بگیرم. انتظار جلسه سی چهل نفره داشتم. تیرم به سنگ خورد. جلسه جهادی‌های خراسان بود. سیصد تا چهارصد نفر حاضر بودند. حاج آقا و حداد عادل سخنرانی کردند و نماز را به امامت ایشان خواندیم. بعد از نماز، درست در همین حین که کاملا از جواب گرفتن در این شلوغی نا امید بودم، دیدم حاج آقا ایستاده مشغول پاسخگویی هستند. دو سه ردیف آدم بیشتر دورشان نبود. قدری نزدیک شدم. دغدغه‌ها، از جنس دغدغه‌های بچه‌های جهادی بود. دیدم فرصت مناسب طرح پرسش‌های من نیست. قیدش را زدم و قدری دور شدم، ولی دلم رضا نداد. معلوم نبود دیگر بتوانم حاج آقا را ببینم! برگشتم و خودم را در حلقه وسط انداختم. با لهجه یزدی گفتم: «سلام حاج آقای رییسی! من به عنوان یک جوونی که پارسال تو ستاد شما فعالیت داشته و طرفدار شما بوده...» حاج آقا لبخند می‌زد و گوش می‌داد. نمی‌دانم لبخندش به خاطر لهجه بود یا مدل وسط پریدن من! ولی ادامه‌اش را که شنید، لبخندش خشکید! «آقای رییسی من واقعا می‌خوام بدونم سال شصت و هفت خطایی رخ داده؟ حق و ناحقی شده یا نه؟» همهمه شد. سوالم در پرسش‌های دیگران گم شد. قدری منتظر ماندم. دیدم حاجی به سمت در خروجی حرکت کرد. خشکیدگی لبخند حاجی را تحلیل می‌کردم و از گرفتن جواب دل کنده بودم. نتوانستم خودم را قانع کنم که یک بار دیگر نپرسم! چند متر مانده بود به در، حاجی مجددا شروع کرد به پاسخگویی به تعدادی از سوالات. مجددا خود را وسط انداخته و گفتم: «حاج آقا من جوابم را نگرفتم!» حاج آقا گفت: «بعدا بیا جوابت را می‌دهم!» با خود گفتم کجا بیایم؟! این چه پیچاندنی است؟! من که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم! حاج آقا به سمت در خروج رفت. برای جلسه بعدی عجله داشت. سرم را برگرداندم که بروم، یک دفعه حاجی برگشت: «اون جوون یزدی که سوال داشت کجاست؟» صدایم زدند. حاج آقا داخل چارچوب در هم به سوالات ملت جواب می‌داد. رفتم کنار حاج آقا ایستادم. یکی از داخل در دستم را گرفت و می‌کشید: «بیا تو! بیا تو!» قدری که از چارچوب رد شدم، محافظ دیگری آن دستم را گرفته بود و می‌کشید: «اول حاج آقا!» خلاصه بعد از لحظاتی در سالن جلسات، من بودم و حاج آقا! با اینکه عجله داشت، یک ربع، بیست دقیقه نشست و جوابم را داد. منطقی بود. جواب شبهه سه چهار ساله‌ام را گرفتم. آخرش هم گفت: «خدا نگذرد از این‌ها که مغز جوونای ما رو این‌جوری به کار می‌گیرند. من مطمئنم که چوبش را خواهند خورد.» دانستم که خشکیدن خنده بر لب سید از بی‌اخلاقی‌های انتخاباتی بود. خدا رحمتش کند! عاقبت به خیر شد. او بهشتی شد. مثل استادش! هر دو سوختند؛ هم در حیات، هم در ممات. ان‌شاءالله دست ما را هم بگیرد. آمین! ✍محمدحسین قانع @ghane1998 🌱@mortezaeirad_ir
در دارالعباده یزد سنت این است که فقط برای سوگ‌های عظیم، مثل محرم، نخل را سیاه‌پوش می‌کنند؛ سید تو چه کردی با این مردم که در عزایت رخت سیاه بر تن نخل‌ها کرده‌اند. @mortezaeirad_ir
برنامه "و اما امشب..." با حضور علی اصغر مرتضایی راد، مسئول حسینیه هنر یزد امشب ۱ ام خرداد حوالی ساعت ۲۱:۳۰ شبکه یزد با موضوع : روایت @mortezaeirad_ir
◾️ سخنران 🎙 حجت‌الاسلام مروستی زاده ▪️موضوع 💬 تحلیل ملکوتی شهادت آیت الله رئیسی ◾️ مداح 🎙 کربلایی علی میر شریف 🗓 چهارشنبه، دوم خرداد ماه 🕢 ساعت ۲۰ 🏴 خیابان امام خمینی(ره)، کوچه ۳۹ ، حسینیه هنر یزد ➖➖➖➖➖ هیئت فتح خون 📌@fathe_khoon
📝روایت شهید جمهور 🔹 محورها ۱.شهادت دعا و نذورات قبل از شهادت عکس العمل نسبت به پیام رهبری واکنش هنگام شنیدن خبر شهادت و... ۲.خدمات سفرهای استانی دیدارها و نامه‌های مردمی مسکن ملی و... 🔹راه ارتباطی شما میتوانید روایت ها و سوژه‌های خود پیرامون شهادت ایت‌الله رییسی و خدمات ایشان را به شماره: ☎️۰۹۱۳۷۷۴۰۲۷۹ یا به آدرس: 🆔 @yazde_ghahraman در تمامی پیام رسانها ارسال نمایید.
سلام همه ما یه دِینی از شهدای خادم الرضا به گردن داریم. برای ادای این دِین داریم روایت‌های مردم در مورد خدمات آیت‌الله رئیسی و شهادتشون رو جمع‌آوری میکنیم. قراره این روایت‌ها بشه مهمات جهاد تبیین ما توی فضای مجازی؛ بعد هم ازش محصولات رسانه‌ای و کتاب تولید بشه. لطفا با پاسخ به سوالات طرح شده در پرسلاین، دِینتون رو به شهدا ادا کنید و ما رو توی این جهاد تبیین یاری کنید. لینک پرسلاین https://survey.porsline.ir/s/2ST8DGGW 🆔 @yazde_ghahraman
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️مهم و فوری| پیشنهادات عملیاتی برای 🔺️چگونه از ظرفیت انسجام ملی و سوگ حماسی شهید رئیسی برای مردم در انتخابات بهره ببریم؟ 🔺️چگونه از ظرفیت خدمات شهید رئیسی برای شناساندن به مردم استفاده کنیم؟ 🔰بسته پیشنهادی ، مسئول حسینیه هنر یزد برای انتخابات پیش رو 📌ببینید و برای همه دغدغه‌مندان ارسال کنید، خصوصا جوانان، دانشجویان، طلاب و دانش‌آموزان @mortezaeirad_ir
سلام، عصر جمعه‌تون بخیر؛ الحمدلله استقبال مخاطبین عزیز از بی سابقه بوده؛ کمیت روایت‌ها خیلی بالا هست و البته کیفیت‌ها متفاوت. برای این که کیفیت روایت‌ها به سطح مورد نظر جهت انتشار رسانه‌ای برسه چند نمونه از روایت‌های خوبی که تا الان اومده رو به عنوان الگو به اشتراک می‌ذارم. اگه تا الان توی این فراخوان شرکت نکردین بسم الله بگین و روایت‌هاتون رو ارسال کنین. علاوه بر این با ارسال پرس لاین و کلیپ توضیحات بالا، دیگران رو هم به این پویش دعوت کنید. لینک پرس لاین: https://survey.porsline.ir/s/2ST8DGGW راستی اینم بگم برای دیده شدن روایت‌های مردمی شهید جمهور به کمک همه مخاطبین عزیز نیاز داریم. هرکی در حد وسع خودش کمک کنه، اگه توی فضای مجازی صفحه شخصی دارید، روایت‌ها رو بازنشر کنید؛ اگرم هنرمندید بسم الله، از روایت ها کلیپ، پادکست، عکس‌نوشت، فیلم کوتاه و... تولید کنید. یاعلی... @mortezaeirad_ir
این چند روز کمتر تلویزیون را خاموش میکند.. گاهی گریه میکند، گاهی تحلیل میکند،گاهی دشمنان را نفرین میکند.. ننه‌ام را میگویم..از وقتی خبر شهادت را شنیده زیاد گریه کرده، ساعاتی قبل میگفت هنوز سرم درد میکند.. ✍️ فاطمه شکوهی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
*عیدی!* - امتحان دینی که لغو شد، دیگر حوصله‌ی درس خواندن نداشتم. از صبح تا ظهر یکی درس عربی خواندم. حوالی ساعت 2 بعد از ظهر بود که بچه‌ها گفتند بیا با هم درس بخوانیم. زمان‌بندی کردیم و نشستیم به درس خواندن. موبایل را خاموش کرده بودم. تا ساعت 7 خواندم؛ موبایل را روشن کردم که اعلام کنم چقدر خوانده‌ام. چشمتان روز بد نبیند! همین که ایتا را باز کردم، کانال‌های خبری از دم خبر فوری زده بودند! توجهی نکردم و گروهمان را نگاه کردم. یکی نوشته بود: « بالگرد حامل رئیس‌جمهور و همراهانش دچار سانحه شد! » هاج و واج ماندم. در همه‌ی کانال ها حرف از همین حادثه بود. از اتاق بیرون دویدم. مادر و برادرم نشسته بودند پای شبکه‌ی خبر. رویِ مبل نشستم و خبرها را پیگیری کردم. کم‌کم معده‌ام شروع کرد به در هم پیچیدن. بازهم حالت تهوع های عصبی! از جا بلند شدم. تسبیح فیروزه‌ای ام را از اتاق برداشتم، همانی که خاله از مکه سوغات آورده بود. همیشه در موقعیت‌های حساس با همان ذکر می‌گفتم، فکر می‌کردم اثرش بیشتر است! چشم دوخته بودم به صفحه‌ی تلویزیون. همه منتظر خبری از پیدا شدن بالگرد بودند، اما دریغ از یک نشانی! خبرنگاران می‌گفتند هوا بارانی و مه آلود است و با این وضعیت خیلی طول می‌کشد تا امدادگران به محل سانحه برسند و فعلا کاری از دست کسی برنمی‌آید. تنها سلاح‌مان شده بود سیل صلوات‌ها و دعاهای توسل. مضطرب و نگران تسبیح می‌چرخاندم. به گمانم شش دور در دستانم چرخید. ساعت ده و نیم شب بود. چشم‌هایم از زور گریه و کم‌خوابی کاسه‌ی خون بود، اما هنوز خبری نبود. مادر کلافه تلویزیون را خاموش کرد و رفت بخوابد. من هم به اتاقم رفتم. تا یکی دوساعت در رختخواب بیدار بودم و دعا می‌خواندم. نمی‌دانم کِی؟ بالاخره خوابم برد. مثل هرشب اما خوابِ راحتی نداشتم. کابوس می‌دیدم، هراز چند گاهی از خواب می‌پریدم. در خواب و بیداری با خودم حرف می‌زدم : « یعنی پیداشون کردن؟ امام رضا خودت کمکشون کن!» چند قطره اشک از گوشه‌ی چشم‌هایم می‌چکید و باز دوباره خواب می‌رفتم. تا اذان صبح چندین بار بیدار شدم. ساعت موبایلم که زنگ خورد از خواب پریدم. تازه فهمیدم چراغ هال از دیشب همینطور روشن مانده. سراسیمه به سراغ مادر رفتم. داشت دعا می‌خواند. پرسیدم : « خبری نشد؟» سرتکان داد که یعنی نه! وضو گرفتم و به نماز ایستادم. در قنوت نماز صبحم دعا کردم هرچه زودتر پیدا شوند. اما به گمانم یادم رفت دعا کنم سالم باشند! بعد از نماز، چشم های قرمزم تاب نیاوردند و بسته شدند. ساعت حوالی 7 صبح بود که بیدار شدم. همان سوال تکراری را باز از مادر پرسیدم. پاسخ داد : « بالاخره پیدا کردن، ولی بالگرد سوخته و فقط تکه‌ای از دمش مونده!» و بعد عکسِ بالگرد سوخته را نشانم داد. سرم گیج رفت. گفتم : « یعنی...؟ » نتوانستم جمله‌ام را کامل کنم. مادر بغضش را فروخورد و گفت : « هنوز هیچی معلوم نیس، دعا کن قبل از آتیش گرفتن بیرون پریده باشن!» و بعد قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید. تلویزیون همچنان روشن و روی شبکه‌ی خبر بود. چند دقیقه‌ای نگاه کردم اما خبری نشد. موبایل را برداشتم و ایتا را باز کردم. همه‌ی کانال‌ها پیام تسلیت گذاشته بودند، شبکه‌ی خبر اما هنوز اعلام نکرده بود. اشک کم‌کم صورتم را خیس می‌کرد. گروه خانوادگی‌مان را باز کردم. پدر، عکس گل‌آرایی حرم رضوی را گذاشته بود. گریه‌ام بیشتر شد. همان لحظه، اخبار ساعت ۸، به وقت امام رضا(ع)، خبر شهادت آیت الله رئیسی و همراهانش را اعلام کرد. نوارِ سیاهِ گوشه‌ی تلویزیون هم نمایان شد. دیگر به وضوح گریه می‌کردم. با خود گفتم: « آقای بابارضا(ع)، شما خودتون می‌خواستید به خادمتون شهادت رو عیدی بدین، ماها چرا باورمون نمیشه؟» و بعد در یک لحظه، تمام خاطرات سیزده دی ماه به یادم آمد. آهی کشیدم. می‌دانی، ما از این صبح‌های زود خاطرات خوشی نداریم ...! ✍️ گلنار تقدیری ⚪️ @artyazd_ir 🆔 @yazde_ghahraman